MY KILLER P: 11
_برای بار دوم میپرسم آقای جئون چه اتفاقی افتاد؟
_چیزی نیست خانوم..
_چیزی نیست؟! ببخشید ولی من نمیتونم رد روی گردنتون رو نادیده بگیرم. مشخصه کسی قصد خفه کردنتون رو داشته..
_ممنونم بابت باند.. با اجازه مرخص میشم..
_تو هیچ جا نمیری! این زنگ رو توی حیاط بمون و استراحت کن اقای جئون. من با معلمت صحبت میکنم.. شاید سر عقل اومدی!
از روی تخت بلند شد و با نگاهش پیرزن را دنبال کرد. درسته تهیونگ یکم زیادی ترسناک شده بود ولی به هر حال تقصیر خودشم بود. اون گوشیشو نابود کرد..
خدای من، باید یکم استراحت میکرد..
خودشه! کتابخونه!
به سمت کتابخونه حرکت کرد. واقعا نیاز به کار داشت! مادرش به زور خرجشو میداد.. الان هم باید هزینه یه گوشی مدل بالا رو بده..
با رسیدن به کتابخونه نفس عمیقی کشید. فعلا نه.. باید یکم ارامش میگرفت.
_سلام کوک!
_اوه هیونا! سلام!
_خوشحالم میبینمت.. راستش جلد 38 کمیکت هنوز نیومده ولی..
جارو رو کنار قفسه گذاشت و سرش را بالا گرفت
_صبر کن ببینم چرا گردنت باندپیچی شده؟
کوک موهای پشت سرش را بهم ریخت و به فرش زیرش زل زد
_یه.. دعوایی شد..
_فقط اسم ببر تا جنازشو برات بیارممم!!!
با خنده روی زمین نشست. هیونا کنارش به قفسه تکیه داد.
_چرا دعوا کردین؟
_خب زدم گوشی طرفو پوکوندم!
_کی هست حالا؟
_تهیونگــ
_وایسا.. چییی؟؟؟
با تعجب به هیونا خیره شد
_بیخیال مگه چیه انقدر تعجب میکنی؟
رو به کوک نشست و با دستاش شونه های کوک رو تکون داد
_خنگ خدا میدونی زدی گوشی کیو پوکوندی؟؟
هیونا با اضطراب به سمت جاروش رفت
_اوه کوک.. خانواده ی اونا یه مشت پولدار خودخواهن!! مطمئن باش تا قرون اخر از گلوت میکشن بیرون..
_خب اونا که پولدارن.. برن یکی دیگه بخرن!!
از ساده لوحی کوک خندش گرفت
_پسر! پول واسه اونا شوخیه! اونا فقط انتقام میخوان! وقتی حرص و طمع چشاتو پر کنه به هیشکی رحم نمیکنی!!!
_وای.. نمیدونستم انقدر ترسناکن!
_این قضیه خیلی جدیه کوک!... کوک؟ کوک حواست کدوم گوریه؟!!
جونگ کوک درحالی سعی داشت جلوی خندش رو بگیره به چشمای هیونا نگاه کرد
_ببخشید ولی وقتی جدی ای خیلی بامزه میشی!
هیونا نتونست جلوی خودشو بگیره و لبخندی روی لبش نشست
_دلقک! ولی جدی.. میخوای چی کار کنی؟
_بنظرت خانوم میراسل بهم کار میده؟
_اوممممم... گمون نکنم.. ببخشید کوک
جونگ کوک بلند شد و به سمت خروجی رفت
_مشکلی نیست، یه جایی پیدا میکنم.. !
_موفق باشی!
_مرسی هیونا! الان میدونم گیر چه هیولایی افتادم!
_از دست تو پسر...
_چیزی نیست خانوم..
_چیزی نیست؟! ببخشید ولی من نمیتونم رد روی گردنتون رو نادیده بگیرم. مشخصه کسی قصد خفه کردنتون رو داشته..
_ممنونم بابت باند.. با اجازه مرخص میشم..
_تو هیچ جا نمیری! این زنگ رو توی حیاط بمون و استراحت کن اقای جئون. من با معلمت صحبت میکنم.. شاید سر عقل اومدی!
از روی تخت بلند شد و با نگاهش پیرزن را دنبال کرد. درسته تهیونگ یکم زیادی ترسناک شده بود ولی به هر حال تقصیر خودشم بود. اون گوشیشو نابود کرد..
خدای من، باید یکم استراحت میکرد..
خودشه! کتابخونه!
به سمت کتابخونه حرکت کرد. واقعا نیاز به کار داشت! مادرش به زور خرجشو میداد.. الان هم باید هزینه یه گوشی مدل بالا رو بده..
با رسیدن به کتابخونه نفس عمیقی کشید. فعلا نه.. باید یکم ارامش میگرفت.
_سلام کوک!
_اوه هیونا! سلام!
_خوشحالم میبینمت.. راستش جلد 38 کمیکت هنوز نیومده ولی..
جارو رو کنار قفسه گذاشت و سرش را بالا گرفت
_صبر کن ببینم چرا گردنت باندپیچی شده؟
کوک موهای پشت سرش را بهم ریخت و به فرش زیرش زل زد
_یه.. دعوایی شد..
_فقط اسم ببر تا جنازشو برات بیارممم!!!
با خنده روی زمین نشست. هیونا کنارش به قفسه تکیه داد.
_چرا دعوا کردین؟
_خب زدم گوشی طرفو پوکوندم!
_کی هست حالا؟
_تهیونگــ
_وایسا.. چییی؟؟؟
با تعجب به هیونا خیره شد
_بیخیال مگه چیه انقدر تعجب میکنی؟
رو به کوک نشست و با دستاش شونه های کوک رو تکون داد
_خنگ خدا میدونی زدی گوشی کیو پوکوندی؟؟
هیونا با اضطراب به سمت جاروش رفت
_اوه کوک.. خانواده ی اونا یه مشت پولدار خودخواهن!! مطمئن باش تا قرون اخر از گلوت میکشن بیرون..
_خب اونا که پولدارن.. برن یکی دیگه بخرن!!
از ساده لوحی کوک خندش گرفت
_پسر! پول واسه اونا شوخیه! اونا فقط انتقام میخوان! وقتی حرص و طمع چشاتو پر کنه به هیشکی رحم نمیکنی!!!
_وای.. نمیدونستم انقدر ترسناکن!
_این قضیه خیلی جدیه کوک!... کوک؟ کوک حواست کدوم گوریه؟!!
جونگ کوک درحالی سعی داشت جلوی خندش رو بگیره به چشمای هیونا نگاه کرد
_ببخشید ولی وقتی جدی ای خیلی بامزه میشی!
هیونا نتونست جلوی خودشو بگیره و لبخندی روی لبش نشست
_دلقک! ولی جدی.. میخوای چی کار کنی؟
_بنظرت خانوم میراسل بهم کار میده؟
_اوممممم... گمون نکنم.. ببخشید کوک
جونگ کوک بلند شد و به سمت خروجی رفت
_مشکلی نیست، یه جایی پیدا میکنم.. !
_موفق باشی!
_مرسی هیونا! الان میدونم گیر چه هیولایی افتادم!
_از دست تو پسر...
۱۳.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.