فیک کوک ( عشق ) پارت 8
از زبان ا/ت :
جونگ کوک گفت : یعنی میشه که ا/ت من بشی؟
لبخند زدم و گفتم : خب....... اگه یکی دیگه عاشقم باشه و ندونی چی؟
اخم کرد و گفت : ا/ت...... چی داری میگی؟ ..... کی؟
با همون لبخند به درو دیوار نگاه کردم و هیچی نگفتم. گفت : ا/ت میشه بهم جواب بدی.( با داد)
بازم به درو دیوار نگاه کردم و هیچ جوابی ندادم. چشماشو نازک کرد و لبخند زد و گفت : اذیتم میکنی اره؟!
تو چشاش نگاه کردم و گفتم : حالا چی میشه اگه یکم اذیتت کنم.
گفت : پس می خوای اذیتم کنی خانم کوچولو.
بعدش کمرمو سفت گرفت و به خودش چسبوند. تعجب کردم. می خواست باز ببوستم که کف دستمو گذاشتم روی لباش و گفتم : نوچ نوچ....... وقتت تمومه دیگه نمیتونی کارای بد بکنی.
لبخند زد و گفت : پس برای بوسیدن عشقمم وقت دارم ؟
گفتم : اره چی فکر کردی مگه عروسکتم!!!حالا هم ولم کن باید برم رستوران.
اروم ولم کرد و وسایلم رو برداشتم و رفتم رستوران.
( چند دقیقه بعد)
نهال اومد سمتم و گفت : دختر تو کجاییییییییییییییی ( با داد)
تعجب کردم و گفتم : هعی......پیش همونی که میدونی بودم.
تعجب کرد و گفت : دختر چی کار کردین؟
چشام گرد شد و گفتم : وای نهال! مگه باید کاری کرده باشیم؟ دیروز خوابم برد اونم بیدارم نکرد. همین.
گفت : پس که همین اره؟
گفتم : خب..........
گفت : همه چی رو تعریف بکن بدو.
همه چیز رو براش تعریف کردم. بهشم گفتم که داره از جونگ کوک خوشم میاد.
گفت : ای ای دختر نصیب من که نشد.
گفتم : خدا رو چه دیدی شاید نعبت تو هم شد.
گفت : هعی
بعدش رفتیم سر کارمون.
۰۰۰۰۰
جونگ کوک گفت : یعنی میشه که ا/ت من بشی؟
لبخند زدم و گفتم : خب....... اگه یکی دیگه عاشقم باشه و ندونی چی؟
اخم کرد و گفت : ا/ت...... چی داری میگی؟ ..... کی؟
با همون لبخند به درو دیوار نگاه کردم و هیچی نگفتم. گفت : ا/ت میشه بهم جواب بدی.( با داد)
بازم به درو دیوار نگاه کردم و هیچ جوابی ندادم. چشماشو نازک کرد و لبخند زد و گفت : اذیتم میکنی اره؟!
تو چشاش نگاه کردم و گفتم : حالا چی میشه اگه یکم اذیتت کنم.
گفت : پس می خوای اذیتم کنی خانم کوچولو.
بعدش کمرمو سفت گرفت و به خودش چسبوند. تعجب کردم. می خواست باز ببوستم که کف دستمو گذاشتم روی لباش و گفتم : نوچ نوچ....... وقتت تمومه دیگه نمیتونی کارای بد بکنی.
لبخند زد و گفت : پس برای بوسیدن عشقمم وقت دارم ؟
گفتم : اره چی فکر کردی مگه عروسکتم!!!حالا هم ولم کن باید برم رستوران.
اروم ولم کرد و وسایلم رو برداشتم و رفتم رستوران.
( چند دقیقه بعد)
نهال اومد سمتم و گفت : دختر تو کجاییییییییییییییی ( با داد)
تعجب کردم و گفتم : هعی......پیش همونی که میدونی بودم.
تعجب کرد و گفت : دختر چی کار کردین؟
چشام گرد شد و گفتم : وای نهال! مگه باید کاری کرده باشیم؟ دیروز خوابم برد اونم بیدارم نکرد. همین.
گفت : پس که همین اره؟
گفتم : خب..........
گفت : همه چی رو تعریف بکن بدو.
همه چیز رو براش تعریف کردم. بهشم گفتم که داره از جونگ کوک خوشم میاد.
گفت : ای ای دختر نصیب من که نشد.
گفتم : خدا رو چه دیدی شاید نعبت تو هم شد.
گفت : هعی
بعدش رفتیم سر کارمون.
۰۰۰۰۰
۱۴.۷k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.