𝐍𝐢𝐠𝐡𝐭 𝐢𝐧 𝐟𝐫𝐨𝐬𝐞𝐭⁵
ساعت6 غروب
جین:"یئون*فریاد"
☆:"یئون کجایی؟*فریاد"
یونگی:"بنظرتون عجیب نیست؟توی یه روز دونفر گم شدن؟"
جین:"حالا دیگه مطمئنم یه جای کار میلنگه..."
یونگی"مغزم داره سوت میکشه...کجا ممکنه رفته باشن؟!"
جین"اوه!واقعاً فکر میکنی خودشون رفتن؟"
کوک︎"نگو که...
جین"بله کوک.دزدیده شدن"
یونگی"مگه شهر هرته آخه!همین دور وبرن پیدا میشن"
یونا"من با حرف جین موافقم.اگه ا.ت از خواب بیدار شده باشه و رفته باشه بیرون،احتمالاً دنبال دستشویی میگشته.یئون داشت سمت غرب رو میگشت که گم شد و اگه بخوایم منطقی باشیم....ا.ت سمت شرق نرفته چون کنار جاده چادر زدیم و سمت شرق دقیقا به جاده میخوره به سمت جنوب نرفته چون اون پسرودخترای مست تا دم صبح یک کیلومتر دورتر از ما بودن سمت شمال نرفته چون امتدادش به شهر میخوره و احتمال اینکه آدم اونجا باشه زیاده.پس احتمال زیاد...اون طرف یه خبراییه"
کوک"پس چرا داریم وقت رو تلف میکنیم؟بریم دنبالشون"
جین"نظرت چیه جئون؟بریم و خودمون هم اسیر کنیم؟"
کوک"چطور جرئت میکنی؟دو نفر گم شدن!و تو اینجا وایسادی و به منفعت خودت فکر میکنی؟"
جین"منفعت خودم؟احمق من پونزده ساله به خاطر آدم های ناشناس خودمو به خطر انداختم!از نظرت الان میترسم برم دنبال دوست دختر خودم؟"
یونگی"راهی نداریم!چکارکنیم؟"
یونا"بچه ها لطفا! با جنگ و دعوا هیچی حل نمیشه یا مجبوریم بریم دنبالشون یا اینجا بشینیم و هیچ کاری نکنیم"
جین"اونا هرکی هستن خیلی قوی ان اگه ا.ت رو یواشکی و موقع خواب آلودگی گرفتن یئون کسی نیست که بشه همینطوری ببرنش یکی مون باید بره.و اگه اون یه نفر برنگشت اون موقع بقیه باید برن دنبال پلیس."
کوک"هیونگ اما...
جین"اما نداره.اگه هممون گیر بیوفتیم چی؟اگه تا صبح برنگشتم پلیس خبر کنین"
کوک"چرا همین الان به پلیس زنگ نمیزنیم؟"
جین"یونگی!من پونزده ساله افسر پلیسم.و اگه از من بپرسی بهت میگم که توی چنین شرایطی آژیر و چراغ قرمز و آبی فقط وضع رو بدتر میکنه بازم اگه میخوای میتونی بری دنبال پلیس.اما تو روستایی مثل اینجا احتمالاً پلیس های دلسوزی که باور کنن همسرت نصفه شب از چادر زده بیرون و دیگه برنگشته پیدا نمیشن انتخاب با توئه"
یونگی"من میرم دنبالشون"
جین"نخیر شماها همینجا میمونید!اگه تا صبح نیومدم برین دنبال پلیس"
یونا"سوکجین شی مراقب باش!"
یونگی"خودت تنها؟خیلی خطرناکه!"
جین"نیست!زود برمیگردم"
کوک"هیونگ!"
جین"بله کوک *داره میره کوله ش رو برداره*"
کوک︎"ببخشید صدامو بردم بالا...من فقط...
جین"عیبی نداره بچه!مراقب خودتون باشین.برمیگردم*دستشو میذاره رو شونه کوک*"
یونگی"ازت ممنونم جین."
جین"اوه ممنون نباش!بخاطر شماها کاری نمیکنم.یئون تنها خانواده ایه که دارم و ا.ت واقعاً دوست منه حتی اگه فقط یه بار دیده باشمش"
یونا"جین!من یه چاقو دارم خیلی بزرگ نیست ولی سلاحه.به دردت میخوره*چاقو رو میده دستش"
جین"محض اطلاعت خانوم جئون.من دست خالی نیومدم و یه چیزهایی همراهمه.و وقتی همه برگشتیم سئول برای این اسلحه بدون مجوز به قاضی جواب خواهی داد"
یونا"بیخیال هیونگ!برای یه کارد میوه خوری میخوای دادگاهیم کنی؟ من دوستتم!"
جین"دوست؟چون تویی میگم دوبرابر جریمه ت کنن!"
کوک︎"برو دیگه شب شد.یکم دیگه اینجا بمونی هممونو اعدام میکنی"
جین:"یئون*فریاد"
☆:"یئون کجایی؟*فریاد"
یونگی:"بنظرتون عجیب نیست؟توی یه روز دونفر گم شدن؟"
جین:"حالا دیگه مطمئنم یه جای کار میلنگه..."
یونگی"مغزم داره سوت میکشه...کجا ممکنه رفته باشن؟!"
جین"اوه!واقعاً فکر میکنی خودشون رفتن؟"
کوک︎"نگو که...
جین"بله کوک.دزدیده شدن"
یونگی"مگه شهر هرته آخه!همین دور وبرن پیدا میشن"
یونا"من با حرف جین موافقم.اگه ا.ت از خواب بیدار شده باشه و رفته باشه بیرون،احتمالاً دنبال دستشویی میگشته.یئون داشت سمت غرب رو میگشت که گم شد و اگه بخوایم منطقی باشیم....ا.ت سمت شرق نرفته چون کنار جاده چادر زدیم و سمت شرق دقیقا به جاده میخوره به سمت جنوب نرفته چون اون پسرودخترای مست تا دم صبح یک کیلومتر دورتر از ما بودن سمت شمال نرفته چون امتدادش به شهر میخوره و احتمال اینکه آدم اونجا باشه زیاده.پس احتمال زیاد...اون طرف یه خبراییه"
کوک"پس چرا داریم وقت رو تلف میکنیم؟بریم دنبالشون"
جین"نظرت چیه جئون؟بریم و خودمون هم اسیر کنیم؟"
کوک"چطور جرئت میکنی؟دو نفر گم شدن!و تو اینجا وایسادی و به منفعت خودت فکر میکنی؟"
جین"منفعت خودم؟احمق من پونزده ساله به خاطر آدم های ناشناس خودمو به خطر انداختم!از نظرت الان میترسم برم دنبال دوست دختر خودم؟"
یونگی"راهی نداریم!چکارکنیم؟"
یونا"بچه ها لطفا! با جنگ و دعوا هیچی حل نمیشه یا مجبوریم بریم دنبالشون یا اینجا بشینیم و هیچ کاری نکنیم"
جین"اونا هرکی هستن خیلی قوی ان اگه ا.ت رو یواشکی و موقع خواب آلودگی گرفتن یئون کسی نیست که بشه همینطوری ببرنش یکی مون باید بره.و اگه اون یه نفر برنگشت اون موقع بقیه باید برن دنبال پلیس."
کوک"هیونگ اما...
جین"اما نداره.اگه هممون گیر بیوفتیم چی؟اگه تا صبح برنگشتم پلیس خبر کنین"
کوک"چرا همین الان به پلیس زنگ نمیزنیم؟"
جین"یونگی!من پونزده ساله افسر پلیسم.و اگه از من بپرسی بهت میگم که توی چنین شرایطی آژیر و چراغ قرمز و آبی فقط وضع رو بدتر میکنه بازم اگه میخوای میتونی بری دنبال پلیس.اما تو روستایی مثل اینجا احتمالاً پلیس های دلسوزی که باور کنن همسرت نصفه شب از چادر زده بیرون و دیگه برنگشته پیدا نمیشن انتخاب با توئه"
یونگی"من میرم دنبالشون"
جین"نخیر شماها همینجا میمونید!اگه تا صبح نیومدم برین دنبال پلیس"
یونا"سوکجین شی مراقب باش!"
یونگی"خودت تنها؟خیلی خطرناکه!"
جین"نیست!زود برمیگردم"
کوک"هیونگ!"
جین"بله کوک *داره میره کوله ش رو برداره*"
کوک︎"ببخشید صدامو بردم بالا...من فقط...
جین"عیبی نداره بچه!مراقب خودتون باشین.برمیگردم*دستشو میذاره رو شونه کوک*"
یونگی"ازت ممنونم جین."
جین"اوه ممنون نباش!بخاطر شماها کاری نمیکنم.یئون تنها خانواده ایه که دارم و ا.ت واقعاً دوست منه حتی اگه فقط یه بار دیده باشمش"
یونا"جین!من یه چاقو دارم خیلی بزرگ نیست ولی سلاحه.به دردت میخوره*چاقو رو میده دستش"
جین"محض اطلاعت خانوم جئون.من دست خالی نیومدم و یه چیزهایی همراهمه.و وقتی همه برگشتیم سئول برای این اسلحه بدون مجوز به قاضی جواب خواهی داد"
یونا"بیخیال هیونگ!برای یه کارد میوه خوری میخوای دادگاهیم کنی؟ من دوستتم!"
جین"دوست؟چون تویی میگم دوبرابر جریمه ت کنن!"
کوک︎"برو دیگه شب شد.یکم دیگه اینجا بمونی هممونو اعدام میکنی"
۳۳۴
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.