توی دست شویی کارامو کردم اومدم بیرون تهیونگ و ندیدم و در
توی دست شویی کارامو کردم اومدم بیرون تهیونگ و ندیدم و در صدم ثانیه دستم توسط یه مردی کشیده شد منو چسبوند به دیوار وقتی نگاش کردم همون مرده بود که با ته بحث کردن
مرد.خوب خوشگل خانم امشب خوشبگذرونیم؟
میسو.برو گمشو عوضی ولم کن تهیوووونگ(داد)
مرد.ساکت باش تا آروم کارمو کنم
سرشو نزدیکم کرد که ببوسم گریم اومد جیغ بنفشی کشیدم بیشتر نزدیکم شد و دستشو رو باسنم تکون میداد که یهو یه تیر تو مغزش خالی شد رو دیوار سر خوردم و گریه هام اون گرفت که مردی اومد کنارم نگاش که کردم تهیونگ بی هوا پریدم بغلم لباسش و تو دستم مشت کردم گریه میکردم اول تعجب کرد ولی بعدش موهام و نوازش کرد
میسو.هق هق تهیونگ اون اون هق میخواست هق منو....
ته.هیش اون دیگه نیست
یکم که آروم شدم ازش جدا شدم بلند شدم و معذرت خواهی کردم
میسو.ببخشید....من خیلی ترسیدم...معذرت میخوام
بعدم سریع رفتم سمت خانواده ته نشستم پیششون
تهیونگ ویو
میسو و رو بر م دستشویی یه تراس اون نزدیکی بود رفتم اونجا نمیدونم چرا از حرفای اون یارو اینقدر عصبانی شدم در صورتی که میدونستم اون هرزس سیگارم و روشن کردم و دو پک کشیده بودم که صدای جیغ شنیدم جیغش مثل همون جیغی بود که اون روز میسو تو اتاق زده بود سیگار و پرت کردم و دویدم رفتم اون یارو نمیدونم نم کیه داشت به زور میسو رو میبوسید یه لحظه عصبی شدم یه تیر تو مغزش خالی کردم میسو داشت گریه میکرد فهمیدم ترسیده رفتم سمتش که فهو بغلم کرد خیلی شوکه شدم ولی آرامشی که توی بغلم بود و تو بغل هیچکسی حس نکردم یجوری بودن ولی اهمیت ندادم سریع جدا شد معذرت خواهی کرد کیوت شده بود بعدشم فرار کرد
میسو ویو
آخرای مهمانی بود که تهیونگ اومد همه حتی خانواده هم رفته بودن من و ته با چند نفر دیگه دیگه ایستاده بودیم البته من وب تر بودم همشون مرد بودن مثل اینکه درمورد کار حرف میزدن که
ته.عشقم یدقه بیا
رفتم سمتشون که یه مرد مسنی با چند نفر دیگه ایستاده بودن
ته.بابا بزرگ ایشون عشقمه میسو(دستشو انداخت دور گردن میسو)
میسو.خیلی خوشبختم آجوشی
(بچه ها بابا بزرگ و ب ب مینویسم)
ب ب.هوم دخترم تهیونگ و دوست داری؟
میسو.بله
ب ب.حاضری براش جون بدی؟
من که تمام مدت سرم پایین بود یهو س م و آوردم بالا به کوکی نگاه کردم که یه چشمکی بهم زد
میسو.بله(شاکی)
ب ب.کی عروسی میکنین؟
ته.چ...چی بابا بزرگ نمیشه
ب ب.چرا؟مگه نه هم و دوست دارین؟
ته.میسو میخواد چندسال دیگه ازدواج کنه
ب ب.اینش به من مربوط نیست باید بیام با بابات حرف بزنم
ته.خوب ما دیگه بریم بابا بزرگ
ب ب.بسلامت
میسو.شب خوش
رفتیم و سوار ماشین شدیم
میسو.مگه من جونم و از سر رآه اوردم؟
ته.بیخیال
میسو.جریان ازدواج چیه؟کلافه شدم
ته.نمیدونم هرچی گفت باید بگیم چشم
میسو.چشممم حتما
مرد.خوب خوشگل خانم امشب خوشبگذرونیم؟
میسو.برو گمشو عوضی ولم کن تهیوووونگ(داد)
مرد.ساکت باش تا آروم کارمو کنم
سرشو نزدیکم کرد که ببوسم گریم اومد جیغ بنفشی کشیدم بیشتر نزدیکم شد و دستشو رو باسنم تکون میداد که یهو یه تیر تو مغزش خالی شد رو دیوار سر خوردم و گریه هام اون گرفت که مردی اومد کنارم نگاش که کردم تهیونگ بی هوا پریدم بغلم لباسش و تو دستم مشت کردم گریه میکردم اول تعجب کرد ولی بعدش موهام و نوازش کرد
میسو.هق هق تهیونگ اون اون هق میخواست هق منو....
ته.هیش اون دیگه نیست
یکم که آروم شدم ازش جدا شدم بلند شدم و معذرت خواهی کردم
میسو.ببخشید....من خیلی ترسیدم...معذرت میخوام
بعدم سریع رفتم سمت خانواده ته نشستم پیششون
تهیونگ ویو
میسو و رو بر م دستشویی یه تراس اون نزدیکی بود رفتم اونجا نمیدونم چرا از حرفای اون یارو اینقدر عصبانی شدم در صورتی که میدونستم اون هرزس سیگارم و روشن کردم و دو پک کشیده بودم که صدای جیغ شنیدم جیغش مثل همون جیغی بود که اون روز میسو تو اتاق زده بود سیگار و پرت کردم و دویدم رفتم اون یارو نمیدونم نم کیه داشت به زور میسو رو میبوسید یه لحظه عصبی شدم یه تیر تو مغزش خالی کردم میسو داشت گریه میکرد فهمیدم ترسیده رفتم سمتش که فهو بغلم کرد خیلی شوکه شدم ولی آرامشی که توی بغلم بود و تو بغل هیچکسی حس نکردم یجوری بودن ولی اهمیت ندادم سریع جدا شد معذرت خواهی کرد کیوت شده بود بعدشم فرار کرد
میسو ویو
آخرای مهمانی بود که تهیونگ اومد همه حتی خانواده هم رفته بودن من و ته با چند نفر دیگه دیگه ایستاده بودیم البته من وب تر بودم همشون مرد بودن مثل اینکه درمورد کار حرف میزدن که
ته.عشقم یدقه بیا
رفتم سمتشون که یه مرد مسنی با چند نفر دیگه ایستاده بودن
ته.بابا بزرگ ایشون عشقمه میسو(دستشو انداخت دور گردن میسو)
میسو.خیلی خوشبختم آجوشی
(بچه ها بابا بزرگ و ب ب مینویسم)
ب ب.هوم دخترم تهیونگ و دوست داری؟
میسو.بله
ب ب.حاضری براش جون بدی؟
من که تمام مدت سرم پایین بود یهو س م و آوردم بالا به کوکی نگاه کردم که یه چشمکی بهم زد
میسو.بله(شاکی)
ب ب.کی عروسی میکنین؟
ته.چ...چی بابا بزرگ نمیشه
ب ب.چرا؟مگه نه هم و دوست دارین؟
ته.میسو میخواد چندسال دیگه ازدواج کنه
ب ب.اینش به من مربوط نیست باید بیام با بابات حرف بزنم
ته.خوب ما دیگه بریم بابا بزرگ
ب ب.بسلامت
میسو.شب خوش
رفتیم و سوار ماشین شدیم
میسو.مگه من جونم و از سر رآه اوردم؟
ته.بیخیال
میسو.جریان ازدواج چیه؟کلافه شدم
ته.نمیدونم هرچی گفت باید بگیم چشم
میسو.چشممم حتما
۳.۴k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.