💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
💜 عشق مریضی واگیر دار 🤍✨
part 35🤍✨
(از زبان یونا)
مهمونا اومدن نشستن منم رفتم نوشیدنی بیارم واسشون کوک ی جوری پسره رو نگاه میکرد ولش میکردی طرفو پاره میکرد
رفتم نوشیدنی آوردم تعارف کردم و بعدم نشستم روی مبلی ک خالی بود و ته و کوک مث همیشه مث بادیگاردام کنارم نشسته بودن یه نگاه بهشون کردم ک هردو بد جور پسره رو نگاه میکردن یک لبخند فیک زدم و درست نشستم
بابای پسره: خب بریم سر اصل مطلب.... ما اومدیم خواستگاری دخترتون ک ایشالا تا چند وقت دیگه عروسمون میشن
اینو ک گفت ی نگاه ب کوک کردم ک بدجور حرصی و عصبانی بود بعدم ب تهیونگ نگا کردم ک اینجوری(🤨) بود خندم گرفت ولی زیاد نشونش ندادم و صدامو آروم صاف کردم تا نخندم
_:عااا... بله درجریانیم (خنده ی فیک و نگاه کردن به ما سه تا )
مامان پسره: خب دخترم نظر تو چیه
یونا: عاا من
ک ته حرفمو قطع کرد
ته: نظر خاصی نداره (جدی و عصبی)
مادر پسره با تعجب: عاا ...آها
بابای پسره: خب همون جور ک میدونید اسم پسرم لی سوهو هست و هم مدلینگه و صاحب بزرگترین شرکت لباس و مد کره هست
کوک: نه در جریان نبودیم (جدی)
سوهو: اهم... آقای کیم شما مگه یک پسر نداشتین ایشون کی هستن
بابا تا خواست جواب بده کوک جواب داد
کوک: عجله نکن اونم ب وقتش میفهمی (😏😒)
بابای سوهو: خو...خوب بهتره یونا جان و سوهو برن باهم حرف بزنن ...هرچیم نباشه قراره چندین سال با عشق و خوشی باهم زندگی کنن و بچه دار شن..
داشت همینجوری حرف میزد بازم میخواست ادامه بده ک کوک با عصبانیت پرید وسط حرفش
کوک: خب دیگه کافیهههه(با داد)
ته: بابا دیگه کافیه بهتره تمومش کنیم زود تر
سوهو با تعجب و یکمی ترسیده: چی ....چیو تموم کنیم چیشدع
کوک: خب بزارین روشنتون کنم .... یونا دوست پسر داره و آقای کیم ازش خبر نداشت چون وقت نشد بهشون بگیم و اشتباهی قبول کردن ک شما بیاین خواستگاری یونا ....من دوست پسر یونام جئون جونگکوک هستم از بزرگترین بوی بند جهان
سوهو: چیییی جونگکوک تویی!!!؟
کوک ماسک و کلاهشو برداشت و گفت
کوک: اره منم .... آقای لی دیگه بهتر از این بیشتر واسه خودتون داستان الکی نبافین یونا نامزد منه
آقای لی: ب....باشه ولی چرا زود تر بهمون نگفتین آقای کیم
_:من ..من در جریان نبودم آقای لی خودمم امشب فهمیدم و از این قضیه کاملا راضیم ... شمام ب عنوان مهمان امشب شام پیش ما باشین ...بیاین قضیه ی خواستگاری رو فراموش کنید امشب و فک کنید واسه ی مهمونی خونه ی من دعوت شدید
سوهو: ولی ... ولی آقای کیم من واقعا دخترتونو دوست دارم .... اصلا فکرشم نمیکردم اینجوری بشه
ته: سوهو کافیه دیگه نباید دوست داشته باشی یونا نامزد داره اگه نداشتم من نمیزاشتم تو این سن ازدواج کنه
سوهو:.......
(خب بریم پارت بعد)
part 35🤍✨
(از زبان یونا)
مهمونا اومدن نشستن منم رفتم نوشیدنی بیارم واسشون کوک ی جوری پسره رو نگاه میکرد ولش میکردی طرفو پاره میکرد
رفتم نوشیدنی آوردم تعارف کردم و بعدم نشستم روی مبلی ک خالی بود و ته و کوک مث همیشه مث بادیگاردام کنارم نشسته بودن یه نگاه بهشون کردم ک هردو بد جور پسره رو نگاه میکردن یک لبخند فیک زدم و درست نشستم
بابای پسره: خب بریم سر اصل مطلب.... ما اومدیم خواستگاری دخترتون ک ایشالا تا چند وقت دیگه عروسمون میشن
اینو ک گفت ی نگاه ب کوک کردم ک بدجور حرصی و عصبانی بود بعدم ب تهیونگ نگا کردم ک اینجوری(🤨) بود خندم گرفت ولی زیاد نشونش ندادم و صدامو آروم صاف کردم تا نخندم
_:عااا... بله درجریانیم (خنده ی فیک و نگاه کردن به ما سه تا )
مامان پسره: خب دخترم نظر تو چیه
یونا: عاا من
ک ته حرفمو قطع کرد
ته: نظر خاصی نداره (جدی و عصبی)
مادر پسره با تعجب: عاا ...آها
بابای پسره: خب همون جور ک میدونید اسم پسرم لی سوهو هست و هم مدلینگه و صاحب بزرگترین شرکت لباس و مد کره هست
کوک: نه در جریان نبودیم (جدی)
سوهو: اهم... آقای کیم شما مگه یک پسر نداشتین ایشون کی هستن
بابا تا خواست جواب بده کوک جواب داد
کوک: عجله نکن اونم ب وقتش میفهمی (😏😒)
بابای سوهو: خو...خوب بهتره یونا جان و سوهو برن باهم حرف بزنن ...هرچیم نباشه قراره چندین سال با عشق و خوشی باهم زندگی کنن و بچه دار شن..
داشت همینجوری حرف میزد بازم میخواست ادامه بده ک کوک با عصبانیت پرید وسط حرفش
کوک: خب دیگه کافیهههه(با داد)
ته: بابا دیگه کافیه بهتره تمومش کنیم زود تر
سوهو با تعجب و یکمی ترسیده: چی ....چیو تموم کنیم چیشدع
کوک: خب بزارین روشنتون کنم .... یونا دوست پسر داره و آقای کیم ازش خبر نداشت چون وقت نشد بهشون بگیم و اشتباهی قبول کردن ک شما بیاین خواستگاری یونا ....من دوست پسر یونام جئون جونگکوک هستم از بزرگترین بوی بند جهان
سوهو: چیییی جونگکوک تویی!!!؟
کوک ماسک و کلاهشو برداشت و گفت
کوک: اره منم .... آقای لی دیگه بهتر از این بیشتر واسه خودتون داستان الکی نبافین یونا نامزد منه
آقای لی: ب....باشه ولی چرا زود تر بهمون نگفتین آقای کیم
_:من ..من در جریان نبودم آقای لی خودمم امشب فهمیدم و از این قضیه کاملا راضیم ... شمام ب عنوان مهمان امشب شام پیش ما باشین ...بیاین قضیه ی خواستگاری رو فراموش کنید امشب و فک کنید واسه ی مهمونی خونه ی من دعوت شدید
سوهو: ولی ... ولی آقای کیم من واقعا دخترتونو دوست دارم .... اصلا فکرشم نمیکردم اینجوری بشه
ته: سوهو کافیه دیگه نباید دوست داشته باشی یونا نامزد داره اگه نداشتم من نمیزاشتم تو این سن ازدواج کنه
سوهو:.......
(خب بریم پارت بعد)
۵.۶k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.