( دنیا سلطنت )
( دنیا سلطنت )
پارت ۵
لباس را برداشت گفت
..... زود باش اینو بپوش
آلیس متوجه مست بودن آن مرد شده بود سمت اش با عصبانیت رفت و لباس اش را از دست اش گرفت
آلیس: من میخواهم این را به تن شما بکنم
لگتی به وست پاها مرده زد مرده از شدت درد اوفتاد رو زمین و آلیس لباس را پاره کرد و به گردن مرده انداخت رو گردن اش چرخاند هما لباس را
آلیس: نبینم دیگه بلند شی
خدمه ها را صدا کرده وارد اتاق شدن نگاهی به مرده انداخت و بعدش نگاهی به آلیس انداخت
آلیس دست به س*ینه ایستاده بود و با پوزخند گفت
آلیس: لباس خودشان را نمیتوانست بپوشه من هم کمکش کردم
خدمه بازو آلیس را گرفت و سمته بیرون برد
آلیس : درد ام آومد ولم کنید
خدمه جلو رئيس اش آلیس را هول داد که باعث اوفتاد رو زمین حلو همان رئس اش شد
خدمه : سرورم این دختره یکی از مهمان ها ما را کتک زدن
رئيس اش خند کرد و گفت
..... میفهمی چی میگی این دختر فقد ۱۵ سالش هست نمیتواند...
خدمه : آما با چشم های خودم دیدم سرورم
رئيس اش نگاهی به آلیس انداخت
..... : باز داری کاره خودتو میکنی
آلیس: کاری که شما میکنید بهتر هست
...... : ببین به نفه خودته که به حرف های ما گوش بدی
آلیس: به نفه شما هم هست تا کم کار کنید خسته میشین
رئيس عصبی شد و با عصبانیت سمته آلیس رفت سیلی محکمی بهش زد تا افتاد اش به زمین و صورت اش به زمین خورد آلیس از شدت درد صورت اش با خنده گفت
آلیس: کار شما هم خیلی سخت هست بنظرم برین کمی استراحت کنید
...... : تو خیلی زبان دراز هستی خودم میتونم این زبان تو رو چجوری ببرم
آلیس: اختیار دارید شما هم زبان دراز هستین آما نه به اندازه من
......: این دختره رو ببرین و چنان شکنجه کنید تا بفهمه چجوری با ما حرف بزنه
بازو های آلیس را گرفتن و از رو زمین بلند اش کرد و سمت زیر زمین همان مسافر خانه بردن مسافر خانه ماله خودشان بودن
دست ها و پاهایش را به صندلی بستن
عقرب های به اندازه غورباقه به سمته اش راه کردن حدود سه تا بودن به سمت همان دختر میرفت آلیس
با صدایه بلند میگفت تا راهش کنن و همان عقرب ها به سمته اش نیان اما عقرب ها بهش رسیده بود یکی
شون رو پاهای زخمی اش بالا رفت و آلیس با داد التماس میگفت
آلیس: ترو خدا ولم کنید
خدمه ها فقد میخندیدن و با آن ها نگاه میکردن
آلیس: مادر ..... مادر کمک کن خواهش میکنم
با صدا بلند اسم مادر اش را صدا میزد اون حتی تب هم داشت مادرش
خیلی ازش مواظبت میکرد اون مادر هیچ وقت نداشت آلیس درد را حس کنه و الان
آلیس با صدا ببند اسم مادر اش را صدا میزد
یک عقربی دیگی رو پاهایش بالا رفت
اولی سمت پهلو اش رفت و زهر اش را همان جا راه کرد آما آلیس قوی تر از این حرف ها بود با نیش زدن اولی هیچی حس نکرد
ولی دومی رو پاهاش نیش زد آلیس چشم هایش را بست
《》《》《》》》《》《》《》《》سه روز بعد
وقتی چشم هایش را باز کرد تو استبل بود بوب خیلی بدی بود و همچنان کثیفی یکی از همان دختر ها وقتی دید که آلیس بیدار شده بود زود دست از جم کردن کثیفی اسپ ها دست برداشت و سمت آلیس قدم برداشت
و با نگرانی گفت
..... تو خوبی
آلیس چشم هایش را مالید و رو زمین نشست
آلیس: من کجام ؟
..... : ...
@h41766101
شرط
۴۵ ماکنت
۶۴۴ عضویت
پارت ۵
لباس را برداشت گفت
..... زود باش اینو بپوش
آلیس متوجه مست بودن آن مرد شده بود سمت اش با عصبانیت رفت و لباس اش را از دست اش گرفت
آلیس: من میخواهم این را به تن شما بکنم
لگتی به وست پاها مرده زد مرده از شدت درد اوفتاد رو زمین و آلیس لباس را پاره کرد و به گردن مرده انداخت رو گردن اش چرخاند هما لباس را
آلیس: نبینم دیگه بلند شی
خدمه ها را صدا کرده وارد اتاق شدن نگاهی به مرده انداخت و بعدش نگاهی به آلیس انداخت
آلیس دست به س*ینه ایستاده بود و با پوزخند گفت
آلیس: لباس خودشان را نمیتوانست بپوشه من هم کمکش کردم
خدمه بازو آلیس را گرفت و سمته بیرون برد
آلیس : درد ام آومد ولم کنید
خدمه جلو رئيس اش آلیس را هول داد که باعث اوفتاد رو زمین حلو همان رئس اش شد
خدمه : سرورم این دختره یکی از مهمان ها ما را کتک زدن
رئيس اش خند کرد و گفت
..... میفهمی چی میگی این دختر فقد ۱۵ سالش هست نمیتواند...
خدمه : آما با چشم های خودم دیدم سرورم
رئيس اش نگاهی به آلیس انداخت
..... : باز داری کاره خودتو میکنی
آلیس: کاری که شما میکنید بهتر هست
...... : ببین به نفه خودته که به حرف های ما گوش بدی
آلیس: به نفه شما هم هست تا کم کار کنید خسته میشین
رئيس عصبی شد و با عصبانیت سمته آلیس رفت سیلی محکمی بهش زد تا افتاد اش به زمین و صورت اش به زمین خورد آلیس از شدت درد صورت اش با خنده گفت
آلیس: کار شما هم خیلی سخت هست بنظرم برین کمی استراحت کنید
...... : تو خیلی زبان دراز هستی خودم میتونم این زبان تو رو چجوری ببرم
آلیس: اختیار دارید شما هم زبان دراز هستین آما نه به اندازه من
......: این دختره رو ببرین و چنان شکنجه کنید تا بفهمه چجوری با ما حرف بزنه
بازو های آلیس را گرفتن و از رو زمین بلند اش کرد و سمت زیر زمین همان مسافر خانه بردن مسافر خانه ماله خودشان بودن
دست ها و پاهایش را به صندلی بستن
عقرب های به اندازه غورباقه به سمته اش راه کردن حدود سه تا بودن به سمت همان دختر میرفت آلیس
با صدایه بلند میگفت تا راهش کنن و همان عقرب ها به سمته اش نیان اما عقرب ها بهش رسیده بود یکی
شون رو پاهای زخمی اش بالا رفت و آلیس با داد التماس میگفت
آلیس: ترو خدا ولم کنید
خدمه ها فقد میخندیدن و با آن ها نگاه میکردن
آلیس: مادر ..... مادر کمک کن خواهش میکنم
با صدا بلند اسم مادر اش را صدا میزد اون حتی تب هم داشت مادرش
خیلی ازش مواظبت میکرد اون مادر هیچ وقت نداشت آلیس درد را حس کنه و الان
آلیس با صدا ببند اسم مادر اش را صدا میزد
یک عقربی دیگی رو پاهایش بالا رفت
اولی سمت پهلو اش رفت و زهر اش را همان جا راه کرد آما آلیس قوی تر از این حرف ها بود با نیش زدن اولی هیچی حس نکرد
ولی دومی رو پاهاش نیش زد آلیس چشم هایش را بست
《》《》《》》》《》《》《》《》سه روز بعد
وقتی چشم هایش را باز کرد تو استبل بود بوب خیلی بدی بود و همچنان کثیفی یکی از همان دختر ها وقتی دید که آلیس بیدار شده بود زود دست از جم کردن کثیفی اسپ ها دست برداشت و سمت آلیس قدم برداشت
و با نگرانی گفت
..... تو خوبی
آلیس چشم هایش را مالید و رو زمین نشست
آلیس: من کجام ؟
..... : ...
@h41766101
شرط
۴۵ ماکنت
۶۴۴ عضویت
۵۴۱
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.