گوجو دو تا بچه داره...پارت: ۷
گوجو با لبخند پهنی گفت: خب فرشته ها ! بریم بستنی بخوریم؟؟؟
تانیزاکی ، لینیا : بریم!!!
گوجو لبخندی زد و گفت: اون بچه گربه خیلی نازه؟
لینیا گفت: اره بابا خیلی پشمالوئه!
گوجو: ولی شما از اون گربه زیبا ترینا!!
تانیزاکی و لینیا خندیدن و با گربه سرگرم شدند و سر اسم گذاری گربه با هم بحث میکردند.
گوجو گفت: بچه ها با ، بابا میاید جوجوتسو یا اینکه ببرمتون پیش عمو مگو__
لینیا : عمو مگومییییییییییییییی
تانیزاکی: تنها 😎
لینیا: بیلاخ 😒
گوجو: من باید بخاطر این فحش ها یک صحبت دوستانه با مگومی بکنم😌
گوجو: خب پس شما رو میرسونم خونه و بعدش میرم جوجوتسو فرشته ها
خونه***
مگومی: براتون پفیلا درست کنم ؟
لینیا: ارهههه * داشت با گربه بازی میکرد
تانیزاکی داشت اخبار گوش میداد ، بچم گنگه*
نوبارا: من سن این بودم دهنم بو شیر میداد
این بچه حتی بوی گ_
مگومی: اهم!!
یوجی: بچه خوب یعنی لینیا
گربه دست لینیا رو گاز گرفت ، لینیا اشکش در اومد و گریه کرد که ناگهان کل افراد خونه به سمت لینیا اومدن ، تانیزاکی نگران بود و دست خواهرش رو مالید و گفت: لینیا؟؟؟؟؟ خوبی؟؟ درد میکنه ؟؟؟؟ یه چیزی بگوووووو
لینیا: خفه ! مگه رو به قبله ام میگی یه چیزی بگو ؟؟؟؟
مگومی: صبر کنید الان زنگ میزنم اورژانس
یوجی: منم زنگ میزنم به مدیر کانکوجی
نوبارا: منم زنگ میزنم به گوجو سنسه
تانیزاکی رفت از یخچال یخ اورد و داخل دستمال گذاشت و روی دست لینیا گذاشت و با خواهرش اهنگ مورد علاقشون رو خوندن
یهو یه ارتش وارد خونه شدن
یعنی من مادر****** کسی به این دو تا فرشته دست زده رو******** ( یوتا هستش دوستان)
یاگا: خودتون اعتراف میکنید یا پدرتون رو در بیارم ؟ * اشاره به مگومی *
می می : کی به خودش اجازه داده چپ به لینیا نگاه کنه؟؟؟؟؟ * در آوردن تبر *
گوجو با نگرانی وارد خونه شد و لینیا و تانیزاکی رو محکم در اغوش گرفت و دست لینیا رو نگاه کرد و اخم کرد و پماد زد رو دستش و زیر لب گفت: حالا فهمیدی چرا گفتم گربه براتون زوده؟؟؟
تانیزاکی ، لینیا : بریم!!!
گوجو لبخندی زد و گفت: اون بچه گربه خیلی نازه؟
لینیا گفت: اره بابا خیلی پشمالوئه!
گوجو: ولی شما از اون گربه زیبا ترینا!!
تانیزاکی و لینیا خندیدن و با گربه سرگرم شدند و سر اسم گذاری گربه با هم بحث میکردند.
گوجو گفت: بچه ها با ، بابا میاید جوجوتسو یا اینکه ببرمتون پیش عمو مگو__
لینیا : عمو مگومییییییییییییییی
تانیزاکی: تنها 😎
لینیا: بیلاخ 😒
گوجو: من باید بخاطر این فحش ها یک صحبت دوستانه با مگومی بکنم😌
گوجو: خب پس شما رو میرسونم خونه و بعدش میرم جوجوتسو فرشته ها
خونه***
مگومی: براتون پفیلا درست کنم ؟
لینیا: ارهههه * داشت با گربه بازی میکرد
تانیزاکی داشت اخبار گوش میداد ، بچم گنگه*
نوبارا: من سن این بودم دهنم بو شیر میداد
این بچه حتی بوی گ_
مگومی: اهم!!
یوجی: بچه خوب یعنی لینیا
گربه دست لینیا رو گاز گرفت ، لینیا اشکش در اومد و گریه کرد که ناگهان کل افراد خونه به سمت لینیا اومدن ، تانیزاکی نگران بود و دست خواهرش رو مالید و گفت: لینیا؟؟؟؟؟ خوبی؟؟ درد میکنه ؟؟؟؟ یه چیزی بگوووووو
لینیا: خفه ! مگه رو به قبله ام میگی یه چیزی بگو ؟؟؟؟
مگومی: صبر کنید الان زنگ میزنم اورژانس
یوجی: منم زنگ میزنم به مدیر کانکوجی
نوبارا: منم زنگ میزنم به گوجو سنسه
تانیزاکی رفت از یخچال یخ اورد و داخل دستمال گذاشت و روی دست لینیا گذاشت و با خواهرش اهنگ مورد علاقشون رو خوندن
یهو یه ارتش وارد خونه شدن
یعنی من مادر****** کسی به این دو تا فرشته دست زده رو******** ( یوتا هستش دوستان)
یاگا: خودتون اعتراف میکنید یا پدرتون رو در بیارم ؟ * اشاره به مگومی *
می می : کی به خودش اجازه داده چپ به لینیا نگاه کنه؟؟؟؟؟ * در آوردن تبر *
گوجو با نگرانی وارد خونه شد و لینیا و تانیزاکی رو محکم در اغوش گرفت و دست لینیا رو نگاه کرد و اخم کرد و پماد زد رو دستش و زیر لب گفت: حالا فهمیدی چرا گفتم گربه براتون زوده؟؟؟
۵.۰k
۳۰ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.