عشقی که بهم دادی
"part 81"
*چند دقیقه بعد.
*از زبان ا.ت
_قصه ی ما به سر رسید
÷خیلی قشنگ بودددد
+دیگه وقتشه بخوابی
خواستم بلند شم که جیهون دستمو کشید
÷نه مامان...دوست دارم پیش تو و بابا بخوابم من میخوام کنار هم بخوابیم
با چشمای از حدقه زده به تهیونگ نگاه کردم و سرمو به نشونی نه به چپ و راست آروم تکون دادم
ولی تهیونگ انگاری بدشم نیومد
_آفرین جیهون چه فکر خوبی
+جیهون مامانی کار داره
جیهون با چشمای کیوت بهم نگاه کرد
نه گفتن بهش سخت بود
+باشه بابا...
نشتم رو تخت و بعدش دراز کشیدم
÷حالا دوتایی منو بغل کنید...خوابم نمیبره
نیم وجبی رو نگاه برامون حکمم میکنه
با تهیونگ بغلش کردیم و...
(سه تا شون خواب رفتن)
*صبح روز بعد
*از زبان ا.ت
کم کم چشمامو باز کردم
چی؟؟؟؟....نه نههه
شت دستم رو قفسه سینه تهیونگ بود و اونم دستشو گذاشت بود زیر سرم
آب دهنمو قورت دادم
سعی کردم دستمو آروم از روی بدن بی نقصش بردارم(بی نقصو داشتین اصن😂😂)
که بیدار نشه
که یهو به حرف زدن اومد
_ن..نه...این وو تو آخر منو میکشی
آرم خنده ای کردم و سعی کردم بلند شم که دیدم جیهون اون پایین تخت خوابیده و داره بیدار میشه
واای خدا دیگه همینم مونده این صحنه رو ببینه
ولی اون از جاش بلند شد و یهو دستای تهیونگ دورم حلقه شد
خودمو زدم به خواب
_هوممممم...ا.ت بیدار شدی؟
÷صبح بخیررررر
_بچه جون تو نباید این صحنه ها رو ببینی روتو کن اونور
÷نخیرم بچه نیستم...مامان...مامان خودتو نزن به خواب
وای نه حتما چشمام داره تکون میخوره نمیتونم کنترلشون کنم
_چرا میگی خودتو نزن به خواب؟
÷چشماشو نگا...دارن وول میخورن
*از زبان تهیونگ
دوباره نگاهش کردم
خیلی این صحنه خنده دار بود
تقلا کردنش برای اینکه لو نره
سعی کردم نخندم و از این وضع نجاتش بدم
_جیهون برو یه آبی به دست صورتت بزن بعدش بریم صبحونه بخوریم
÷باوووشه
شاد شنگول پاشد و رفت
ا.ت رو محکم تر بغل کردم
و توی گوشش زمزمه کردم
_کوچولوی من نمیخواد بیدار شه؟...سعی کن خودتو به خواب نزنی چون خیلی ضایع س
*از زبان ا.ت
حالا که فهمیدم چه گندی زدم
آروم چشمامو باز کردم و خودمو به گیجی زدم.
+اومممم...عه....تهیونگ تویی؟...از کی بیداری؟
_آها یعنی تو خواب بودی تا الان؟...تو راست میگی
*چند دقیقه بعد.
*از زبان ا.ت
_قصه ی ما به سر رسید
÷خیلی قشنگ بودددد
+دیگه وقتشه بخوابی
خواستم بلند شم که جیهون دستمو کشید
÷نه مامان...دوست دارم پیش تو و بابا بخوابم من میخوام کنار هم بخوابیم
با چشمای از حدقه زده به تهیونگ نگاه کردم و سرمو به نشونی نه به چپ و راست آروم تکون دادم
ولی تهیونگ انگاری بدشم نیومد
_آفرین جیهون چه فکر خوبی
+جیهون مامانی کار داره
جیهون با چشمای کیوت بهم نگاه کرد
نه گفتن بهش سخت بود
+باشه بابا...
نشتم رو تخت و بعدش دراز کشیدم
÷حالا دوتایی منو بغل کنید...خوابم نمیبره
نیم وجبی رو نگاه برامون حکمم میکنه
با تهیونگ بغلش کردیم و...
(سه تا شون خواب رفتن)
*صبح روز بعد
*از زبان ا.ت
کم کم چشمامو باز کردم
چی؟؟؟؟....نه نههه
شت دستم رو قفسه سینه تهیونگ بود و اونم دستشو گذاشت بود زیر سرم
آب دهنمو قورت دادم
سعی کردم دستمو آروم از روی بدن بی نقصش بردارم(بی نقصو داشتین اصن😂😂)
که بیدار نشه
که یهو به حرف زدن اومد
_ن..نه...این وو تو آخر منو میکشی
آرم خنده ای کردم و سعی کردم بلند شم که دیدم جیهون اون پایین تخت خوابیده و داره بیدار میشه
واای خدا دیگه همینم مونده این صحنه رو ببینه
ولی اون از جاش بلند شد و یهو دستای تهیونگ دورم حلقه شد
خودمو زدم به خواب
_هوممممم...ا.ت بیدار شدی؟
÷صبح بخیررررر
_بچه جون تو نباید این صحنه ها رو ببینی روتو کن اونور
÷نخیرم بچه نیستم...مامان...مامان خودتو نزن به خواب
وای نه حتما چشمام داره تکون میخوره نمیتونم کنترلشون کنم
_چرا میگی خودتو نزن به خواب؟
÷چشماشو نگا...دارن وول میخورن
*از زبان تهیونگ
دوباره نگاهش کردم
خیلی این صحنه خنده دار بود
تقلا کردنش برای اینکه لو نره
سعی کردم نخندم و از این وضع نجاتش بدم
_جیهون برو یه آبی به دست صورتت بزن بعدش بریم صبحونه بخوریم
÷باوووشه
شاد شنگول پاشد و رفت
ا.ت رو محکم تر بغل کردم
و توی گوشش زمزمه کردم
_کوچولوی من نمیخواد بیدار شه؟...سعی کن خودتو به خواب نزنی چون خیلی ضایع س
*از زبان ا.ت
حالا که فهمیدم چه گندی زدم
آروم چشمامو باز کردم و خودمو به گیجی زدم.
+اومممم...عه....تهیونگ تویی؟...از کی بیداری؟
_آها یعنی تو خواب بودی تا الان؟...تو راست میگی
۴.۸k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.