(تیمار عاشق)
P5
جیمین: میش اون لباسو بهم بدی ؟
ات: اوه.... آره....بیا
سعی میکردم رومو اونطرف نگه دارم
تپش قلبم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد
جیمین: خب تموم شد
ات: خب حالا بیا کارمون رو شروع کنیم که یهو جیمین دستمو گرف و کشوند سمت خودش
تو چشمام خمار خیره شد
جیمین: خب بیب من حرفی ندارم کارمون رو شروع کنیم
*تپش قلبم جوری شده که نفس کشیدن برام سخت شده بود *
*خواستم خودمو بکشم عقب ولی سفت تر منو گرفت
جیمین: شبا که پیشم نیستی بد جور دلم برات تنگ میشه بیب
*تو چشماش درخشش خاصی بود که منو وادار میکرد فقط خمار تو چشماش زل بزنم *
ات: آه....خب ....بشین روی تخت تا شروع کنیم
*دستاشو از دور کمرم برداشت و نشست روی تخت و دوباره خمار بهم خیره شد *
*نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم اول چند تا سوال ازش بپرسم *.
ات: خب .....انگیزه ات.....واسه این قتل های زنجیره ای چی بود
جیمین: هیچکدوم رو من انجام ندادم
ات: چی؟؟؟...منظورت چیه؟؟
جیمین: من هیچوقت کسی رو نکشتم
ات: من نمیفهمم.....پس چرا الان اینجایی؟؟
جیمین: من فقط وانمود کردم که قتل هارو انجام دادم
ات: قتل های واقعی رو پس کی انجام میداد
*جیمین نفس عمیقی کشید و گفت : دوست داشتم این حقیقت لعنتی رو فقط به کسی که دوسش دارم بگم
ات: خب یعنی الان نمیخوای این سوال رو جواب بدی
و بعد روی سوال خط کشیدم
جیمین: نه من اینو نگفتم
ات: خب پس چی ؟
جیمین: اون کسی که دوسش دارم تویی
ادامه دارد.....
جیمین: میش اون لباسو بهم بدی ؟
ات: اوه.... آره....بیا
سعی میکردم رومو اونطرف نگه دارم
تپش قلبم هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد
جیمین: خب تموم شد
ات: خب حالا بیا کارمون رو شروع کنیم که یهو جیمین دستمو گرف و کشوند سمت خودش
تو چشمام خمار خیره شد
جیمین: خب بیب من حرفی ندارم کارمون رو شروع کنیم
*تپش قلبم جوری شده که نفس کشیدن برام سخت شده بود *
*خواستم خودمو بکشم عقب ولی سفت تر منو گرفت
جیمین: شبا که پیشم نیستی بد جور دلم برات تنگ میشه بیب
*تو چشماش درخشش خاصی بود که منو وادار میکرد فقط خمار تو چشماش زل بزنم *
ات: آه....خب ....بشین روی تخت تا شروع کنیم
*دستاشو از دور کمرم برداشت و نشست روی تخت و دوباره خمار بهم خیره شد *
*نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم اول چند تا سوال ازش بپرسم *.
ات: خب .....انگیزه ات.....واسه این قتل های زنجیره ای چی بود
جیمین: هیچکدوم رو من انجام ندادم
ات: چی؟؟؟...منظورت چیه؟؟
جیمین: من هیچوقت کسی رو نکشتم
ات: من نمیفهمم.....پس چرا الان اینجایی؟؟
جیمین: من فقط وانمود کردم که قتل هارو انجام دادم
ات: قتل های واقعی رو پس کی انجام میداد
*جیمین نفس عمیقی کشید و گفت : دوست داشتم این حقیقت لعنتی رو فقط به کسی که دوسش دارم بگم
ات: خب یعنی الان نمیخوای این سوال رو جواب بدی
و بعد روی سوال خط کشیدم
جیمین: نه من اینو نگفتم
ات: خب پس چی ؟
جیمین: اون کسی که دوسش دارم تویی
ادامه دارد.....
۱۲.۹k
۳۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.