وانشات تایجو///پارت ۵
#سناریو #وانشات #تایجو #ا_ت #توکیو_ریونجرز #انتقام_جویان_توکیو #انیمه
-------------------------------------------------------------------------------
ویو ا.ت
بعد از پنج دقیقه گریه کردن به خودم اومدم و. سریع از خونه زدم بیرون....باورم نمیشه ناپدریم حالا مرده...ولی الان این مهم نیست باید تایجو را پیدا کنم...باید ازش معذرت خواهی کنم ولی....اون کجاست؟همه جا را گشتم ولی نبود...
همینطوری بی هدف و به امید اینکه تایجو را ببینم تو خیابونا راه میرفتم.توی پارک بودم که یهو سه تا پسر جلومو گرفتن(پسر اول^پسر دوم>پسر سوم<)
^به به....خانوم کوچولو اینموقع شب تو خیابونا چیکار میکنن؟
>شاید جایی نداره...بچه ها نظرتون چیه ببریمش خونه و یکم باهاش خوش بگذرونیم(میزنه زیر خنده)
<(با خنده)آره...آره ایده خوبیه...
می ترسم و می رم عقب....کاش الان تایجو پیشم بود...
<عو...مثل اینکه خانوم کوچولو ازمون میترسه..نترس ما فقط می خوایم یکم باهات خوش بگذرونیم...
همینطوری می رفتم و عقب و اونا جلو میومدن...
+(با ترس)دن..دنبالم نیاید...دست از سرم...بردارید
^نه دیگه خانوم کوچولو وقتی اینموقع شب اومدی بیرون باید فکر اینجاشم میکردی...
<صورتت کبوده....نکنه دوست پسرت انداختت بیرون(قهقهه میزنه)
>معلومه یکی از اون دخترای جنده ای ولی خب....خیلی خوشگلی...می خوایم یه حالی بهت بدیم.پول خوبی بهت میدیم(لبخند ترسناکی میزنه)البته اگر باهامون راه بیای
شروع میکنم و دویدن تا از دستشون فرار کنم.قبلا شنیده بودم که اگر کسی دنبالتون کرد برید توی کوچه پس کوچه و سه بار بپیچید چپ...رفتم توی یک کوچه ولی از شانس بدم کوچه بن بست بود...حتی به کوچه دومی هم نرسید...همینطوری میرفتم عقب تا اینکه خوردم به دیوار...دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم...
+(با ترس و صدای بلند)تروخدا...ولم کنید....یکی کمکم کنههههه(با داد)
^عروسکی مثل تورو ول کنیم...عمرا...زیاد هم تلاش نکن کسی اینجا نیست که صداتو بشنوه
پسر اولیه منو گرفت شروع کردن به وحشیانه بوسیدنم...تقلا میکردم که از خودم جداش کنم ولی نمی تونستم تا اینکه....
-------------------------------------------------------------------------------
کرم دارم....جای حساس تموم کردم بمونید تو خماری
لایکاش برسه به ۵ تا بعدی را میزارم
-------------------------------------------------------------------------------
ویو ا.ت
بعد از پنج دقیقه گریه کردن به خودم اومدم و. سریع از خونه زدم بیرون....باورم نمیشه ناپدریم حالا مرده...ولی الان این مهم نیست باید تایجو را پیدا کنم...باید ازش معذرت خواهی کنم ولی....اون کجاست؟همه جا را گشتم ولی نبود...
همینطوری بی هدف و به امید اینکه تایجو را ببینم تو خیابونا راه میرفتم.توی پارک بودم که یهو سه تا پسر جلومو گرفتن(پسر اول^پسر دوم>پسر سوم<)
^به به....خانوم کوچولو اینموقع شب تو خیابونا چیکار میکنن؟
>شاید جایی نداره...بچه ها نظرتون چیه ببریمش خونه و یکم باهاش خوش بگذرونیم(میزنه زیر خنده)
<(با خنده)آره...آره ایده خوبیه...
می ترسم و می رم عقب....کاش الان تایجو پیشم بود...
<عو...مثل اینکه خانوم کوچولو ازمون میترسه..نترس ما فقط می خوایم یکم باهات خوش بگذرونیم...
همینطوری می رفتم و عقب و اونا جلو میومدن...
+(با ترس)دن..دنبالم نیاید...دست از سرم...بردارید
^نه دیگه خانوم کوچولو وقتی اینموقع شب اومدی بیرون باید فکر اینجاشم میکردی...
<صورتت کبوده....نکنه دوست پسرت انداختت بیرون(قهقهه میزنه)
>معلومه یکی از اون دخترای جنده ای ولی خب....خیلی خوشگلی...می خوایم یه حالی بهت بدیم.پول خوبی بهت میدیم(لبخند ترسناکی میزنه)البته اگر باهامون راه بیای
شروع میکنم و دویدن تا از دستشون فرار کنم.قبلا شنیده بودم که اگر کسی دنبالتون کرد برید توی کوچه پس کوچه و سه بار بپیچید چپ...رفتم توی یک کوچه ولی از شانس بدم کوچه بن بست بود...حتی به کوچه دومی هم نرسید...همینطوری میرفتم عقب تا اینکه خوردم به دیوار...دیگه واقعا نمیدونم چیکار کنم...
+(با ترس و صدای بلند)تروخدا...ولم کنید....یکی کمکم کنههههه(با داد)
^عروسکی مثل تورو ول کنیم...عمرا...زیاد هم تلاش نکن کسی اینجا نیست که صداتو بشنوه
پسر اولیه منو گرفت شروع کردن به وحشیانه بوسیدنم...تقلا میکردم که از خودم جداش کنم ولی نمی تونستم تا اینکه....
-------------------------------------------------------------------------------
کرم دارم....جای حساس تموم کردم بمونید تو خماری
لایکاش برسه به ۵ تا بعدی را میزارم
۵.۸k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.