کارت برنده مخفی. پارت 15
صبح دیر بیدار شدم
به خاطر بیدار موندن زیاد زیر چشمام خیلی گود رفته بود و خواب رفته بود
تعمیراتی ها گفته بودن که توی ساختمون آسایشگاه یسری مشکلات جدی ای وجود داشت که می تونست خطرناک باشه برای همین حدودا تا یه ماه به یه بیکار سرکوب شده تبدیل می شم
حالم از این بیکاری به هم می خوره
چون اینطوری هر چقدر هم پول داشته باشم بازم یه روزی تموم میشه و من اصلا آدمی نیستم که حتی اگر دهنم پر خون باشه جلوی غریبه تف کنم
خوبه همیشه برای همچین مواقعی کارت های برنده خودم رو دارم
یه میکاپ کردم که بی خوابیم معلوم نشه
کت ام رو برداشتم که برم بیرون که تهیونگ از توی آشپز خونه اومد بیرون : به به،اولیاحضرت بالاخره افتخار بیدار شدن رو به ما دادن!
پاشو بیا نهار
گفتم: نه ممنون خیلی کار دارم باید برم پیش دوستم
تهیونگ با صورت شکاکی بهم زل زد: این دوستت پسره یا دختر؟
بهش اخمی کردم
تهیونگ: اخم وتخم نکن برام ،جواب سوال بده ، نکنه داری میری سر قرار؟
گفتم: اول اینکه به تو چه دوم اینکه نخیر دختره ، حالا با اجازه من رفتم
تهیونگ: نخیر ،من این همه زحمت نکشیدم که بعدش تو بری بیرون ،حالا هم لشت رو بیار و تا آخرین دونه غذا رو نخوردی حق نداری بری.
با اخم کتم رو در آوردم و یکسره زر لب زمزمه می کردم،این فقط برای کاره ،این فقط برای کاره ،این فقط برای کاره،این فقط..
تهیونگ: غر غر نکن ا/ت
دهنم رو بستم و وارد آشپزخونه شدم و با یه میز گنده پر از غذای های فوق العاده سوخته و بد بو مواجه شدم.
تهیونگ: تا تهش رو می خوری
نفس عمیقی کشیدم و اولین لغمه و از غذایی که به نظر میومد یه مدل خورشت باشه خوردم
و با تعجب عجیبی به تهیونگ نگاه کردم
واقعا خوشمزه بود
تهیونگ کنارم دست به سینه بود و با اعتماد به نفس خوردن منو تماشا می کرد.از قبل های توی چشمات معلومه تونستن رضایتت رو در زمینه غذا جلب کنم
ازش پرسیدن این چیه؟
تهیونگ: باقالاقاتوق،یه غذای مخصوص شمال کشور ایران
البته هنوز نمی تونم مثل مردم اونجا غذاهاشون رو خوشگل و خوش رنگ و لعاب درست کنم
قبلا به خاطر حمل یه محموله به ایران رفتم و یه مدت پیش یه زوج مسن گیلکی موندم ،اونا خیلی مهربون بودن ولی جدی زبان سختی داشتن و هر ۵ دقیقه قربون صدقه ی قد بالا ام می رفتن
،ولی حیف شد آخرش به دست مافیای رقیب مردن
زوج زیبایی بودن
گفتم: تو تا الان چند نفر رو کشتی؟
تهیونگ : من فقط تضاهر می کنم که سر و خشن بی خیالم ،وگرنه هیچ علاقه ای به کشتن کسی ندارم و تا الان کسی بی دلیل نکشتم و همیشه دنبال راه های متمدنانه تر بودم
باورت میشه من قبلا فوبیای خون داشتم؟هنوزم یه کم دارم ولی دیگه بلدم کنترلش کنم
گفتم:چطور؟
با کمی مکث: جواب بعضی چیزا ضرر داره و ندونستن اونا بهتره
گفتم: باشه هر وقت آماده بودی بگو
به خاطر بیدار موندن زیاد زیر چشمام خیلی گود رفته بود و خواب رفته بود
تعمیراتی ها گفته بودن که توی ساختمون آسایشگاه یسری مشکلات جدی ای وجود داشت که می تونست خطرناک باشه برای همین حدودا تا یه ماه به یه بیکار سرکوب شده تبدیل می شم
حالم از این بیکاری به هم می خوره
چون اینطوری هر چقدر هم پول داشته باشم بازم یه روزی تموم میشه و من اصلا آدمی نیستم که حتی اگر دهنم پر خون باشه جلوی غریبه تف کنم
خوبه همیشه برای همچین مواقعی کارت های برنده خودم رو دارم
یه میکاپ کردم که بی خوابیم معلوم نشه
کت ام رو برداشتم که برم بیرون که تهیونگ از توی آشپز خونه اومد بیرون : به به،اولیاحضرت بالاخره افتخار بیدار شدن رو به ما دادن!
پاشو بیا نهار
گفتم: نه ممنون خیلی کار دارم باید برم پیش دوستم
تهیونگ با صورت شکاکی بهم زل زد: این دوستت پسره یا دختر؟
بهش اخمی کردم
تهیونگ: اخم وتخم نکن برام ،جواب سوال بده ، نکنه داری میری سر قرار؟
گفتم: اول اینکه به تو چه دوم اینکه نخیر دختره ، حالا با اجازه من رفتم
تهیونگ: نخیر ،من این همه زحمت نکشیدم که بعدش تو بری بیرون ،حالا هم لشت رو بیار و تا آخرین دونه غذا رو نخوردی حق نداری بری.
با اخم کتم رو در آوردم و یکسره زر لب زمزمه می کردم،این فقط برای کاره ،این فقط برای کاره ،این فقط برای کاره،این فقط..
تهیونگ: غر غر نکن ا/ت
دهنم رو بستم و وارد آشپزخونه شدم و با یه میز گنده پر از غذای های فوق العاده سوخته و بد بو مواجه شدم.
تهیونگ: تا تهش رو می خوری
نفس عمیقی کشیدم و اولین لغمه و از غذایی که به نظر میومد یه مدل خورشت باشه خوردم
و با تعجب عجیبی به تهیونگ نگاه کردم
واقعا خوشمزه بود
تهیونگ کنارم دست به سینه بود و با اعتماد به نفس خوردن منو تماشا می کرد.از قبل های توی چشمات معلومه تونستن رضایتت رو در زمینه غذا جلب کنم
ازش پرسیدن این چیه؟
تهیونگ: باقالاقاتوق،یه غذای مخصوص شمال کشور ایران
البته هنوز نمی تونم مثل مردم اونجا غذاهاشون رو خوشگل و خوش رنگ و لعاب درست کنم
قبلا به خاطر حمل یه محموله به ایران رفتم و یه مدت پیش یه زوج مسن گیلکی موندم ،اونا خیلی مهربون بودن ولی جدی زبان سختی داشتن و هر ۵ دقیقه قربون صدقه ی قد بالا ام می رفتن
،ولی حیف شد آخرش به دست مافیای رقیب مردن
زوج زیبایی بودن
گفتم: تو تا الان چند نفر رو کشتی؟
تهیونگ : من فقط تضاهر می کنم که سر و خشن بی خیالم ،وگرنه هیچ علاقه ای به کشتن کسی ندارم و تا الان کسی بی دلیل نکشتم و همیشه دنبال راه های متمدنانه تر بودم
باورت میشه من قبلا فوبیای خون داشتم؟هنوزم یه کم دارم ولی دیگه بلدم کنترلش کنم
گفتم:چطور؟
با کمی مکث: جواب بعضی چیزا ضرر داره و ندونستن اونا بهتره
گفتم: باشه هر وقت آماده بودی بگو
۶.۵k
۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.