part²³🐊🧋🫐
شین هه « ا.. استاد
جیمین « من این صدای ترسیده رو خوب میشناختم! حرف توی دهنم ماسید و در عرض چند ثانیه عصبانیت جاشو به نگرانی داد... چرا صدات اینجوریه؟؟؟؟ چی دیدی اونجا؟
شین هه « ج.. جنازه... یه عا.. عالمه جنازه توی انباره
جیمین « همونجا بمون الان میام فهمیدی هه؟جایی نرو باشه؟
شین هه « ب.. باشه
جیمین « نگرانش بودم..... باورش برای خودمم سخت بود! اما اخه چرا؟ اون دختر هیچ اهمیتی برای من نداشت! حس ترحم یا یه دلسوزی انسان دوستانه؟ هر چی که بود منو به سمت اون انبار میکشوند
شین هه « از بوی خون بیزار بودم.... وجود اون همه جنازه و بوی تعفنی که میداد باعث میشد دل و روده ام در هم بپیچه..... از این حس متنفر بودم اما الان نیاز داشتم یکی بغلم کنه و بگه چیزی نیست! من
مراقبتم هه.... خواسته زیادی بود؟
_اگر میلیونها نفر دوستت داشتند من یکی از آنها بودم؛
اگر یک نفر دوستت داشت من او بودم
و اگر هیچکس دوستت نداشت بدان من مردهام..!
جیمین « شین هههه *باداد
شین هه « برای اولین بار خوشحال بودم که اونو کنار خودم دارم! شنیدن صداش برای از بین رفتن اون حس ترس لعنتی کافی بود...... به زحمت پاهای سست شده ام رو تکون دادم و به سمت جیمین دویدم! مثل یه دختر کوچولو که زیر بارون تنها مونده بود و الان سرپناهش رو پیدا کرده
جیمین « ظلم بود ولی من این ورژن ترسیده رو بیشتر دوست داشتم! بیا اینجا ببینم توله شیر ترسیده!
شین هه « اگه چند دقیقه پیش ازم میپرسیدن جیمین چه طور ادمیه میگفتم یه استاد عوضی و مغرور که فقط به فکر خودشه اما عجیب جنتلمن به نظر میرسید..... از خدا خواسته محکم بغلش کردم!
_نمیدوست الان باید دخترک رو متقابلا در اغوش بکشه یا از لمس رامکال کوچولوی ترسیده خودداری کنه! ادمی نبود که از این جور موقعیت ها سوء استفاده کنه و موقعیت رو به خوبی درک میکرد پس دستایی که توی هوا معلق مونده بودن پایین وارد و صبر کرد تا شین هه اروم بشه
رئیس پلیس « سریع جنازه ها رو منتقل کنید
کارکنان « چشم رئیس
رئیس پلیس « جناب پارک
جیمین « بله افسر مین؟
یونگی « به خاطر اتفاقی که اوفتاد متاسفم این به خاطر کوتاهی مامورینی بود که من برای محافظت از اینجا گذاشتم اما خانم هان چطور وارد اینجا شده؟
جیمین « خب.... اون
شین هه « معذرت میخوام اما از بین حصار ها رد شدم *با صدایی ضعیف
یونگی « میتونید اون منطقه رو به من نشون بدید؟
شین هه « البته!ولی توقع داشتم به خاطر ورود غیر مجازم....
یونگی « حالتون که بهتر شد تشریف میارین اداره پلیس به این موضوع رسیدگی میکنم! اما الان باید شما رو به یه جای امن منتقل کنیم
شین هه « افسر مین یونگی از نظر من ترسناک بود! بیخود و بیجهت ازش میترسیدم
جیمین « من این صدای ترسیده رو خوب میشناختم! حرف توی دهنم ماسید و در عرض چند ثانیه عصبانیت جاشو به نگرانی داد... چرا صدات اینجوریه؟؟؟؟ چی دیدی اونجا؟
شین هه « ج.. جنازه... یه عا.. عالمه جنازه توی انباره
جیمین « همونجا بمون الان میام فهمیدی هه؟جایی نرو باشه؟
شین هه « ب.. باشه
جیمین « نگرانش بودم..... باورش برای خودمم سخت بود! اما اخه چرا؟ اون دختر هیچ اهمیتی برای من نداشت! حس ترحم یا یه دلسوزی انسان دوستانه؟ هر چی که بود منو به سمت اون انبار میکشوند
شین هه « از بوی خون بیزار بودم.... وجود اون همه جنازه و بوی تعفنی که میداد باعث میشد دل و روده ام در هم بپیچه..... از این حس متنفر بودم اما الان نیاز داشتم یکی بغلم کنه و بگه چیزی نیست! من
مراقبتم هه.... خواسته زیادی بود؟
_اگر میلیونها نفر دوستت داشتند من یکی از آنها بودم؛
اگر یک نفر دوستت داشت من او بودم
و اگر هیچکس دوستت نداشت بدان من مردهام..!
جیمین « شین هههه *باداد
شین هه « برای اولین بار خوشحال بودم که اونو کنار خودم دارم! شنیدن صداش برای از بین رفتن اون حس ترس لعنتی کافی بود...... به زحمت پاهای سست شده ام رو تکون دادم و به سمت جیمین دویدم! مثل یه دختر کوچولو که زیر بارون تنها مونده بود و الان سرپناهش رو پیدا کرده
جیمین « ظلم بود ولی من این ورژن ترسیده رو بیشتر دوست داشتم! بیا اینجا ببینم توله شیر ترسیده!
شین هه « اگه چند دقیقه پیش ازم میپرسیدن جیمین چه طور ادمیه میگفتم یه استاد عوضی و مغرور که فقط به فکر خودشه اما عجیب جنتلمن به نظر میرسید..... از خدا خواسته محکم بغلش کردم!
_نمیدوست الان باید دخترک رو متقابلا در اغوش بکشه یا از لمس رامکال کوچولوی ترسیده خودداری کنه! ادمی نبود که از این جور موقعیت ها سوء استفاده کنه و موقعیت رو به خوبی درک میکرد پس دستایی که توی هوا معلق مونده بودن پایین وارد و صبر کرد تا شین هه اروم بشه
رئیس پلیس « سریع جنازه ها رو منتقل کنید
کارکنان « چشم رئیس
رئیس پلیس « جناب پارک
جیمین « بله افسر مین؟
یونگی « به خاطر اتفاقی که اوفتاد متاسفم این به خاطر کوتاهی مامورینی بود که من برای محافظت از اینجا گذاشتم اما خانم هان چطور وارد اینجا شده؟
جیمین « خب.... اون
شین هه « معذرت میخوام اما از بین حصار ها رد شدم *با صدایی ضعیف
یونگی « میتونید اون منطقه رو به من نشون بدید؟
شین هه « البته!ولی توقع داشتم به خاطر ورود غیر مجازم....
یونگی « حالتون که بهتر شد تشریف میارین اداره پلیس به این موضوع رسیدگی میکنم! اما الان باید شما رو به یه جای امن منتقل کنیم
شین هه « افسر مین یونگی از نظر من ترسناک بود! بیخود و بیجهت ازش میترسیدم
۴۳.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.