i used to hate alphas
i used to hate alphas
p16
چهار روز گذشته بود و هیت جونگکوک کمی زودتر از موعد تمام شده بود. قرار بود اون روز هانریون رو از مهدکودک برداره و بعد به دانشگاه بره تا از آقای لی تشکر کنه و سویشرت تهیونگ رو بهش برگردونه. برای آقای لی کمی شیرینی خریده بود و سویشرت تهیونگ رو هم تمیز و مرتب شسته بود و اتو کرده بود. لبخندی زد و به هانریون کمک کرد تا روی صندلی ماشین بشینه.
"مامی، امروز کجا می ریم؟"
جونگکوک با پشت فرمون نشست و کمربند ایمنی رو بست.
"فردا من دوباره می رم سر کار، برای همینم گفتم بهتره که قبلش برم و از آقای لی و بقیه ی همکارام تشکر کنم."
هانریون نی آبمیوه ی پاکتیش رو دوباره توی دهنش کرد و نگاهی به جونگکوک انداخت.
"مامی، کسی هست که دوست داشته باشی ببوسیش؟"
جونگکوک با تعجب از توی آیینه نگاهی به هانریون انداخت. اون بچه داشت چی می گفت؟
"مـ... منظورت کراشه؟"
هانریون سرش رو تند تند بالا و پایین کرد و تأیید کرد.
"اوهوم، مامان بزرگ می گفت که آدم کسی رو که دوست داشته باشه می بوسه... برای تو کسی هست؟"
جونگکوک در حالی که هنوز توی شک بود جواب داد:
"خب... نه... من کسیو ندارم."
این چیزا رو کی یاد هانریون داده بود؟
وقتی به دانشگاه رسیده بودن، آقای لی گفت که به هیچ وجه هدیه ی عذر خواهی قبول نمی کنه و در نهایت به پیشنهاد جونگکوک همه دور هم جمع شدن و همراه با نوشابه هایی که خانم شیم خریده بود، مشغول خوردن شیرینی ها شدن.
آقای لی خیلی از همسرش صحبت می کرد و اینطور به نظر می رسید که خیلی اون رو دوست داره. آقای لی یک آلفا بود و همسرش یک امگا. اون می گفت که هیت امگا ها یک کنش فیزیکی کاملا طبیعیه و اگر بقیه بدونن که چقدر تحملش سخته، هرگز اون حرفای بد رو راجع به امگا ها نمی زنن. آقای لی گفته بود که دلیل اینکه نمی خواست هدیه ای برای عذرخواهی قبول کنه اینه که جونگکوک نباید برای امگا بودنش احساس شرمندگی کنه... جونگکوک خیلی از شنیدن این حرف خوش حال شده بود. کاش همه مثل آقای لی فکر می کردن...
آقای لی آدم خوبی بود... و همسرش رو واقعا دوست داشت... جونگکوک همیشه فکر می کرد که داشتن یک پیوند دائم ضروری نیست... اما حقیقتش، کمی به آقای لی و همسرش حسودیش می شد... فقط اگه یک آلفا مثل آقای لی پیدا می شد...
با دیدن تهیونگ لحظه ای جا خورد. اون کلاس داشت؟
تهیونگ با لبخند به سمت جونگکوک دوید و محکم اون رو توی آغوشش گرفت. اونجا داشت چه اتفاقی میوفتاد؟ چرا تهیونگ یکدفعه اینطوری شده بود؟
"آم... تهیونگ..."
تهیونگ یک لحظه جونگکوک رو از آغوشش بیرون آورد و نگاهی به هانریون که داشت کتش رو می کشید انداخت.
"هیا! آقاهه، مامیمو ول کن! چی کارش داری؟"
جونگکوک خندید و دست هانریون رو گرفت.
"این پسرم هانریونه..."
ادامه دارد...
p16
چهار روز گذشته بود و هیت جونگکوک کمی زودتر از موعد تمام شده بود. قرار بود اون روز هانریون رو از مهدکودک برداره و بعد به دانشگاه بره تا از آقای لی تشکر کنه و سویشرت تهیونگ رو بهش برگردونه. برای آقای لی کمی شیرینی خریده بود و سویشرت تهیونگ رو هم تمیز و مرتب شسته بود و اتو کرده بود. لبخندی زد و به هانریون کمک کرد تا روی صندلی ماشین بشینه.
"مامی، امروز کجا می ریم؟"
جونگکوک با پشت فرمون نشست و کمربند ایمنی رو بست.
"فردا من دوباره می رم سر کار، برای همینم گفتم بهتره که قبلش برم و از آقای لی و بقیه ی همکارام تشکر کنم."
هانریون نی آبمیوه ی پاکتیش رو دوباره توی دهنش کرد و نگاهی به جونگکوک انداخت.
"مامی، کسی هست که دوست داشته باشی ببوسیش؟"
جونگکوک با تعجب از توی آیینه نگاهی به هانریون انداخت. اون بچه داشت چی می گفت؟
"مـ... منظورت کراشه؟"
هانریون سرش رو تند تند بالا و پایین کرد و تأیید کرد.
"اوهوم، مامان بزرگ می گفت که آدم کسی رو که دوست داشته باشه می بوسه... برای تو کسی هست؟"
جونگکوک در حالی که هنوز توی شک بود جواب داد:
"خب... نه... من کسیو ندارم."
این چیزا رو کی یاد هانریون داده بود؟
وقتی به دانشگاه رسیده بودن، آقای لی گفت که به هیچ وجه هدیه ی عذر خواهی قبول نمی کنه و در نهایت به پیشنهاد جونگکوک همه دور هم جمع شدن و همراه با نوشابه هایی که خانم شیم خریده بود، مشغول خوردن شیرینی ها شدن.
آقای لی خیلی از همسرش صحبت می کرد و اینطور به نظر می رسید که خیلی اون رو دوست داره. آقای لی یک آلفا بود و همسرش یک امگا. اون می گفت که هیت امگا ها یک کنش فیزیکی کاملا طبیعیه و اگر بقیه بدونن که چقدر تحملش سخته، هرگز اون حرفای بد رو راجع به امگا ها نمی زنن. آقای لی گفته بود که دلیل اینکه نمی خواست هدیه ای برای عذرخواهی قبول کنه اینه که جونگکوک نباید برای امگا بودنش احساس شرمندگی کنه... جونگکوک خیلی از شنیدن این حرف خوش حال شده بود. کاش همه مثل آقای لی فکر می کردن...
آقای لی آدم خوبی بود... و همسرش رو واقعا دوست داشت... جونگکوک همیشه فکر می کرد که داشتن یک پیوند دائم ضروری نیست... اما حقیقتش، کمی به آقای لی و همسرش حسودیش می شد... فقط اگه یک آلفا مثل آقای لی پیدا می شد...
با دیدن تهیونگ لحظه ای جا خورد. اون کلاس داشت؟
تهیونگ با لبخند به سمت جونگکوک دوید و محکم اون رو توی آغوشش گرفت. اونجا داشت چه اتفاقی میوفتاد؟ چرا تهیونگ یکدفعه اینطوری شده بود؟
"آم... تهیونگ..."
تهیونگ یک لحظه جونگکوک رو از آغوشش بیرون آورد و نگاهی به هانریون که داشت کتش رو می کشید انداخت.
"هیا! آقاهه، مامیمو ول کن! چی کارش داری؟"
جونگکوک خندید و دست هانریون رو گرفت.
"این پسرم هانریونه..."
ادامه دارد...
۱۰.۲k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.