پارت هفتم
ایزانای بخاطر یه نفرين یک هفته کنار شاگردش نبود و روز تعطیل یعنی جمعه اومد قبیله
ندیمه : خوش اومدید ایزانای سان
× * لبخند اروم * خیلی متشکرم.. ساتورو کجا هست ؟
ندیمه: گوجو ساما دارن تمرین میکنن خانم ..
× واقعا ؟ خوبه بزار تمرین کنه .. من میرم تو اتاقم هر موقع تمرینش تموم شد منو صدا کن یکم باهاش کار دارم فقط میخوام سوپرایزش کنم بهش نگو من اومدم
ندیمه : چشم خانم..
× رفتم داخل اتاق یکم استراحت کردم ..
نیم ساعت بعد **
ندیمه: [[ایزانای سان تمرین گوجو ساما تموم شده ..]]
× باشه خیلی ممنون .
× لباسم رو پوشیدم و رفتم تو باغ و ساک رو برداشتم * دوستان عکس بالا دقیقا ایزانای هست *
از زبان گوجو ....
+ یک هفته هست که سنسه رفته واقعا دلم براش تنگ شده ..
+ اه خدا ۴ ساعته دارم میکنم ... خسته شدم
ندیمه : [[گوجو ساما!!! ]]
+ بله ؟
ندیمه [[لطفا همراه من بیاین ]]
+ چیشده ؟
+ چرا سنسه بر نمیگرده خودش گفته بود جمعه بر میگرده اما زیر قولش زد
ندیمه : [[ لطفا آروم باشید ]]
+ برای چی منو تا باغ اوردی ؟ __
+ سنسههه
× پشمک کوچولو ..
گوجو سریع سنسه خودش رو بغل کرد چون قدش دقیقا نصف ایزانای بود پاهاش رو بغل کرد
× حالت چطوره خوب تمرین کردی ؟
+ اره سنسه..
× بیا این مال تو هست * منظورش همون ساک هست *
+ این چیه سنسه؟
× خب بازش کن .. * لبخند دلنشین *
+ * با کلی شیرینی و کیک مواجه شدم .. انگار افتاده بودم تو بهشت *
+ وای خداا کیک شکلاتی....
+ * از تمام نوع ها و طمع سنسه برام شیرینی خریده بود .. وای خدایا دلم میخواد همشون رو امتحان کنم *
× چشمات جوری برق میزنه انگار برد پیت رو دیدی پشمک خان
+ من روی شیرینی هام غیرتی ام سنسه * با غرور و ابهت گفت *
× میدونم .. میدونم
ندیمه : خوش اومدید ایزانای سان
× * لبخند اروم * خیلی متشکرم.. ساتورو کجا هست ؟
ندیمه: گوجو ساما دارن تمرین میکنن خانم ..
× واقعا ؟ خوبه بزار تمرین کنه .. من میرم تو اتاقم هر موقع تمرینش تموم شد منو صدا کن یکم باهاش کار دارم فقط میخوام سوپرایزش کنم بهش نگو من اومدم
ندیمه : چشم خانم..
× رفتم داخل اتاق یکم استراحت کردم ..
نیم ساعت بعد **
ندیمه: [[ایزانای سان تمرین گوجو ساما تموم شده ..]]
× باشه خیلی ممنون .
× لباسم رو پوشیدم و رفتم تو باغ و ساک رو برداشتم * دوستان عکس بالا دقیقا ایزانای هست *
از زبان گوجو ....
+ یک هفته هست که سنسه رفته واقعا دلم براش تنگ شده ..
+ اه خدا ۴ ساعته دارم میکنم ... خسته شدم
ندیمه : [[گوجو ساما!!! ]]
+ بله ؟
ندیمه [[لطفا همراه من بیاین ]]
+ چیشده ؟
+ چرا سنسه بر نمیگرده خودش گفته بود جمعه بر میگرده اما زیر قولش زد
ندیمه : [[ لطفا آروم باشید ]]
+ برای چی منو تا باغ اوردی ؟ __
+ سنسههه
× پشمک کوچولو ..
گوجو سریع سنسه خودش رو بغل کرد چون قدش دقیقا نصف ایزانای بود پاهاش رو بغل کرد
× حالت چطوره خوب تمرین کردی ؟
+ اره سنسه..
× بیا این مال تو هست * منظورش همون ساک هست *
+ این چیه سنسه؟
× خب بازش کن .. * لبخند دلنشین *
+ * با کلی شیرینی و کیک مواجه شدم .. انگار افتاده بودم تو بهشت *
+ وای خداا کیک شکلاتی....
+ * از تمام نوع ها و طمع سنسه برام شیرینی خریده بود .. وای خدایا دلم میخواد همشون رو امتحان کنم *
× چشمات جوری برق میزنه انگار برد پیت رو دیدی پشمک خان
+ من روی شیرینی هام غیرتی ام سنسه * با غرور و ابهت گفت *
× میدونم .. میدونم
۲.۶k
۰۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.