فیک جونگ کوک پارت ۲ (معشوقه) فصل ۲
ارباب : این چه مرگشه؟ بلایی که سرش نیاوردین؟
بادیگارد ها هم سرشون پایین بود و هیچ جوابی نمیدادن! ارباب هم حسابی از این موضوع خشمگین شده بود از بین دندونای قفل شدش غرید :
ارباب : با شمام ح*رو*مز*اده ها وقتی چیزی ازتون میپرسم سریع جواب بدین! چه غلطی کردینننن؟(عربده)
بادیگارد: قربان ما کاری نکردیم باور کنید!
ارباب : انگار زبون خوش حالیتون نمیشه!......زود باشین کابل مخصوص رو بیارید بی عرضه ها! (عربده)
(اینو به کسانی میگم که نمیدونن کابل چیه .خب کابل به سیم های محکم و فلزی گفته میشه که بعضی هاشون نازکن ولی بعضی هاشون چند تا سیم دور هم پیچیده شده و خیلی بزرگ و درناکن.....خب ارباب همیشه وقتی از کسی از زیر دستاش خیلی عصبانی میشد اونو با کابل بزرگ و درناکش تا حد مرگ میزد خب چون بزرگترین مافیای کره بود و هیچ رحمی نسبت به هیچ کس نداشت)
وقتی کابل رو آوردن ارباب اون رو آماده کرد تا باهاش بادیگارد هاش رو بزنه که یه دفعه ا.ت کمی تکون خورد و نشست و خمیازه بلندی کشید!.......ارباب با تعجب به دختر روبه روش که انگار تازه از خواب بیدار شده بود زل زده بود و از این میزان سنگین بودن خواب دخترک خندش گرقته بود. چون اون تا الان کلی داد و بیداد کرده بود و قطعا دختر باید خیلی زودتر از ابنا بیدار بشه . ارباب هم فکر کرده بود که بادیگارد ها اون رو زدن، هرچند دختر براش ارزشی نداشت ولی برای خالی کردن خشمش یه نفر رو میخواست که تمام عصبانیتش رو روی اون خالی کنه......ارباب به دختر زل زده بود که یهو دختر با صدای پوزخندش سرجاش خشک شد. مرد با پوهند به سمتش اومد و چونشو محکم گرفت:
ارباب : خب کوچولو اسمت چی بود؟....امممم یادم نمیاد!
ا.ت: ولم کن عوضی!
ارباب : اووو مثله اینکه تو یه هاپو کوچولوی جذابی!
ا.ت: خفه شو لعنتی!
مرد بلند شد و از بالا به دختر نگاه میکرد و پوزخند عصبیش نشون دهنده ی این بود که دختر چقد اون رو عصبانی کرده!
ارباب: ببند! یکم روی خوش بهت نشون دادم برام دم درآوردی؟ انگار دلت شکنجه میخواد هاپو !
ا.ت: نه....تورو...خدا...کتک...نه!
ارباب : چیشد لکنت گرفتی ؟ تا الان که خوب داشتی زبون درازی میکردی! ادامه بده!
ا.ت : لطفا...منو...ببخشید ارباب...
ارباب: اووو تو واقعا عجیبی تا چند لحظه پیش عوضی بودم الان شدم ارباب؟
ا.ت : لطفا...منو..ببخشید..ارباب..هرکاری بگید..انجام میدم..
ارباب : هرکاری؟
ا.ت: بله..ارباب...
بعد ارباب با سرش به بقیه اشاره کرد که برن. یهو اومد سمت دختر و محکم چونش رو گرفت که دختر شوکه شد و هین و بلندی کشید.
ارباب : چیشد چرا سریع جا زدی کوچولو؟
بعد چونه ی دختر رو محکم به سمت خودش کشید و محکم لباش رو روی لبای دختر گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد! ا.ت هم شوکه شده بود و همونطور خشکش زده بود........
بادیگارد ها هم سرشون پایین بود و هیچ جوابی نمیدادن! ارباب هم حسابی از این موضوع خشمگین شده بود از بین دندونای قفل شدش غرید :
ارباب : با شمام ح*رو*مز*اده ها وقتی چیزی ازتون میپرسم سریع جواب بدین! چه غلطی کردینننن؟(عربده)
بادیگارد: قربان ما کاری نکردیم باور کنید!
ارباب : انگار زبون خوش حالیتون نمیشه!......زود باشین کابل مخصوص رو بیارید بی عرضه ها! (عربده)
(اینو به کسانی میگم که نمیدونن کابل چیه .خب کابل به سیم های محکم و فلزی گفته میشه که بعضی هاشون نازکن ولی بعضی هاشون چند تا سیم دور هم پیچیده شده و خیلی بزرگ و درناکن.....خب ارباب همیشه وقتی از کسی از زیر دستاش خیلی عصبانی میشد اونو با کابل بزرگ و درناکش تا حد مرگ میزد خب چون بزرگترین مافیای کره بود و هیچ رحمی نسبت به هیچ کس نداشت)
وقتی کابل رو آوردن ارباب اون رو آماده کرد تا باهاش بادیگارد هاش رو بزنه که یه دفعه ا.ت کمی تکون خورد و نشست و خمیازه بلندی کشید!.......ارباب با تعجب به دختر روبه روش که انگار تازه از خواب بیدار شده بود زل زده بود و از این میزان سنگین بودن خواب دخترک خندش گرقته بود. چون اون تا الان کلی داد و بیداد کرده بود و قطعا دختر باید خیلی زودتر از ابنا بیدار بشه . ارباب هم فکر کرده بود که بادیگارد ها اون رو زدن، هرچند دختر براش ارزشی نداشت ولی برای خالی کردن خشمش یه نفر رو میخواست که تمام عصبانیتش رو روی اون خالی کنه......ارباب به دختر زل زده بود که یهو دختر با صدای پوزخندش سرجاش خشک شد. مرد با پوهند به سمتش اومد و چونشو محکم گرفت:
ارباب : خب کوچولو اسمت چی بود؟....امممم یادم نمیاد!
ا.ت: ولم کن عوضی!
ارباب : اووو مثله اینکه تو یه هاپو کوچولوی جذابی!
ا.ت: خفه شو لعنتی!
مرد بلند شد و از بالا به دختر نگاه میکرد و پوزخند عصبیش نشون دهنده ی این بود که دختر چقد اون رو عصبانی کرده!
ارباب: ببند! یکم روی خوش بهت نشون دادم برام دم درآوردی؟ انگار دلت شکنجه میخواد هاپو !
ا.ت: نه....تورو...خدا...کتک...نه!
ارباب : چیشد لکنت گرفتی ؟ تا الان که خوب داشتی زبون درازی میکردی! ادامه بده!
ا.ت : لطفا...منو...ببخشید ارباب...
ارباب: اووو تو واقعا عجیبی تا چند لحظه پیش عوضی بودم الان شدم ارباب؟
ا.ت : لطفا...منو..ببخشید..ارباب..هرکاری بگید..انجام میدم..
ارباب : هرکاری؟
ا.ت: بله..ارباب...
بعد ارباب با سرش به بقیه اشاره کرد که برن. یهو اومد سمت دختر و محکم چونش رو گرفت که دختر شوکه شد و هین و بلندی کشید.
ارباب : چیشد چرا سریع جا زدی کوچولو؟
بعد چونه ی دختر رو محکم به سمت خودش کشید و محکم لباش رو روی لبای دختر گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد! ا.ت هم شوکه شده بود و همونطور خشکش زده بود........
۵.۳k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.