تلافی
تلافی
(مهشاد)
داشتیم سر این که چیکار کنیم بحث میکردیم که محراب گفت (محراب)شما دخترا که نزاشتید ما داخل این سفر بخوابیم مخصوصا شما مهشاد خانوم
(من)همین که هست میخواستی وقتی بابام گفت قبول نکنی که ما با شما بیایم
(محراب)ببخشید که نمیتونم روی بابات رو زمین بندازم
(ارسلان)بسه دیگه من یک فکری دارم
(دیانا)چی؟
(ارسلان)بیاید بریم لب دریا آتیش درست کنیم
(دیانا)آره آره بریم بریم
(نیکا)آخه الان بریم دریا جای معلوم نمیشه که
(متین)راست میگه
(پانیذ(خو مشکلی نیست که امشب میریم باز فردا هم میریم
(نیکا)اوکی من هستم
همه با هم گفتن ما هم هستیم و با هم زدن زیر خنده
(من)خوبه خوبه پاشید برید بیرون میخوایم لباس عوض کنیم
(محراب)بعله فرمانده
همه رفتن تا حاضر شن وقتی لباس پوشیدیم و رفتیم پایین با دخترا یکم سیب زمینی برداشتیم تا سیب زمینی آتیشی درست کنیم
از آشپز خونه زدیم بیرون دیانا با چهار تا پتو مسافرتی اومد پایین (نیکا)پتو واسه چیته تو تابستون
(دیانا)خو شاید یکی سردش شود لازم میشه
(من)شایدم من کله محراب رو کردم زیر آب بازم لازم میشه
همه خندیدن که محراب گفت(محراب)تو مشکلت با من چیه؟
(من)هیچی والا فقط دوست دارم بگشمت
(محراب)منطقت رو دوست دارم
(من)خوبه پس
(محراب)عالیه
(محمد)دوستان خفه پاشید بریم
همه به سمت در خروجی رفتیم و به سمت دریا حرکت کردیم وایییی چرا آنقدر باد میاد من که خیلی سردمه دارم یخ میزنم (من)دیا یکی از اون پتو هات بده مردم از سرما
(محراب)وا هوا به این خوبی
من در حالی که دندونام به هم میخورد گفتم (من)تو خفه
بچه ها هیچ کدوم سردشون نبود فقط نمیدونم من چه مرگم شده بود
(من)واییی من نمیتونم اینجا بمونم میرم
خاستم از جام بلند شدم که محراب اومد کنارم نشست و منو کشید بغلش داشتم از تعجب شاخ درمیآورنم سرم ما جای خودش رو به آغوش گرم محراب داده بود و حالم بهتر بود محراب درگوشم زمزمه وار گفت(محراب)ببین آنقدر منو عضویت میکنی داری جواب پس میدی
(مهشاد)اع اگه اینجوریه چرا بغلم کردی بزار جوابم رو پس بدم دیگه
(محراب)ن دیگه روباه کوچولو امانت باید سالم بمونه
(من)همچی تا الان اوکی ولی چرا روباه
(محراب)چون من روباه دوست دارم
(من)اع راست میگی منم دوست دارم ها ولی خوب الاغه مندی های تو چرا باید اسم مخفف من باشه
(محراب)چون من دوست دارم اینجوری باشه
(من)دوست داشتنت رو بزار برا زنت
(محراب)گذاشتم دیگه
(من)چی؟
(محراب)هیچی
سرم رو برگردوندم سمتش و چشام رو ریز کردم که قهقی بلندی زدو با انگشت یکی زد به پیشونیم و گفت(محراب)خنگول خانوم
با آرنج یکی زدم تو پهلوش که دستش از دورم باز شد منم سری از بغلش اومدم بیرون و گفتم(من)خنگول خودتی میمون
(محراب)گگگگگگ بیشور پهلوم سوراخ شد
(من)خوبه حالا نمردی
ارسلان در حالی که دیانا رو میکشید بغلش گفت(ارسلان)بسه دیگه این سگ و گربه میپرید به هم
منو محراب همزمان گفتیم (محراشاد)تو خفه
ارسلان سرش رو تو گردن دیانا فرو کرد و مظلوم گفت(ارسلان)نگا عزیزم شخصیتم رو خورد میکنن
(دیانا)اع چیکار شوعرم دارید بیشورا
(ارسلان)مرسی خانومم
(دیانا)باش پیش گردنم حرف نزن مور مورم میشه
ارسلان لج کرد و بیشتر سرش رو کرد تو گردن دیانا که متین گفت(متین)بسه دیگه اینجا مجرد داریم دلشون میخواد
همه خندیدن و هرکی مشغول حرف زدن با یک نفر یا چند نفر شد که نیکا گفت(نیکا)بچه ها بیاید یک بازی کنیم
(پانیذ)چه بازی؟
(نیکا)کول یا پوچ بازی میکنیم به گروه های چهار نفره تقسیم میشیم
(محمد)آره خوبه من هستم
گروه ها معلوم شد منو ،محراب وارسلان،دیانا با هم پانیذ ،محمد،نیکاومتین با هم.
دیانا و نیکا با هم سنگ کاغذ قیچی بازی کردن که دیانا برد و ما اول شروع کردیم همه چهار تا دست پشت بودو بچه ها چیزی نمیدیدن هی این یک تیکه سنگ تو دست ها میچرخید و میچرخید که آخر سر رسید دست من همه دستا مشت شد و جلوی بچه ها قرار گرفت هر کی میگفت دست یک نفره که محمد گفت(محمد)دست دیانای این هر وقت گل دستش باشه استرس میمیره
همه چون محمد داداش دیانا بود و بیشتر میشناختش به حرف گوش کردن و دیانا دو دستش رو باز کردو گفت(دیانا)محمد برار یادت رفته من بازیگر خوبیم
(محمد)ای توف تو این شانس
........
پارت _۳۰
(مهشاد)
داشتیم سر این که چیکار کنیم بحث میکردیم که محراب گفت (محراب)شما دخترا که نزاشتید ما داخل این سفر بخوابیم مخصوصا شما مهشاد خانوم
(من)همین که هست میخواستی وقتی بابام گفت قبول نکنی که ما با شما بیایم
(محراب)ببخشید که نمیتونم روی بابات رو زمین بندازم
(ارسلان)بسه دیگه من یک فکری دارم
(دیانا)چی؟
(ارسلان)بیاید بریم لب دریا آتیش درست کنیم
(دیانا)آره آره بریم بریم
(نیکا)آخه الان بریم دریا جای معلوم نمیشه که
(متین)راست میگه
(پانیذ(خو مشکلی نیست که امشب میریم باز فردا هم میریم
(نیکا)اوکی من هستم
همه با هم گفتن ما هم هستیم و با هم زدن زیر خنده
(من)خوبه خوبه پاشید برید بیرون میخوایم لباس عوض کنیم
(محراب)بعله فرمانده
همه رفتن تا حاضر شن وقتی لباس پوشیدیم و رفتیم پایین با دخترا یکم سیب زمینی برداشتیم تا سیب زمینی آتیشی درست کنیم
از آشپز خونه زدیم بیرون دیانا با چهار تا پتو مسافرتی اومد پایین (نیکا)پتو واسه چیته تو تابستون
(دیانا)خو شاید یکی سردش شود لازم میشه
(من)شایدم من کله محراب رو کردم زیر آب بازم لازم میشه
همه خندیدن که محراب گفت(محراب)تو مشکلت با من چیه؟
(من)هیچی والا فقط دوست دارم بگشمت
(محراب)منطقت رو دوست دارم
(من)خوبه پس
(محراب)عالیه
(محمد)دوستان خفه پاشید بریم
همه به سمت در خروجی رفتیم و به سمت دریا حرکت کردیم وایییی چرا آنقدر باد میاد من که خیلی سردمه دارم یخ میزنم (من)دیا یکی از اون پتو هات بده مردم از سرما
(محراب)وا هوا به این خوبی
من در حالی که دندونام به هم میخورد گفتم (من)تو خفه
بچه ها هیچ کدوم سردشون نبود فقط نمیدونم من چه مرگم شده بود
(من)واییی من نمیتونم اینجا بمونم میرم
خاستم از جام بلند شدم که محراب اومد کنارم نشست و منو کشید بغلش داشتم از تعجب شاخ درمیآورنم سرم ما جای خودش رو به آغوش گرم محراب داده بود و حالم بهتر بود محراب درگوشم زمزمه وار گفت(محراب)ببین آنقدر منو عضویت میکنی داری جواب پس میدی
(مهشاد)اع اگه اینجوریه چرا بغلم کردی بزار جوابم رو پس بدم دیگه
(محراب)ن دیگه روباه کوچولو امانت باید سالم بمونه
(من)همچی تا الان اوکی ولی چرا روباه
(محراب)چون من روباه دوست دارم
(من)اع راست میگی منم دوست دارم ها ولی خوب الاغه مندی های تو چرا باید اسم مخفف من باشه
(محراب)چون من دوست دارم اینجوری باشه
(من)دوست داشتنت رو بزار برا زنت
(محراب)گذاشتم دیگه
(من)چی؟
(محراب)هیچی
سرم رو برگردوندم سمتش و چشام رو ریز کردم که قهقی بلندی زدو با انگشت یکی زد به پیشونیم و گفت(محراب)خنگول خانوم
با آرنج یکی زدم تو پهلوش که دستش از دورم باز شد منم سری از بغلش اومدم بیرون و گفتم(من)خنگول خودتی میمون
(محراب)گگگگگگ بیشور پهلوم سوراخ شد
(من)خوبه حالا نمردی
ارسلان در حالی که دیانا رو میکشید بغلش گفت(ارسلان)بسه دیگه این سگ و گربه میپرید به هم
منو محراب همزمان گفتیم (محراشاد)تو خفه
ارسلان سرش رو تو گردن دیانا فرو کرد و مظلوم گفت(ارسلان)نگا عزیزم شخصیتم رو خورد میکنن
(دیانا)اع چیکار شوعرم دارید بیشورا
(ارسلان)مرسی خانومم
(دیانا)باش پیش گردنم حرف نزن مور مورم میشه
ارسلان لج کرد و بیشتر سرش رو کرد تو گردن دیانا که متین گفت(متین)بسه دیگه اینجا مجرد داریم دلشون میخواد
همه خندیدن و هرکی مشغول حرف زدن با یک نفر یا چند نفر شد که نیکا گفت(نیکا)بچه ها بیاید یک بازی کنیم
(پانیذ)چه بازی؟
(نیکا)کول یا پوچ بازی میکنیم به گروه های چهار نفره تقسیم میشیم
(محمد)آره خوبه من هستم
گروه ها معلوم شد منو ،محراب وارسلان،دیانا با هم پانیذ ،محمد،نیکاومتین با هم.
دیانا و نیکا با هم سنگ کاغذ قیچی بازی کردن که دیانا برد و ما اول شروع کردیم همه چهار تا دست پشت بودو بچه ها چیزی نمیدیدن هی این یک تیکه سنگ تو دست ها میچرخید و میچرخید که آخر سر رسید دست من همه دستا مشت شد و جلوی بچه ها قرار گرفت هر کی میگفت دست یک نفره که محمد گفت(محمد)دست دیانای این هر وقت گل دستش باشه استرس میمیره
همه چون محمد داداش دیانا بود و بیشتر میشناختش به حرف گوش کردن و دیانا دو دستش رو باز کردو گفت(دیانا)محمد برار یادت رفته من بازیگر خوبیم
(محمد)ای توف تو این شانس
........
پارت _۳۰
۸.۰k
۲۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.