*پارت پنجم*
ویو تهیونگ :
نمیدونستم چیکار کنم...باید برمیگشتم پیش کوک ؟ یا این که بیخیال بشم ؟ هنوز مطمعن نیستم که اون از قصد منو بیرون کرده یا نه ....چند قطره اشک چشمام رو پر کرد....نیاز داشتم برم پیش یکی و گریه کنم....یکم بعد پدرم رو دیدم که داره با ی لبخند بزرگ میاد سمتم .
پدرم گفت : اوه عزیزم ! داری برمیگردی خونه ؟ اون پسره عوضی بیرونت کرده ؟
من گیج شده بودم....باید طرف پدرم رو میگرفتم ... یا کسی که دوستش دارم ؟
همه چیز برام سخت و گیج کننده بود اما....فعلا طرف خانوادم رو گرفتم. ی نفس عمیق کشیدم و بعد
گفتم : آره... اون منو بیرون کرد و الان میخوام بیام خونه....بابت همه چیز شرمندم...
پدرم گفت : اشکالی نداره پسرم دیگه نمیزارم اون بهت نزدیک بشه .(ادمین : شیطونه میگه این چاقو رو کنم تو کووووو#+&🔪)
بعد با پدرم رفتیم خونه ... مادرم برای سفر کاری رفته خارج از کشور منو پدرم تنها بودیم....من احساس بدی داشتم که کوک رو ول کردم....فکر کنم ی مشکلی پیش اومده باشه...
پایان ویو تهیونگ.
ویو جونگ کوک :
وقتی تهیونگ رفت مدت ها داشتم گریه میکردم و با عصبانیت وسایل خونه رو میشکوندم...چرا به حرف باباش گوش کردم ؟ از خودم متنفرم ... با این رفتاری که داشتم دیگه عمرا ... عمرا بتونم برگردم پیشش...
ولی...ولی....نمیشه باید برم ... باید برم و بهش موضوع رو بگم اما قبلش ... باید بهش زنگ بزنم ....
پایان ویو جونگ کوک.
جونگ کوک با با دستاش که درحال لرزیدن بود شماره تهیونگ رو گرفت و زنگ زد... بوق میخورد خیلی ترسیده بود که جواب میده یا نه...
ویو تهیونگ :
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ، کوک بود ... چرا داشت بهم زنگ میزد ؟ باید جواب بدم ؟ بهتره جواب بدم اما....تا میخواستم دستم رو سمت گوشی دراز کنم
پدرم گفت : تهیونگ ! بیا شام !
من گفتم : باشه صبر کن باید ی تماس رو جواب بدم ....
گوشی را برداشتم و دویدم سمت اتاقم و در رو قفل کردم و بالاخره جواب دادم .
+ الو..؟ کوک ؟
*جونگکوک با صدای گرفته شروع کرد زدن*
- الو ! تهیونگ ! حالت خوبه ؟!
+ چرا زنگ زدی ؟ *یکم عصبانی بود*
- تهیونگ من واقعا بابت اون رفتارم متاسفم ...یکی منو مجبور کرده بود که باهات کات کنم...من واقعا نمیخواستم...نمیخواستم این کارو انجام بدم اما مجبور بودم....
+ مجبور بودی ؟ چرا ؟ کی مجبورت کرده ؟
- نمی دونم باور میکنی یا نه ولی .... پدرت...
شرمنده که خیلی دیر گذاشتم 🗿💔
تا پارت بعدی به درود🚶🏻👋🏻
نمیدونستم چیکار کنم...باید برمیگشتم پیش کوک ؟ یا این که بیخیال بشم ؟ هنوز مطمعن نیستم که اون از قصد منو بیرون کرده یا نه ....چند قطره اشک چشمام رو پر کرد....نیاز داشتم برم پیش یکی و گریه کنم....یکم بعد پدرم رو دیدم که داره با ی لبخند بزرگ میاد سمتم .
پدرم گفت : اوه عزیزم ! داری برمیگردی خونه ؟ اون پسره عوضی بیرونت کرده ؟
من گیج شده بودم....باید طرف پدرم رو میگرفتم ... یا کسی که دوستش دارم ؟
همه چیز برام سخت و گیج کننده بود اما....فعلا طرف خانوادم رو گرفتم. ی نفس عمیق کشیدم و بعد
گفتم : آره... اون منو بیرون کرد و الان میخوام بیام خونه....بابت همه چیز شرمندم...
پدرم گفت : اشکالی نداره پسرم دیگه نمیزارم اون بهت نزدیک بشه .(ادمین : شیطونه میگه این چاقو رو کنم تو کووووو#+&🔪)
بعد با پدرم رفتیم خونه ... مادرم برای سفر کاری رفته خارج از کشور منو پدرم تنها بودیم....من احساس بدی داشتم که کوک رو ول کردم....فکر کنم ی مشکلی پیش اومده باشه...
پایان ویو تهیونگ.
ویو جونگ کوک :
وقتی تهیونگ رفت مدت ها داشتم گریه میکردم و با عصبانیت وسایل خونه رو میشکوندم...چرا به حرف باباش گوش کردم ؟ از خودم متنفرم ... با این رفتاری که داشتم دیگه عمرا ... عمرا بتونم برگردم پیشش...
ولی...ولی....نمیشه باید برم ... باید برم و بهش موضوع رو بگم اما قبلش ... باید بهش زنگ بزنم ....
پایان ویو جونگ کوک.
جونگ کوک با با دستاش که درحال لرزیدن بود شماره تهیونگ رو گرفت و زنگ زد... بوق میخورد خیلی ترسیده بود که جواب میده یا نه...
ویو تهیونگ :
دیدم گوشیم داره زنگ میخوره ، کوک بود ... چرا داشت بهم زنگ میزد ؟ باید جواب بدم ؟ بهتره جواب بدم اما....تا میخواستم دستم رو سمت گوشی دراز کنم
پدرم گفت : تهیونگ ! بیا شام !
من گفتم : باشه صبر کن باید ی تماس رو جواب بدم ....
گوشی را برداشتم و دویدم سمت اتاقم و در رو قفل کردم و بالاخره جواب دادم .
+ الو..؟ کوک ؟
*جونگکوک با صدای گرفته شروع کرد زدن*
- الو ! تهیونگ ! حالت خوبه ؟!
+ چرا زنگ زدی ؟ *یکم عصبانی بود*
- تهیونگ من واقعا بابت اون رفتارم متاسفم ...یکی منو مجبور کرده بود که باهات کات کنم...من واقعا نمیخواستم...نمیخواستم این کارو انجام بدم اما مجبور بودم....
+ مجبور بودی ؟ چرا ؟ کی مجبورت کرده ؟
- نمی دونم باور میکنی یا نه ولی .... پدرت...
شرمنده که خیلی دیر گذاشتم 🗿💔
تا پارت بعدی به درود🚶🏻👋🏻
۴.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.