p: 4
مینگی با حالت لوسیی لب زد
_حتما ازت خسته شده
خنده عصبی کردم و روبهش گفتم
_گمشو بیرون
بعد کلی غر غر رفت بیرون
•هانا ویو•
با احساس سوزش و سردرد لای چشامو اروم بازکردم
لباسمو بالا زدم و به شکم بخیه خوردم که نشون میداد دکتر لیم کارشو تموم کرده انداختم هنوز احساس سوزشش باقی مونده بود
گوشیم که کنارم بودو برداشتم و با کلی تماس بی پاسخ روبه رو شدم شمارشو گرفتم که هنوز دو بوق نخورده جواب داد
کوک: الو هانا خوبی
هانا: ارع عشقم تو خوبی
کوک: چرا گوشیتو جواب نمیدی اخه مردم از نگرانی
هانا: جلسه داشتم ببخشید، تانا چیشد گرفتینش
کوک: نه عوضی در رفت دیگه داره دیوونم میکنه اخرش یا خودمو میکشم یا اونو
اگه میدونست تانا منم چیکار میکرد؟میکشتم؟ مینداختم زندان شاید ازم متنفر میشد نباید هیچوقت اینو میفهمید البته امیدوارم
هانا: هیی اشکال نداره دفعه بعدی حتما گیرش میندازی
کوک: گیرش بندازم با دستای خودم میکشمش حالا بگذریم ازینا پاشو بیا پیشم دلم برات تنگ شده
هانا: همین دیشب پیشت بودماا
کوک: اخخ دیشببب
هانا: چون اینو یاداوری اگه میخواستم بیامم دیگه نمیام
کوک: خودم میام دنبالت یا اصن من میام پیشت
وقت نداشتم که بخوام برم خونهم کوکم نباید به هیچ وجه اینجارو میدید چون قطعا میفهمید
هانا: خودم میام خدافظظ
قطع کردم تماسو تا کی باید اینجوری زندگی میکردم چطور میتونم برای همیشه اینو از کوک مخفی کنم من کسیم که کوک هرشب ارزوی کشتنشو داره ولی خودش اینو نمیدونه
پاشدم برم لباس بپوشم که برم پیش کوک همین که اقدام به بلند شدن کردم درد بدی زیر شکمم پیچید همونجا رو زمین نشستم چشمم به داروهای روی میز و برگه ای که کنارش بود افتاد برگه رو برداشتم دکتر روش مصرف داروهارو گفته بود و پایینش یچیزی ذکر کرده بود اونم این بود که اون حال بد و سرگیجه ای که داشتم بخاطر سمی بودنه گلوله ها بوده
کوک تو داری چیکار میکنی ینی انقد ازم متنفری تو
برای تسکین دردم برخلاف حرف دکتر که گفته بود فقط یدونه قرص بخورم ی چن تایی برای اینکه بهتر اثر کنه با اب خوردم و اروم پاشدم سمت کمدم برای عوض کردن لباسا رفتم
***
_حتما ازت خسته شده
خنده عصبی کردم و روبهش گفتم
_گمشو بیرون
بعد کلی غر غر رفت بیرون
•هانا ویو•
با احساس سوزش و سردرد لای چشامو اروم بازکردم
لباسمو بالا زدم و به شکم بخیه خوردم که نشون میداد دکتر لیم کارشو تموم کرده انداختم هنوز احساس سوزشش باقی مونده بود
گوشیم که کنارم بودو برداشتم و با کلی تماس بی پاسخ روبه رو شدم شمارشو گرفتم که هنوز دو بوق نخورده جواب داد
کوک: الو هانا خوبی
هانا: ارع عشقم تو خوبی
کوک: چرا گوشیتو جواب نمیدی اخه مردم از نگرانی
هانا: جلسه داشتم ببخشید، تانا چیشد گرفتینش
کوک: نه عوضی در رفت دیگه داره دیوونم میکنه اخرش یا خودمو میکشم یا اونو
اگه میدونست تانا منم چیکار میکرد؟میکشتم؟ مینداختم زندان شاید ازم متنفر میشد نباید هیچوقت اینو میفهمید البته امیدوارم
هانا: هیی اشکال نداره دفعه بعدی حتما گیرش میندازی
کوک: گیرش بندازم با دستای خودم میکشمش حالا بگذریم ازینا پاشو بیا پیشم دلم برات تنگ شده
هانا: همین دیشب پیشت بودماا
کوک: اخخ دیشببب
هانا: چون اینو یاداوری اگه میخواستم بیامم دیگه نمیام
کوک: خودم میام دنبالت یا اصن من میام پیشت
وقت نداشتم که بخوام برم خونهم کوکم نباید به هیچ وجه اینجارو میدید چون قطعا میفهمید
هانا: خودم میام خدافظظ
قطع کردم تماسو تا کی باید اینجوری زندگی میکردم چطور میتونم برای همیشه اینو از کوک مخفی کنم من کسیم که کوک هرشب ارزوی کشتنشو داره ولی خودش اینو نمیدونه
پاشدم برم لباس بپوشم که برم پیش کوک همین که اقدام به بلند شدن کردم درد بدی زیر شکمم پیچید همونجا رو زمین نشستم چشمم به داروهای روی میز و برگه ای که کنارش بود افتاد برگه رو برداشتم دکتر روش مصرف داروهارو گفته بود و پایینش یچیزی ذکر کرده بود اونم این بود که اون حال بد و سرگیجه ای که داشتم بخاطر سمی بودنه گلوله ها بوده
کوک تو داری چیکار میکنی ینی انقد ازم متنفری تو
برای تسکین دردم برخلاف حرف دکتر که گفته بود فقط یدونه قرص بخورم ی چن تایی برای اینکه بهتر اثر کنه با اب خوردم و اروم پاشدم سمت کمدم برای عوض کردن لباسا رفتم
***
۹.۷k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.