خواهربرادری(session2)part15
خواهربرادری(session2)part15
(پنج ماه بعد)
هایون ویو
تو این چند ماه کم پیش میومد حالم اوکی باشه..تنها چیزی که میدونستم این بود که شاید بخاطر دوری از اونا باشه.....ولی باید عادت میکردم هم به نفع اوناس هم من.....یعنی الان چیکار میکنن هنوزم دنبالمن؟سوالاتی بودن که تو ذهنم میچرخیدن یا رژه میرفتن....خیلی وقته نرفتم بیرون....تصمیم گرفتم برم پارک بلکه یزره حال و هوام عوض شه لباسای مشکی مو تنم کردم و از اتاق مشترک خودمو تهیونگ زدم بیرون...تو این پنج ماه رابطه منو تهیونگ خیلی خیلی بهتر شد و میشه گفت وابسته هم شدیم درست مثل پسرا.......زدم بیرون تهیونگ رو دیدم داره با تلفن حرف میزنه و مثل همیشه عصبیه..با دیدن من تلفن و قطع کرد و اومد سمتم
تهیونگ:کجا میخای بری؟؟
هایون : دارم میرم پارک ی هوایی به سر و کلم بخوره حالم خوب نیست
تهیونگ :بازم حالت بده میخای ببرمت دکتر
هایون:نه هوا بخورم اوکی میشم
تهیونگ:خیلی خب حواست به خودت باشه
هایون : هوم خدافظ
تهیونگ:خدافظ
رفتم سمت پارک یه صندلی پیدا کردم و نشستم
کلی پیش خودم فکر و خیال کردم اگه پسرا رو ببینم چه حالی میشم اونا منو یادشون میاد؟البته که میاد فق ۵ ماه گذشته مگه میشه یادشون نیاد؟
جیهوپ ویو
مطمینا حالشون خوب نمیشه ولی برای اینکه فقط یزره حال و هوای جیمین و کوک عوض بشه تصمیم گرفتیم بریم ججو بگردیم.......امروز روز دومی هست که اونجاییم و توی این دو روز کوک حداقل زبون باز کرده تو این مدت انگار افسرده بود...حقم داره....ولی جیمین طور دیگه نشون میده وقتی سئول بودم صب زود میرف شب برمیگشت بعضی وقتا حتی بوی الکل و سیگار میداد و مست برمیگشت.....بارها باهاش صحبت کردم ولی.........
جیهوپ رفت تو حیاط کنار جیمین که عصبی و خسته رو صندلی دراز کشیده بود یه پاش دراز بود اون یکی خمیده و دستشو گذاشته بود زیر سرش
جیهوپ : نمیخای یزره بری بیرون بگردی و حال و هوات عوض شه؟
جیمین : نه
جیهوپ : ی پارک همین اطراف هست میخای بری اونجا حداقل اونجا شلوغه میتونی یزره آدم ببینی
جیمین : چه اصراری به این کارا داری ها؟(کمی داد)
جیهوپ : میدونم حال هیچکدوممون خوب نیس پس خواهش میکنم اینقد با روان خودت بازی نکن
جیمین : آدرس پارک رو بهم بده
جیهوپ : واقعا میخای بری؟
جیمین : چاره ی دیگه ای واسم گذاشتی؟
جیهوپ :واست لوکیشن میزنم
جیمین : باشه
جیمین ویو
سوار ماشین شدم و به سمت پارکی که جیهوپ گفت حرکت کردم رسیدم پیدا شدم تصمیم گرفتم برم یزره قدم بزنم چشمم خورد به ی مغازه میخاستم برم..سوجو بخرم به طرف مغازه راه افتادم..
هایون ویو
حوصلم پوکیده بود یزره به دور و اطراف نگاه کردم خیلی شلوغ بود....چشمم خورد به یه مغازه
هروقت حالم بد میشد جیمین بهم شکلات میداد..ینی ممکنه چند تا شکلات حالمو خوب کنه؟
هایون : چندتا شکلات لطفا
جیمین : یدونه سوجو
(جیمین پشت سر هایون اومد داخل)
هایون:صبرکن......این صدا چقد اشناس(زیر لب)
جیمین:وایسا ببینم این صدااا(اروم)
هایون:(برگشت)
هایون با دیدن جیمین جیغی کشیدی
جیمین:یااااا تووووووووو
هایون:(ینی خداوکیلی جا قطعییی بودددد چرااا اینجاااااااا دوتا پا داشتم دوتا دیگه قرض گرفتم پابه فرار گذاشتم اونم مث موش و گربه افتاد دنبالم من زودتر شروع کردم به دویدن پس ینی اگه زودتر برسم به در پشتی مغازه وقت برای باز کردن در هست)
جیمین:یااااااا وایساااااااااااا لعنتیییییی(داد)
جیمین:(اگه سرعتشون کمتر کنه قشنگ میتونم کلاه هودی شو بگیرم عاااااا)
(نمیدونم چی بگم پس شما فکر کنین کلاه هودی شو گرفت)
هایون :عاااااا عااااا گوه خوردمممم ولم کن باشههه تسلیممم
جیمین:که از دست من فرار میکنی؟؟؟ها تا الان کدوم قبرستونی بودی
هایون:قبرستون تو(زیر لب)
جیمین:(همونطور ک کلاهشو گرفته)چ زری زدی؟
هایون:باشه ببخشید کلاهمو ول کننن
جیمین:زرنگی؟
هایون:نه فرار نمیکنم صادقانه میشینم باهات صحبت میکنم
هایون : یاااا ولم کن دیگعع
جیمین : خفه شووو(راه افتاد سمت ماشین)
هایون : چرا اینجوری صبحت میکنی میگم ولم کننن
(چون شلوغ بود بعضیا متوجه نشدن)
جیمین وایساد ولی هنوز دستش تو دست هایون بود
جیمین : چرا فرار کردی؟ یعنی اینقدر نسبت به من بی اعتماد نبودی؟
هایون :عارع(کمی بلند)چرا باید به یه غریبه که یه عمر تظاهر میکرد برادرمه اعتماد کنم چرا وقتی تو این چند سال بهم دروغ گفت برادرمه اعتماد کنم
(پنج ماه بعد)
هایون ویو
تو این چند ماه کم پیش میومد حالم اوکی باشه..تنها چیزی که میدونستم این بود که شاید بخاطر دوری از اونا باشه.....ولی باید عادت میکردم هم به نفع اوناس هم من.....یعنی الان چیکار میکنن هنوزم دنبالمن؟سوالاتی بودن که تو ذهنم میچرخیدن یا رژه میرفتن....خیلی وقته نرفتم بیرون....تصمیم گرفتم برم پارک بلکه یزره حال و هوام عوض شه لباسای مشکی مو تنم کردم و از اتاق مشترک خودمو تهیونگ زدم بیرون...تو این پنج ماه رابطه منو تهیونگ خیلی خیلی بهتر شد و میشه گفت وابسته هم شدیم درست مثل پسرا.......زدم بیرون تهیونگ رو دیدم داره با تلفن حرف میزنه و مثل همیشه عصبیه..با دیدن من تلفن و قطع کرد و اومد سمتم
تهیونگ:کجا میخای بری؟؟
هایون : دارم میرم پارک ی هوایی به سر و کلم بخوره حالم خوب نیست
تهیونگ :بازم حالت بده میخای ببرمت دکتر
هایون:نه هوا بخورم اوکی میشم
تهیونگ:خیلی خب حواست به خودت باشه
هایون : هوم خدافظ
تهیونگ:خدافظ
رفتم سمت پارک یه صندلی پیدا کردم و نشستم
کلی پیش خودم فکر و خیال کردم اگه پسرا رو ببینم چه حالی میشم اونا منو یادشون میاد؟البته که میاد فق ۵ ماه گذشته مگه میشه یادشون نیاد؟
جیهوپ ویو
مطمینا حالشون خوب نمیشه ولی برای اینکه فقط یزره حال و هوای جیمین و کوک عوض بشه تصمیم گرفتیم بریم ججو بگردیم.......امروز روز دومی هست که اونجاییم و توی این دو روز کوک حداقل زبون باز کرده تو این مدت انگار افسرده بود...حقم داره....ولی جیمین طور دیگه نشون میده وقتی سئول بودم صب زود میرف شب برمیگشت بعضی وقتا حتی بوی الکل و سیگار میداد و مست برمیگشت.....بارها باهاش صحبت کردم ولی.........
جیهوپ رفت تو حیاط کنار جیمین که عصبی و خسته رو صندلی دراز کشیده بود یه پاش دراز بود اون یکی خمیده و دستشو گذاشته بود زیر سرش
جیهوپ : نمیخای یزره بری بیرون بگردی و حال و هوات عوض شه؟
جیمین : نه
جیهوپ : ی پارک همین اطراف هست میخای بری اونجا حداقل اونجا شلوغه میتونی یزره آدم ببینی
جیمین : چه اصراری به این کارا داری ها؟(کمی داد)
جیهوپ : میدونم حال هیچکدوممون خوب نیس پس خواهش میکنم اینقد با روان خودت بازی نکن
جیمین : آدرس پارک رو بهم بده
جیهوپ : واقعا میخای بری؟
جیمین : چاره ی دیگه ای واسم گذاشتی؟
جیهوپ :واست لوکیشن میزنم
جیمین : باشه
جیمین ویو
سوار ماشین شدم و به سمت پارکی که جیهوپ گفت حرکت کردم رسیدم پیدا شدم تصمیم گرفتم برم یزره قدم بزنم چشمم خورد به ی مغازه میخاستم برم..سوجو بخرم به طرف مغازه راه افتادم..
هایون ویو
حوصلم پوکیده بود یزره به دور و اطراف نگاه کردم خیلی شلوغ بود....چشمم خورد به یه مغازه
هروقت حالم بد میشد جیمین بهم شکلات میداد..ینی ممکنه چند تا شکلات حالمو خوب کنه؟
هایون : چندتا شکلات لطفا
جیمین : یدونه سوجو
(جیمین پشت سر هایون اومد داخل)
هایون:صبرکن......این صدا چقد اشناس(زیر لب)
جیمین:وایسا ببینم این صدااا(اروم)
هایون:(برگشت)
هایون با دیدن جیمین جیغی کشیدی
جیمین:یااااا تووووووووو
هایون:(ینی خداوکیلی جا قطعییی بودددد چرااا اینجاااااااا دوتا پا داشتم دوتا دیگه قرض گرفتم پابه فرار گذاشتم اونم مث موش و گربه افتاد دنبالم من زودتر شروع کردم به دویدن پس ینی اگه زودتر برسم به در پشتی مغازه وقت برای باز کردن در هست)
جیمین:یااااااا وایساااااااااااا لعنتیییییی(داد)
جیمین:(اگه سرعتشون کمتر کنه قشنگ میتونم کلاه هودی شو بگیرم عاااااا)
(نمیدونم چی بگم پس شما فکر کنین کلاه هودی شو گرفت)
هایون :عاااااا عااااا گوه خوردمممم ولم کن باشههه تسلیممم
جیمین:که از دست من فرار میکنی؟؟؟ها تا الان کدوم قبرستونی بودی
هایون:قبرستون تو(زیر لب)
جیمین:(همونطور ک کلاهشو گرفته)چ زری زدی؟
هایون:باشه ببخشید کلاهمو ول کننن
جیمین:زرنگی؟
هایون:نه فرار نمیکنم صادقانه میشینم باهات صحبت میکنم
هایون : یاااا ولم کن دیگعع
جیمین : خفه شووو(راه افتاد سمت ماشین)
هایون : چرا اینجوری صبحت میکنی میگم ولم کننن
(چون شلوغ بود بعضیا متوجه نشدن)
جیمین وایساد ولی هنوز دستش تو دست هایون بود
جیمین : چرا فرار کردی؟ یعنی اینقدر نسبت به من بی اعتماد نبودی؟
هایون :عارع(کمی بلند)چرا باید به یه غریبه که یه عمر تظاهر میکرد برادرمه اعتماد کنم چرا وقتی تو این چند سال بهم دروغ گفت برادرمه اعتماد کنم
۱۱.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.