جنبش دست سیاه (قسمت دوم)
اسکار = سلام بابا
آقای اندی = سلام پسرم، مدرسه چخبر؟
اسکار = هیچی، چوب خشک بد ذات و پلید با شمشیر شیطانیش منو جریمه کرده 😭🥺😂😂😂😂
اندی = حالا چی جریمه کرده؟
اسکار = گفته صد بار بنویسم (اینو بنویس)
اندی = مطمئنم از پسش برمیای، بدو برو بنویس
اسکار = ممنونم بابا 🥺❤️ پس من برم جریمههامو بنویسم
اندی = منم میرم سر کار، میدونی که کجا بیای دنبالم؟ کارگاه چاپ روزنامه
اسکار = بله پدر...
اسکار = اینو بنویس (یک)، اینو بنویس(دو)، اینو بنویس(سه).... اوووهههه کو تا صد تا اینو بنویس (چهار)
مادربزرگ(من) = فرداش تو مدرسه، معلم اسکار رو صدا کرد و گفت، دفترتو بیار ببینم. اسکار با غرور و افتخار از جاش بلند شد و دفترشو به معلم نشون داد، معلم یه چیز عجیب دید، نزدیک بود از سرش شاخ دربیاد
معلم = اینا چیه نوشتییییی
اسکار = استاد جریمههامه، خودتون فرمودین
معلم = برو بشین سر جات، مجبورم نکن کههه
اسکار = چشم استاد رفتم رفتم،
معلم = خوب درس امروزو شروع میکنیم.
رابین = اسکار مگه چی نوشتی؟
اسکار = بیا ببین 😁
رابین = ای لعنتی بدذات 😂 اینارو گفتهبود بنویسی!؟ هااا؟
دفترتو به بچهها نشون بدم؟
اسکار = آره آره، حتماً
مادربزرگ(من) = اون دفتر تو کلاس به آرومی و یواشکی دست به دست شد و ۵دقیقه بعد صدای خنده سراسر کلاس رو فرا گرفت 😊 معلممون آقای چوب خشک، بدجور عصبی شد. ولی اینبار دیگه اسکار رو جریمه نکرد.
(زنگ پایان کلاس🔊)
اسکار = خوابم میایه، میرم خونه...!
اسکار = عه، اون دیگه کیه؟
چه وضعیت فلاکت باری..
خانوم بذارین کمکتون کنم
خانومه = نه بچه، برو اونور من طاعون دارم،
اسکار = خوب چرا نمیرین بیمارستان!؟
خانومه = با کدوم پول؟ کمپانی حقوق دادن به بیمارانی که نمیتونن کار کنن رو ممنوع کرده، (سرفههای شدید) برو بچه
اسکار = خیلهخوب خیلهخوب...
اسکار = ولی واقعاً چرا؟ چرا اون سرمایهدارای لعنتی با این خانوم اینجوری میکنن... خودم باید براش داروهاشو بخرم آره. باید یه فکری درمورد این مسئله بکنم.
آقای اندی = سلام پسرم، مدرسه چخبر؟
اسکار = هیچی، چوب خشک بد ذات و پلید با شمشیر شیطانیش منو جریمه کرده 😭🥺😂😂😂😂
اندی = حالا چی جریمه کرده؟
اسکار = گفته صد بار بنویسم (اینو بنویس)
اندی = مطمئنم از پسش برمیای، بدو برو بنویس
اسکار = ممنونم بابا 🥺❤️ پس من برم جریمههامو بنویسم
اندی = منم میرم سر کار، میدونی که کجا بیای دنبالم؟ کارگاه چاپ روزنامه
اسکار = بله پدر...
اسکار = اینو بنویس (یک)، اینو بنویس(دو)، اینو بنویس(سه).... اوووهههه کو تا صد تا اینو بنویس (چهار)
مادربزرگ(من) = فرداش تو مدرسه، معلم اسکار رو صدا کرد و گفت، دفترتو بیار ببینم. اسکار با غرور و افتخار از جاش بلند شد و دفترشو به معلم نشون داد، معلم یه چیز عجیب دید، نزدیک بود از سرش شاخ دربیاد
معلم = اینا چیه نوشتییییی
اسکار = استاد جریمههامه، خودتون فرمودین
معلم = برو بشین سر جات، مجبورم نکن کههه
اسکار = چشم استاد رفتم رفتم،
معلم = خوب درس امروزو شروع میکنیم.
رابین = اسکار مگه چی نوشتی؟
اسکار = بیا ببین 😁
رابین = ای لعنتی بدذات 😂 اینارو گفتهبود بنویسی!؟ هااا؟
دفترتو به بچهها نشون بدم؟
اسکار = آره آره، حتماً
مادربزرگ(من) = اون دفتر تو کلاس به آرومی و یواشکی دست به دست شد و ۵دقیقه بعد صدای خنده سراسر کلاس رو فرا گرفت 😊 معلممون آقای چوب خشک، بدجور عصبی شد. ولی اینبار دیگه اسکار رو جریمه نکرد.
(زنگ پایان کلاس🔊)
اسکار = خوابم میایه، میرم خونه...!
اسکار = عه، اون دیگه کیه؟
چه وضعیت فلاکت باری..
خانوم بذارین کمکتون کنم
خانومه = نه بچه، برو اونور من طاعون دارم،
اسکار = خوب چرا نمیرین بیمارستان!؟
خانومه = با کدوم پول؟ کمپانی حقوق دادن به بیمارانی که نمیتونن کار کنن رو ممنوع کرده، (سرفههای شدید) برو بچه
اسکار = خیلهخوب خیلهخوب...
اسکار = ولی واقعاً چرا؟ چرا اون سرمایهدارای لعنتی با این خانوم اینجوری میکنن... خودم باید براش داروهاشو بخرم آره. باید یه فکری درمورد این مسئله بکنم.
۱۹۸
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.