I wanna be a dad🧸💙 p⁶
با حرفش کپ کردم خدارحم کنه حالا که اون بلای خانمان سوز اینجاست بیشتر از خودم باید حواسم به رائون باشه...
هانول « تو از کجا فهمیدی؟!
دانهی « مامانش گفت(ی نکته مامان سوزی ینی نامادری هانول، دوست مادر دانهیه...)
به مامانم ک چند وقته کارای سوزی عجیب شده و برای امروز میخواست بلیط رزرو کنه و مطمئنا باید گاو باشی تا مقصود کار هاشو نفهمی...به هر حال من ی فکری دارم، مطمئنا با این شلوغی گممون میکنه. بیا بریم سرویس بهداشتی تا یکم خلوت تر شه ماعم میریم...
راوی « دانهی و هانول آروم به سمت wc رفتند...غافل از اینکه سوزی تیز تر از این حرفاست...دانهی و هانول درحال تمدید آرایش بودند و سبد نوزاد اونطرف بود...سوزی خیلی آروم و بدون اینکه رائون از خواب بیدار شه اونو از سبد بیرون آورد و از سرویس بهداشتی اومد بیرون...جمعیت شلوغ تر شده بود چون اعضا از هواپیما پیاده شده بودند...
سوزی میخواست به سمت در بره که با یکی از آرمیا برخورد کرد و سبد افتاد و باعث شد گریه رائون دربیاد...
سوزی « حسابی توی کارم موفق بودم تا اینکه...لعنتی...بهترین کار این بود فرار کنم چون ممکن بود همچی خیت شه... آرمیا انقد نکته نگرن که از هرچیزی میم میسازن...پس بدون جلب توجهی خودمو از جمعیت بیرون آوردم..
نامجون « درحال دست تکون دادن به آرمیا و عکاسا بودیم که صدای یه بچه از وسط جمعیت اون گوشش اومد...یه حس عجیبی پیدا کردم که بهم میگفت برم دنبال صدا...
آرمیا سعی میکردند از زمین برش دارند و آرومش کنن ولی همچنان گریه میکرد، میخواستم بغلش کنم که بادیگارد اجازه نداد...اماخطری نداشت پس سریع دختر کوچولوعه رو گرفتم تو بغلم...چند ثانیه تو بغلم بود که آروم گرفت...یه اطراف نگاه کردم بلکه شاید مادرش رو ببینم ولی نوچ...
یونگی آروم اومد و درگوشم گفت
یونگی « نامجونا چیکار میکنی؟!
نامجون « بچه گم شده مادرشم این اطراف نیست، انتظار نداری که اینجا ولش کنم...
یونگی « دردسر درست نکن بیا بریم....
بالاخره بعد از کلی خواهش و تمنا رفتیم اتاق خصوصی دوربین مداربسته ها دیدیم دوتا خانم ک چهرشون پوشیده بود با سبد همون بچه وارد شدند و چندی بعد یکی دیگه با ماسک اومد و با دختر کوچولوی توی بغلش با احتیاط از اونجا اومد بیرون و آروم میخواست دور شه که خورد به آرمیا و بعدم فرار کرد!
یعنی مادرش بود و انقدر بی مسئولیت؟!
.
.
هانول « میخواستیم بریم بیرون که دیدیم رائون توی سبدش نیست...
هانول « تو از کجا فهمیدی؟!
دانهی « مامانش گفت(ی نکته مامان سوزی ینی نامادری هانول، دوست مادر دانهیه...)
به مامانم ک چند وقته کارای سوزی عجیب شده و برای امروز میخواست بلیط رزرو کنه و مطمئنا باید گاو باشی تا مقصود کار هاشو نفهمی...به هر حال من ی فکری دارم، مطمئنا با این شلوغی گممون میکنه. بیا بریم سرویس بهداشتی تا یکم خلوت تر شه ماعم میریم...
راوی « دانهی و هانول آروم به سمت wc رفتند...غافل از اینکه سوزی تیز تر از این حرفاست...دانهی و هانول درحال تمدید آرایش بودند و سبد نوزاد اونطرف بود...سوزی خیلی آروم و بدون اینکه رائون از خواب بیدار شه اونو از سبد بیرون آورد و از سرویس بهداشتی اومد بیرون...جمعیت شلوغ تر شده بود چون اعضا از هواپیما پیاده شده بودند...
سوزی میخواست به سمت در بره که با یکی از آرمیا برخورد کرد و سبد افتاد و باعث شد گریه رائون دربیاد...
سوزی « حسابی توی کارم موفق بودم تا اینکه...لعنتی...بهترین کار این بود فرار کنم چون ممکن بود همچی خیت شه... آرمیا انقد نکته نگرن که از هرچیزی میم میسازن...پس بدون جلب توجهی خودمو از جمعیت بیرون آوردم..
نامجون « درحال دست تکون دادن به آرمیا و عکاسا بودیم که صدای یه بچه از وسط جمعیت اون گوشش اومد...یه حس عجیبی پیدا کردم که بهم میگفت برم دنبال صدا...
آرمیا سعی میکردند از زمین برش دارند و آرومش کنن ولی همچنان گریه میکرد، میخواستم بغلش کنم که بادیگارد اجازه نداد...اماخطری نداشت پس سریع دختر کوچولوعه رو گرفتم تو بغلم...چند ثانیه تو بغلم بود که آروم گرفت...یه اطراف نگاه کردم بلکه شاید مادرش رو ببینم ولی نوچ...
یونگی آروم اومد و درگوشم گفت
یونگی « نامجونا چیکار میکنی؟!
نامجون « بچه گم شده مادرشم این اطراف نیست، انتظار نداری که اینجا ولش کنم...
یونگی « دردسر درست نکن بیا بریم....
بالاخره بعد از کلی خواهش و تمنا رفتیم اتاق خصوصی دوربین مداربسته ها دیدیم دوتا خانم ک چهرشون پوشیده بود با سبد همون بچه وارد شدند و چندی بعد یکی دیگه با ماسک اومد و با دختر کوچولوی توی بغلش با احتیاط از اونجا اومد بیرون و آروم میخواست دور شه که خورد به آرمیا و بعدم فرار کرد!
یعنی مادرش بود و انقدر بی مسئولیت؟!
.
.
هانول « میخواستیم بریم بیرون که دیدیم رائون توی سبدش نیست...
۳۱.۸k
۱۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.