فیک ۴٣
هانول به سمت آشپزخونه رفت و سینی غذاشو برداشت و رفت اتاقش
.....
هانا به سمت جانگکوک رفت و گفت
هانا: جانگکوک میشه من به آینه مادرم برم
کوک نکاهشو از هانا گرفت و گفت
کوک:نه
هانا :چرا مامانه من مرضیه لطفاً
کوک:گفتم ته دلت نمیخواد عاقبت مثله هانول بشع
هانا:چیی؟
کوک توجیهی به حرفای هانا نکرد و به سمت اتاقش رفت چون خسته بود به خاطر دیشب
کوک دره اتاقشو باز کرد. و رفت داخل شروع کرد به درآوردنه لباساش با بدنه لخت روی تخت خوابید
...............
هانا با تعجب به جای خالی کوک نگاه میکرد هانا خبر نداشت
که هانول بدنه خودشو در اختیار کوک قرار گذاشت
تا مامانه هانا زنده بمونه چون مامانه هانا لطف بزرگی در حق هانول کرده بود
جونه هانولو نجات داده بود و گذاشته بود
داخل خونش باشه هانا آروم به سمت اتاقی که با هانور میخوابید رفت آروم درشو باز کرد
با دیدنه هانور که روی تخت خوابش برده بود و از غذا کمی خورده شده با نگاه میکرد
آروم به سمت دخترک رفت و دستشو گذاشت روی پیشانیش
تب نداشت
این خوب بود
سینی غذا رو برداشت و به سمت آشپزخونه رفت و سینی رو گذاشت روی اپن تا خدمتکار بشوره
.....
هانا به سمت جانگکوک رفت و گفت
هانا: جانگکوک میشه من به آینه مادرم برم
کوک نکاهشو از هانا گرفت و گفت
کوک:نه
هانا :چرا مامانه من مرضیه لطفاً
کوک:گفتم ته دلت نمیخواد عاقبت مثله هانول بشع
هانا:چیی؟
کوک توجیهی به حرفای هانا نکرد و به سمت اتاقش رفت چون خسته بود به خاطر دیشب
کوک دره اتاقشو باز کرد. و رفت داخل شروع کرد به درآوردنه لباساش با بدنه لخت روی تخت خوابید
...............
هانا با تعجب به جای خالی کوک نگاه میکرد هانا خبر نداشت
که هانول بدنه خودشو در اختیار کوک قرار گذاشت
تا مامانه هانا زنده بمونه چون مامانه هانا لطف بزرگی در حق هانول کرده بود
جونه هانولو نجات داده بود و گذاشته بود
داخل خونش باشه هانا آروم به سمت اتاقی که با هانور میخوابید رفت آروم درشو باز کرد
با دیدنه هانور که روی تخت خوابش برده بود و از غذا کمی خورده شده با نگاه میکرد
آروم به سمت دخترک رفت و دستشو گذاشت روی پیشانیش
تب نداشت
این خوب بود
سینی غذا رو برداشت و به سمت آشپزخونه رفت و سینی رو گذاشت روی اپن تا خدمتکار بشوره
۲۰.۷k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.