پارت اول عشق دردناک
پارت اول عشق دردناک
زندان دنیا هیچوقت خالی نمیشه بلکه پر میشه همیشه یک خراب کاریِ کوچیک باعث میشه که یک چیز از دست بدهیم
یا خانواده یا خوشبختی . هیچوقت نباید زندان دنیا رو دست کم بگیریم چون روزی میشود که توهم داخل اون زندان میوفتی ! اگر بی پول دنیا بیای و وارد زندون بشی پولدار از اون زندون میری بیرون . عشق،،،،، عشق هم یکجور زندونه زندون فرقی نداره 《زندون عشق》《زندون خلاف》《زندون تنهآیی》
رئیس: یوری*با داد
یوری:بله ؟
رئیس: چرا همیش داری داستان مینویسی اونم این چیز های چرت.... بزار بهت بگم یوری تو زندون زجر هستی اینم اضافه کن
یوری:بغض
رئیس: حالا برو سر کارت
یوری : چشم *با بغض
.
.
.
.
.
یوری: بالاخره تموم شد
گوشی یوری زنگ میخوره
یوری:سلام عمو جان من الان میرسم
عمو:یوری من من *گریه
یوری : عمو جان خوبین؟وایستید الان میام
یوری:عمو جان من اومدم
عمو:یوری دخترم من تمام موضوع رو براش تعریف کرد خودتون دیگه میدونید
یوری : اما اما عمو جان چرا من باید برم پیش اونا؟
عمو:یوری من نمیدونم یک ساعت دیگه میان دنبالت برو آماده شو
ویو یوری
خانم ناتالی راست میگفت من داخل زندون زجر هستم .
شاید این آخر زندگیمه فکر کنن باید زندگی جدیدی بسازم
ویو کارینا (نویسنده )
دخترک تنها کاری که میتوانست بکنه جمع کردن وسایل هاش و رفتن پیش پسر جئون و پسر کیم کلی سوال داخل ذهنش بود اونا برای چی منو میخوان؟ نکنه میخوان خدمتکار باشم؟ سوال هایی که بی جواب مونده بود و با بغض داشت بهشون فکر میکرد تا صدای عموی خود را شنید و بلند شد و با بغض بی جداب رفت سمت در و از عموی خود خذاحافظی کرد آیا این آخرین بار هستش که داره عمویش رو میبینه ؟
یوری:س.....لام *لکنت
کوک:سلام *سرد
تهیونگ: سلام *سرد بیش از حد
کوک:خب پاشو بریم
کوک و تهیونگ : خداحافظ
عمو:خداحافظ شما
"داخل ماشین "
یوری:میشه بپرسم اسمتون چیه؟
تهیونگ : من تهیونگم و اونم کوک
یوری: چرا منو اوردین اینجا؟
کوک:چون که قراره دوست دخترمون باشی *پوزخند
یوری : چیییییی؟؟
تهیونگ : بزار اینطوری بگم ما تو رو دوست داریم
"رسیدن به عمارت "
تهیونگ:خوب یوری باید قوانین هارو بهت بگم
¹با هیچ پسری حرف نمیزنی به جزء منو کوک
²هروقت بخواین میکنیمت
³هیچوقت روی حرفمون حرف نمیزنی
⁴ باید پیش منو کوک بخوابی
زندان دنیا هیچوقت خالی نمیشه بلکه پر میشه همیشه یک خراب کاریِ کوچیک باعث میشه که یک چیز از دست بدهیم
یا خانواده یا خوشبختی . هیچوقت نباید زندان دنیا رو دست کم بگیریم چون روزی میشود که توهم داخل اون زندان میوفتی ! اگر بی پول دنیا بیای و وارد زندون بشی پولدار از اون زندون میری بیرون . عشق،،،،، عشق هم یکجور زندونه زندون فرقی نداره 《زندون عشق》《زندون خلاف》《زندون تنهآیی》
رئیس: یوری*با داد
یوری:بله ؟
رئیس: چرا همیش داری داستان مینویسی اونم این چیز های چرت.... بزار بهت بگم یوری تو زندون زجر هستی اینم اضافه کن
یوری:بغض
رئیس: حالا برو سر کارت
یوری : چشم *با بغض
.
.
.
.
.
یوری: بالاخره تموم شد
گوشی یوری زنگ میخوره
یوری:سلام عمو جان من الان میرسم
عمو:یوری من من *گریه
یوری : عمو جان خوبین؟وایستید الان میام
یوری:عمو جان من اومدم
عمو:یوری دخترم من تمام موضوع رو براش تعریف کرد خودتون دیگه میدونید
یوری : اما اما عمو جان چرا من باید برم پیش اونا؟
عمو:یوری من نمیدونم یک ساعت دیگه میان دنبالت برو آماده شو
ویو یوری
خانم ناتالی راست میگفت من داخل زندون زجر هستم .
شاید این آخر زندگیمه فکر کنن باید زندگی جدیدی بسازم
ویو کارینا (نویسنده )
دخترک تنها کاری که میتوانست بکنه جمع کردن وسایل هاش و رفتن پیش پسر جئون و پسر کیم کلی سوال داخل ذهنش بود اونا برای چی منو میخوان؟ نکنه میخوان خدمتکار باشم؟ سوال هایی که بی جواب مونده بود و با بغض داشت بهشون فکر میکرد تا صدای عموی خود را شنید و بلند شد و با بغض بی جداب رفت سمت در و از عموی خود خذاحافظی کرد آیا این آخرین بار هستش که داره عمویش رو میبینه ؟
یوری:س.....لام *لکنت
کوک:سلام *سرد
تهیونگ: سلام *سرد بیش از حد
کوک:خب پاشو بریم
کوک و تهیونگ : خداحافظ
عمو:خداحافظ شما
"داخل ماشین "
یوری:میشه بپرسم اسمتون چیه؟
تهیونگ : من تهیونگم و اونم کوک
یوری: چرا منو اوردین اینجا؟
کوک:چون که قراره دوست دخترمون باشی *پوزخند
یوری : چیییییی؟؟
تهیونگ : بزار اینطوری بگم ما تو رو دوست داریم
"رسیدن به عمارت "
تهیونگ:خوب یوری باید قوانین هارو بهت بگم
¹با هیچ پسری حرف نمیزنی به جزء منو کوک
²هروقت بخواین میکنیمت
³هیچوقت روی حرفمون حرف نمیزنی
⁴ باید پیش منو کوک بخوابی
۲.۰k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.