black dream p48
واقعا این حرفا رو جئون بود میزد؟ کسی که به عاشقی باور نداشت و الان توی دامن عاشقی گیرکرده بود؟
" اون موقع که منو داشتی ،چرا اینکارو کردی که من آسیب ببینم؟تو که دیدی پر از زخمم چرا پر رنگشون کردی؟ چرا به دردام اضافه شدی؟" a,t
صداش انقدر مظلوم و ضعیف بود که دل سنگی مثل دل جئون رو هم به رحم می آورد
"نفهمیدم ، باور نداشتم،غلط کردم ، گوه خوردم اصلا هر چی تو بگی فقط برگرد پیشم دارم میمیرم " jk
خندید ، خندید و خندید تا اشکاش جاری شد !
" دیگه نه ، تو خودتو بهم ثابت کردی منم احمق نیستم هر وقت خواستی منو مثل آشغال دور بندازی هر وقت خواستی سمتم بیای ، من تورو فراموش کردم!" a,t
انتظار داشت داد بزنه، سیلی بزنه ، بیرونش کنه و فحش بده اما نگاهش پر از غم شد
"تو الهام هر خوابم بودی ، ولی من نمی دونستم اون انسان تویی با اینکه عشق رو توی نگاه پاکت خوندم ، برو پایین و فکراتو بکن هر چقدر لازمه فکر کن اما اگه نه اوردی منتظر جنازم پشت در خونت باش!" jk
چیزی نگفت و از ماشین بیرون اومد ، هنوزم وایساده بود و بهش از پشت شیشه خیره بود
با فاصله گرفتنش ، نخ سیگاری بیرون آورد و آتیش زد .
اولی دومی سومی و ... تا دید یه پاکت تموم شده
کلافه بود و عصبی ، ته دلش حسی به نام امید روییده بود اما آیا می بخشید...؟
کلافه روی میزش رو خالی کرد و نخ سیگاری بیرون آورد، خواست روشنش کنه که در باز شد
" رئیس ، خانم امروز عصر پرواز دارن !"
دستی میون موهاش کشید و بلافاصله سیگار رو گوشه لبش گذاشت
" تمام بلیط هاش رو واسم بخر " jk
"اما رئیس.."
"نشنیدی چی گفتم؟ همه رو بخر زود باش " jk
با رفتنش ، روی صندلی ولو شد و دستش رو روی قلبش فشار داد ، یک هفته گذشته بود و هنوز جوابی نگرفته بود با اینکه همیشه از دور مراقبش بود
بدجوری عاشقی زمین گیرش کرده بود
نگاهی به گردنبندی که روی میز می درخشید انداخت ، حتی تصور اینکه توی گردن اون دختر باشه روحش رو قلقلک میداد ؛ هر چند داشت ازش دور میشد که این گذشته اشتباه رو توی همین کشور خاک کنه
توی این یک هفته از کنار اون پسر تکون نخورده بود هر جا ات بود پسره هم بود و این جئون رو به مرز جنون میبرد و فهمیده بود با اون داره میره !
" اون موقع که منو داشتی ،چرا اینکارو کردی که من آسیب ببینم؟تو که دیدی پر از زخمم چرا پر رنگشون کردی؟ چرا به دردام اضافه شدی؟" a,t
صداش انقدر مظلوم و ضعیف بود که دل سنگی مثل دل جئون رو هم به رحم می آورد
"نفهمیدم ، باور نداشتم،غلط کردم ، گوه خوردم اصلا هر چی تو بگی فقط برگرد پیشم دارم میمیرم " jk
خندید ، خندید و خندید تا اشکاش جاری شد !
" دیگه نه ، تو خودتو بهم ثابت کردی منم احمق نیستم هر وقت خواستی منو مثل آشغال دور بندازی هر وقت خواستی سمتم بیای ، من تورو فراموش کردم!" a,t
انتظار داشت داد بزنه، سیلی بزنه ، بیرونش کنه و فحش بده اما نگاهش پر از غم شد
"تو الهام هر خوابم بودی ، ولی من نمی دونستم اون انسان تویی با اینکه عشق رو توی نگاه پاکت خوندم ، برو پایین و فکراتو بکن هر چقدر لازمه فکر کن اما اگه نه اوردی منتظر جنازم پشت در خونت باش!" jk
چیزی نگفت و از ماشین بیرون اومد ، هنوزم وایساده بود و بهش از پشت شیشه خیره بود
با فاصله گرفتنش ، نخ سیگاری بیرون آورد و آتیش زد .
اولی دومی سومی و ... تا دید یه پاکت تموم شده
کلافه بود و عصبی ، ته دلش حسی به نام امید روییده بود اما آیا می بخشید...؟
کلافه روی میزش رو خالی کرد و نخ سیگاری بیرون آورد، خواست روشنش کنه که در باز شد
" رئیس ، خانم امروز عصر پرواز دارن !"
دستی میون موهاش کشید و بلافاصله سیگار رو گوشه لبش گذاشت
" تمام بلیط هاش رو واسم بخر " jk
"اما رئیس.."
"نشنیدی چی گفتم؟ همه رو بخر زود باش " jk
با رفتنش ، روی صندلی ولو شد و دستش رو روی قلبش فشار داد ، یک هفته گذشته بود و هنوز جوابی نگرفته بود با اینکه همیشه از دور مراقبش بود
بدجوری عاشقی زمین گیرش کرده بود
نگاهی به گردنبندی که روی میز می درخشید انداخت ، حتی تصور اینکه توی گردن اون دختر باشه روحش رو قلقلک میداد ؛ هر چند داشت ازش دور میشد که این گذشته اشتباه رو توی همین کشور خاک کنه
توی این یک هفته از کنار اون پسر تکون نخورده بود هر جا ات بود پسره هم بود و این جئون رو به مرز جنون میبرد و فهمیده بود با اون داره میره !
۵۶.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.