ادامه وانشات از سهون
چشمش ب پسر بچهای بین جمع افتاد ک با بغض ب صحنه روب روش نگاه میکرد یکلحظه یاده دایهیون افتاد اون بچش نبود ولی الان کجاست؟.هانسای:نترس پیشه پدر واقعیشه این نزدیکیا بود.سهون میدونست ک جینوو(همون جینجین از استرو بابای واقعی دایهیون)بچه نمیخواست و ازشون مراقبت نمیکنه با اینگه دایهیون ماله خودش نبود این موضوع اذیتش میکرد ولی تحمل کرد و این تحمل باعث شد اون رو پسر خودش بدونه اگر میرفت زندگی جفت بچههاش نابود میشد با تردید گفت:برای زندگی بچهها میمونم ولی چرا ب جهنم برم؟.هانسای:ت خودت خودتو کشتی و این مجازات داره...خب اول اینکه بدون فکر کاری کردی از عشقی ک بهت داشتم نا امید شدم ولی الان ک برای بچههات زندگی رو تحمل میکنی...خدافظ(یک هفته بعد)با بازکردن چشماش دوتا بچه کوچیک رو روی تخت کناری دید ک کنار هم خواب بودن.جینوو:خیلی گریه کردن...راستش ت این یکهفته ک مراقبشون بودم...عاه میخوام باهم ازشون مراقتب کنیم.سهون:ه..نوز ا...اجازه...ح...رف...ندادی.جینوو:میدونی چجور ادیمم ن؟.چاره ای جز قبول کردن نداشت چون بهرحال با اون وعض تنهایی نمیتونست اون ۴سال با ی نوزاد کور و پسر و تنفرش بهش و بعد علاقش تحمل کرد بقیه راه رو با دوستش..
۳۷.۳k
۱۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.