ارباب من پارت شیش

کوک داشت رانندگی میکرد که یهو دستشو گذاشت روی پام و چنگ محکمی بهش زد از درد سرمو انقد عقب بردم تا حدی که میتونستم برعکس شدن خودمو حس کنم
کوک:اومممم الان میرسیم
ا/ت:....
کوک:(برداشتن دستش)چرا جوابمو نمیدی
ا/ت:....
کوک:بیبی؟
ا/ت:....
کوک:با ددی قهری
ا/ت:ـ....
کوک:چته احمق*عربده*
A,t
اونقد بلند داد زد که چشامو به هم فشردمو تو جام اروم لرزیدم
ا/ت:ه..ه...هیچ.چ.چ.چ.چی
کوک:بهم بگو
ا/ت:.....
کوک:رسیدیم تو ماشین میمونی تا سریع بیام
ا/ت:برو
A,t
یه مدتی از رفتن کوک میگذشت که دیدم یکی داره به پنجره میکوبه مثه وحشیا سعی داشت درو باز کنه اونقد ترسیده بودم که نمیدونستم چیکار کنم
ا/ت:ک.ک..کوکی*بغض*
A,t
از شانسم قبل از اینکه درو باز کنه کوک رسید و منو کشید بیرون
کوک:چی شد!!
ا/ت:هق..هق...اون...طلب..طلب..هققق...کاره بابامه...هقق
راوی:پسرک یه گولوله توی مغز مرد خالی کرد و دختر رو برد خونه
×توی خونه×
لباس جدید ا/ت اسلاید دوم
کوک:چرا باهام حرف نزدی
ا/ت:....
کوک:چی رو بهم نمیگی
ا/ت:....
کوک:یچیزی بگو لعنتی*داد*
ا/ت:هق..اون موقع...م..من..خیلی..ت..تو...هقق.فکر...هق بودم
کوک:(بغل کردنش)
کوک:معذرت میخام
ا/ت:میخاستم از بغلش در بیام ک...
احساس میکنم دیگه فیکامو دوس ندارین👍🏻
نظرتون چیه؟
شرایط پارت هفت
46 کامنت
13 لایک