ویو کوک
ویو کوک
خب فردا باید بریم کارو انجام بدیم
خب مینسوککککک
مینسوک: بله قربان
کوک: افراد را اماده کن
مینسوک: بله چشم
کوک: باش برو
خب رفتم حموم 10 مینی یه کت شلوار مشکی پوشیدم (عکسشو اسلاید 2
صبحانه خوردم رفتم بیرون
ویو ا.ت
دوش10مینی گرفتم یه ارایش ساده کردم
یه لباس دارک پوشیدم
(عکسشو اسلاید 2میذارم)
صبحونه خوردم
رفتم بیرون
توی بزرگترین پاساژ سئول
ویو کوک
رفتم بزرگترین پاساژ سئول تا یک
ست اصلحه بخرم
اونجا کیو دیدم...
مین ا.ت
الان وقتشه
به نگهبانا گفتم برن بیهوشش کنن
و ببرن عمارت
ویو ا.ت
داشتم تو پاساژ میگشتم که
یهو سیاهی مطلق
ویو کوک
گفتم بزارنش توماشین
تا من بیام رفتم تو ماشین بهش نگاه کردم چه صورت کیوتی داشت
ولی معلوم میشد از درون حالش بده
تازه ا.ت میتونه کمکم کنه تا بهتر شم
ویو ا.ت
توی یه اتاق نسبتا بزرگ بیدار شدم میخواستم برم بیرون که در قفل بود
در زدم 2 نفر درو باز کردن
بهشون گفتم لطفا بذارید برم
مرده: اخی دختر کوچولو چه مهربون
ا.ت: بهت نشون میدم
ا.ت: پا زدم تو دلش افتاد اون یکی اومد منو بگیره با دستم شاه رگشو گرفتم فشارش دادم تا 6 ساعت بیهوش بود
ادامه دارد... ❄️
خب فردا باید بریم کارو انجام بدیم
خب مینسوککککک
مینسوک: بله قربان
کوک: افراد را اماده کن
مینسوک: بله چشم
کوک: باش برو
خب رفتم حموم 10 مینی یه کت شلوار مشکی پوشیدم (عکسشو اسلاید 2
صبحانه خوردم رفتم بیرون
ویو ا.ت
دوش10مینی گرفتم یه ارایش ساده کردم
یه لباس دارک پوشیدم
(عکسشو اسلاید 2میذارم)
صبحونه خوردم
رفتم بیرون
توی بزرگترین پاساژ سئول
ویو کوک
رفتم بزرگترین پاساژ سئول تا یک
ست اصلحه بخرم
اونجا کیو دیدم...
مین ا.ت
الان وقتشه
به نگهبانا گفتم برن بیهوشش کنن
و ببرن عمارت
ویو ا.ت
داشتم تو پاساژ میگشتم که
یهو سیاهی مطلق
ویو کوک
گفتم بزارنش توماشین
تا من بیام رفتم تو ماشین بهش نگاه کردم چه صورت کیوتی داشت
ولی معلوم میشد از درون حالش بده
تازه ا.ت میتونه کمکم کنه تا بهتر شم
ویو ا.ت
توی یه اتاق نسبتا بزرگ بیدار شدم میخواستم برم بیرون که در قفل بود
در زدم 2 نفر درو باز کردن
بهشون گفتم لطفا بذارید برم
مرده: اخی دختر کوچولو چه مهربون
ا.ت: بهت نشون میدم
ا.ت: پا زدم تو دلش افتاد اون یکی اومد منو بگیره با دستم شاه رگشو گرفتم فشارش دادم تا 6 ساعت بیهوش بود
ادامه دارد... ❄️
۸.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.