سناریو توکیو ریونجرز از باجی [پارت۶]
سناریو توکیو ریونجرز از باجی [پارت۶]
سنجو اومد
طبق معمول داشتین اتفاقات روزمره تونو برای هم تعریف می کردین😐
و بعدش سنجو هم از تومان خشش اومد و گفت که دلش میخواد اونم عضو بشه
ا.ت : سنجو یه چند روز دیگه با بچه های تومان میخوایم دور هم جمع بشیم که درباره ی درگیری مون با یه گنگ دیگه صحبت کنیم
بنظرم دوروز قبل از جلسه بهشون بگیم که تا موقع درگیری تو هم باشی
سنجو: اوم...خوبه همین کارو میکنیم.......ولی اگه نپذیرنم چیی؟
ا.ت: احتمال زیاد قبول میکنن مگه تو چیت کمه مبارزه که بلدی وقتی منو قبول کردن تو هم قبول میکنن فقط باید با یکی از اعضا بجنگی و شکستش بدی جوری که بیوفته زمین
سنجو: فک میکنی از پسش بر میام؟
ا.ت: البتهه
*دوروز قبل از درگیری*
- حوصله ندارم خیلی با جزئیات بنویسم😐 -
مثلاً همهی حرفا رو زدین حالا فقط مونده که سنجو انتخاب کنه میخواد با کی مبارزه کنه
سنجو چیفویو رو انتخاب کرد
(فکر شیپ کردن هم به سرتون نزنه ، ولی شاید در ادامهی داستان شیپ شون کنم😐
* منه مودی )
خب حوصله جزئیات ندارم پس سنجو پذیرفته شد.
بعدش تو سنجو خیلی شادمان به مغازه ی شیرینی فروشی که ا.ت توش کار می کرد رفتین و شیرینی خردین🍩
اومدین خونه و چند دقیقه بعد صدای در اومد درو وا کردی و دیدی باجی و چیفویو ان
اومدن تو و از شیرینی هایی که خریده بودین براشون آوردین
ا.ت : چی باعث شده باهم بیاین اینجا کاری خاصی داشتین ؟☺️
چیفویو: نه همینجوری اومدیم
ا.ت : که اینطور
سنجو هم که رو چیفویو کراش بود
بلند شد رفت پیش چیفویو نشست
چیفویو: سـ سلام سنجو چان😅😊(خجالت کشیده)
سنجو: سلام چطوریییی✨
(سنجو با دو تا دستاش لپ چیفویو رو میکشه)
سنجو : چه کیوتیییی چیفویووو
(ادمین : چه راحتم یخش آب میشه و با همه خودمونی میشه 😐)
باجی هم که اونا رو دید حسودیش شد و بلند شد اومد کنار تو نشست
(حیحی)
دیگه همینطوری شروع کردین به حرف زدن و اینا...
باجی گفت : .....مـ میشهع.........تو......یعنی.....چیزه......میشه دوس دختر من باشی .
( ادمین : اخیییی بچم خجالتیه
البته بچم نیست ، شوهرمه☺️)
ا.ت: بـ با...جی...سـ سان...
با یه قیافهی اینجوری😊 سریع پریدی بغلش
ا.ت : خوشحال میشم 😊😊😊
باجی یه لبخند آروم میزنه ولی از خوشحالی تو دلش پارتیه
تا آخر شب هی میگین و میخندین و آخر شب همه میرن و تو هم میری بخوابی
امیدوارم که خوشتون بیاد ✨💫✨
سنجو اومد
طبق معمول داشتین اتفاقات روزمره تونو برای هم تعریف می کردین😐
و بعدش سنجو هم از تومان خشش اومد و گفت که دلش میخواد اونم عضو بشه
ا.ت : سنجو یه چند روز دیگه با بچه های تومان میخوایم دور هم جمع بشیم که درباره ی درگیری مون با یه گنگ دیگه صحبت کنیم
بنظرم دوروز قبل از جلسه بهشون بگیم که تا موقع درگیری تو هم باشی
سنجو: اوم...خوبه همین کارو میکنیم.......ولی اگه نپذیرنم چیی؟
ا.ت: احتمال زیاد قبول میکنن مگه تو چیت کمه مبارزه که بلدی وقتی منو قبول کردن تو هم قبول میکنن فقط باید با یکی از اعضا بجنگی و شکستش بدی جوری که بیوفته زمین
سنجو: فک میکنی از پسش بر میام؟
ا.ت: البتهه
*دوروز قبل از درگیری*
- حوصله ندارم خیلی با جزئیات بنویسم😐 -
مثلاً همهی حرفا رو زدین حالا فقط مونده که سنجو انتخاب کنه میخواد با کی مبارزه کنه
سنجو چیفویو رو انتخاب کرد
(فکر شیپ کردن هم به سرتون نزنه ، ولی شاید در ادامهی داستان شیپ شون کنم😐
* منه مودی )
خب حوصله جزئیات ندارم پس سنجو پذیرفته شد.
بعدش تو سنجو خیلی شادمان به مغازه ی شیرینی فروشی که ا.ت توش کار می کرد رفتین و شیرینی خردین🍩
اومدین خونه و چند دقیقه بعد صدای در اومد درو وا کردی و دیدی باجی و چیفویو ان
اومدن تو و از شیرینی هایی که خریده بودین براشون آوردین
ا.ت : چی باعث شده باهم بیاین اینجا کاری خاصی داشتین ؟☺️
چیفویو: نه همینجوری اومدیم
ا.ت : که اینطور
سنجو هم که رو چیفویو کراش بود
بلند شد رفت پیش چیفویو نشست
چیفویو: سـ سلام سنجو چان😅😊(خجالت کشیده)
سنجو: سلام چطوریییی✨
(سنجو با دو تا دستاش لپ چیفویو رو میکشه)
سنجو : چه کیوتیییی چیفویووو
(ادمین : چه راحتم یخش آب میشه و با همه خودمونی میشه 😐)
باجی هم که اونا رو دید حسودیش شد و بلند شد اومد کنار تو نشست
(حیحی)
دیگه همینطوری شروع کردین به حرف زدن و اینا...
باجی گفت : .....مـ میشهع.........تو......یعنی.....چیزه......میشه دوس دختر من باشی .
( ادمین : اخیییی بچم خجالتیه
البته بچم نیست ، شوهرمه☺️)
ا.ت: بـ با...جی...سـ سان...
با یه قیافهی اینجوری😊 سریع پریدی بغلش
ا.ت : خوشحال میشم 😊😊😊
باجی یه لبخند آروم میزنه ولی از خوشحالی تو دلش پارتیه
تا آخر شب هی میگین و میخندین و آخر شب همه میرن و تو هم میری بخوابی
امیدوارم که خوشتون بیاد ✨💫✨
۲.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.