💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
ادامه یpart46🤍✨
مینجی:آفرین دقیقا
جین:خب چجوری این کارو بکنیم برنامه ای دارین!؟
یونا:ن برنامه ای ک نداریم ولی اگه بازی کردیم تو یک گروه باشن و اگه خواستیم کاری کنیم اون دوتا باهم ی جا باشن و باهم حرف بزنن
کوک:عامم اره خوبه ولی ی چی بگم
ته: بگو.. ولی قبلش توعم ب همونی ک من فک میکنم فک میکنی؟؟؟
کوک: اره فک کنم جیمین از مانیا خوشش میاد ولی مطمئن نیستم
ته:اره دقیقاً داشتم ب همین فک میکردم
یونا: چی میگین شما دوتااا چ خبره
کوک:فک کنم جیمین ب مانیا ی حسایی داره چون دیشب دیدم ک پیج مانیا رو فالو کرده یا بهش گفتیم ک میریم بیرون پرسید ک دخترا و مانیام میان
مینجی:اوووو جالب شددد
(اینم بگم ک تو این مدت ک حرف میزدن مانیا تو آشپز خونه داشت خوراکی آماده میکرد)
یونا:ارههه خیلییی پس چ شوددد
دینگ دینگ(صدای دره😂🤣)
نامی:اوه شت اومدن عملیات شروع شددد
جیوو:من میرم درو باز کنم
یونا:واستا منم میام
رفتیم درو باز کردیم ک جیهوپ پشت در بود
هوپی:سلام دختراااا
دخترا:سلام هوپییی
یونا:بقیه کجان
هوپی: دارن میان جیمین داره ماشینو پارک میکنه شوگام منتظره ک بقیه ی وسایلو بیاره
رفتیم داخل ک جیمین و شوگا اومدن
جیمین:سلامممممممم
شوگا:هاییی ما اومدیممم
نامی:خوش اومدیننن
رفتیم همه نشستیم رو مبل
یکم گذشت مانیا هنوز نیومده بود چون میخواست لباساشم عوض کنه یکم دیر کرد
یکم گذشت ک حواسم ب جیمین بود ک چشماش دور خونه میچرخید و ی جوری بود آخرم طاقت نیاورد
جیمین:عاممم چیره یونا ... اون دوستت مانیا نیومده ... کوشش!؟.. چون بچه ها گفتن اونم میاد
کوک:ما نگفتیم تو پرسیدی
جیمین:رو حرف بزرگترت حرف نزن
کوک:یا من دیگه بزرگ شدم بچه نیستم نمیتونین بهم بگین چیکار بکنم چیکار نکنم
نامجون:باشه حالا پاشو برو اون طرفو بیار
کوک بلند شد رفت
بقیه :😂😂😂😂
یونا:این همونیه ک نمیتونستین بهش بگین چیکار کنه(طوری ک کوک نشنوه گفت)
نامی: دقیقااا😂😂
......(پایان پارت باباییی)
ادامه یpart46🤍✨
مینجی:آفرین دقیقا
جین:خب چجوری این کارو بکنیم برنامه ای دارین!؟
یونا:ن برنامه ای ک نداریم ولی اگه بازی کردیم تو یک گروه باشن و اگه خواستیم کاری کنیم اون دوتا باهم ی جا باشن و باهم حرف بزنن
کوک:عامم اره خوبه ولی ی چی بگم
ته: بگو.. ولی قبلش توعم ب همونی ک من فک میکنم فک میکنی؟؟؟
کوک: اره فک کنم جیمین از مانیا خوشش میاد ولی مطمئن نیستم
ته:اره دقیقاً داشتم ب همین فک میکردم
یونا: چی میگین شما دوتااا چ خبره
کوک:فک کنم جیمین ب مانیا ی حسایی داره چون دیشب دیدم ک پیج مانیا رو فالو کرده یا بهش گفتیم ک میریم بیرون پرسید ک دخترا و مانیام میان
مینجی:اوووو جالب شددد
(اینم بگم ک تو این مدت ک حرف میزدن مانیا تو آشپز خونه داشت خوراکی آماده میکرد)
یونا:ارههه خیلییی پس چ شوددد
دینگ دینگ(صدای دره😂🤣)
نامی:اوه شت اومدن عملیات شروع شددد
جیوو:من میرم درو باز کنم
یونا:واستا منم میام
رفتیم درو باز کردیم ک جیهوپ پشت در بود
هوپی:سلام دختراااا
دخترا:سلام هوپییی
یونا:بقیه کجان
هوپی: دارن میان جیمین داره ماشینو پارک میکنه شوگام منتظره ک بقیه ی وسایلو بیاره
رفتیم داخل ک جیمین و شوگا اومدن
جیمین:سلامممممممم
شوگا:هاییی ما اومدیممم
نامی:خوش اومدیننن
رفتیم همه نشستیم رو مبل
یکم گذشت مانیا هنوز نیومده بود چون میخواست لباساشم عوض کنه یکم دیر کرد
یکم گذشت ک حواسم ب جیمین بود ک چشماش دور خونه میچرخید و ی جوری بود آخرم طاقت نیاورد
جیمین:عاممم چیره یونا ... اون دوستت مانیا نیومده ... کوشش!؟.. چون بچه ها گفتن اونم میاد
کوک:ما نگفتیم تو پرسیدی
جیمین:رو حرف بزرگترت حرف نزن
کوک:یا من دیگه بزرگ شدم بچه نیستم نمیتونین بهم بگین چیکار بکنم چیکار نکنم
نامجون:باشه حالا پاشو برو اون طرفو بیار
کوک بلند شد رفت
بقیه :😂😂😂😂
یونا:این همونیه ک نمیتونستین بهش بگین چیکار کنه(طوری ک کوک نشنوه گفت)
نامی: دقیقااا😂😂
......(پایان پارت باباییی)
۶.۱k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.