ماه خونین پارت ۱۱
ماه خونین p11
نیم ساعت بعد
سونی : رفتم توی اتاق تهیونگ خیلی استرس داشتم دستام از استرس میلرزید عرق میکرد واقعا چرا هنوز خیلی چیزارو بهم نگفتن
تهیونگ : سونی بیا اینجا بشین
سونی : باشه (همه پسرا تو اتاق تهیون بودن حتی کوک
تهیونگ : این لیوان خون رو باید بخوری
سونی : چییییی داری شوخی میکنی من حتی لب به این لیوانم نمیزنم
هوپی : اگه میخوای بدونی اینجا چه خبره باید بخوری
سونی : جیمین دستشو گزاشت رو شونم گفت بهت قول میدم هیچ اتفاقی برات نمیوفته من مواظبتم 🙂
سونی : اگه بخوزم چی میشه
نامجون : تو میخوابی بعد تمام حقیقتو میبینی
سونی : چقدر طول مبکشه تا از خواب بیدار بشم
شوگا : به تمام چیزایی که نمیدونی بستگی داره شاید دو روز یا شایدم چند سال
سونی : چیگفتیییی😨
کوک : اروم باش چیزی نمیشع
سونی : تو نمیتونی بیای پیشم ؟
کوک : نه
تهیونگ : سونی فقط یک راه داری میخوای حقیقتو بدونی یا نه
سونی : چرا
تهیونگ : پس این خونو بخور باور کن چیزیت نمیشه ما همه مواظبتیم
سونی : باش
لیوانو برداشتم خوردم مزه زهرمار میداد (پ .ن : جعرررر😂)
وقتی خوردم از هوش رفتم دیگه هیچی نفهمیدم دوباره همون خوابو دیدم یه جادوگر داشت با نیروش همه رو میکشت مامان بابای پیرارو تبدیل به سنگ کرد
تهیونگ : دخترارو از اینجا ببرین
سونی : صبر کن ببینم او اونا خواهرای خودمن
جین : هانا مواظب سونی باش یادت نره تا زمانی که وقتش نرسیده هیچی بهش نمیگین
هانا : باشه برادر بهتون قول میدم بلایی سر سونی نمیاد 🥺
سونی : چ چی گفت برادر
تهیونگ : کوک بیا عقب کوک نههههههههههه😭😭😭😭😭
پ.ن : دوستان الان خلاصه داستانو میگم سونی و دخترا خواهر پسرا هستن و جادوگر دنبال قدرت دختراس که اونا بکشه و قدرتو مال خودش کنه برای همین به قلعه حمله کرد خواهرا تونستن برن به دنیای انسان ها سونی بچه بود و هنوز خوناشام نشده بود برا همین وقتی رفت تو دنیای انسانها به زندگی اونجا عادت کرد خواهراش کامل خوناشام بودن و حافضشو از دنیای خوناشاما پاک کردن جادوگر مادر پدرشونو تبدیل بع سنگ کرد وقتی میخواست به پسرا اسیب برسونه کوک جلوی نیروش وایساد و متاسفانه ناپدید شد
داستان از زبون پسرا :
تهیونگ: سونی تو خواب خیلی داد فریاد میزنه واقعا نگرانشم دلم نمیخواد بلایی سرش بیاد 😭
جیمین : دست سونیو گرفته بودم ولی انگار هیچ حسی نداشت که یهو یه نه بزرگ گفت بیهوش شد ...
لایک کامنت 💜💜💜💜
نیم ساعت بعد
سونی : رفتم توی اتاق تهیونگ خیلی استرس داشتم دستام از استرس میلرزید عرق میکرد واقعا چرا هنوز خیلی چیزارو بهم نگفتن
تهیونگ : سونی بیا اینجا بشین
سونی : باشه (همه پسرا تو اتاق تهیون بودن حتی کوک
تهیونگ : این لیوان خون رو باید بخوری
سونی : چییییی داری شوخی میکنی من حتی لب به این لیوانم نمیزنم
هوپی : اگه میخوای بدونی اینجا چه خبره باید بخوری
سونی : جیمین دستشو گزاشت رو شونم گفت بهت قول میدم هیچ اتفاقی برات نمیوفته من مواظبتم 🙂
سونی : اگه بخوزم چی میشه
نامجون : تو میخوابی بعد تمام حقیقتو میبینی
سونی : چقدر طول مبکشه تا از خواب بیدار بشم
شوگا : به تمام چیزایی که نمیدونی بستگی داره شاید دو روز یا شایدم چند سال
سونی : چیگفتیییی😨
کوک : اروم باش چیزی نمیشع
سونی : تو نمیتونی بیای پیشم ؟
کوک : نه
تهیونگ : سونی فقط یک راه داری میخوای حقیقتو بدونی یا نه
سونی : چرا
تهیونگ : پس این خونو بخور باور کن چیزیت نمیشه ما همه مواظبتیم
سونی : باش
لیوانو برداشتم خوردم مزه زهرمار میداد (پ .ن : جعرررر😂)
وقتی خوردم از هوش رفتم دیگه هیچی نفهمیدم دوباره همون خوابو دیدم یه جادوگر داشت با نیروش همه رو میکشت مامان بابای پیرارو تبدیل به سنگ کرد
تهیونگ : دخترارو از اینجا ببرین
سونی : صبر کن ببینم او اونا خواهرای خودمن
جین : هانا مواظب سونی باش یادت نره تا زمانی که وقتش نرسیده هیچی بهش نمیگین
هانا : باشه برادر بهتون قول میدم بلایی سر سونی نمیاد 🥺
سونی : چ چی گفت برادر
تهیونگ : کوک بیا عقب کوک نههههههههههه😭😭😭😭😭
پ.ن : دوستان الان خلاصه داستانو میگم سونی و دخترا خواهر پسرا هستن و جادوگر دنبال قدرت دختراس که اونا بکشه و قدرتو مال خودش کنه برای همین به قلعه حمله کرد خواهرا تونستن برن به دنیای انسان ها سونی بچه بود و هنوز خوناشام نشده بود برا همین وقتی رفت تو دنیای انسانها به زندگی اونجا عادت کرد خواهراش کامل خوناشام بودن و حافضشو از دنیای خوناشاما پاک کردن جادوگر مادر پدرشونو تبدیل بع سنگ کرد وقتی میخواست به پسرا اسیب برسونه کوک جلوی نیروش وایساد و متاسفانه ناپدید شد
داستان از زبون پسرا :
تهیونگ: سونی تو خواب خیلی داد فریاد میزنه واقعا نگرانشم دلم نمیخواد بلایی سرش بیاد 😭
جیمین : دست سونیو گرفته بودم ولی انگار هیچ حسی نداشت که یهو یه نه بزرگ گفت بیهوش شد ...
لایک کامنت 💜💜💜💜
۲۸.۸k
۰۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.