ꜱᴀᴅɪᴍ
ᴘᴀʀᴛ:ᴛʜɪʀᴛʏ ꜰɪᴠᴇ
[ویو جونگکوک]
فکرم کاملا پیش ات بود الان کجاست سردشه وایی داشتم دیوونه میشدم داشتم میرفتم تو اتاق اسلوونی تا ببینم خوابه یانه
[ویو اسلوونی]
پرسنل: انداختیمش بیرون
اسلوونی: باشه خوبه پولت رو صبح که میام بهت میدم
گوشیو قطع کردم زنگ زدم با هیون باید اینو جشن میگرفتیم
اسلوونی: هیون
هیون: اوه خانم اسلوونی
اسلوونی: ات انداختم بیرون از هتل الان بدبخت معلوم نیست تو بارون چیکار میکنه جونگکوک فک میکنه من حاملم
هیون: مگه نیستی!
اسلوونی: بچه میخوای چیکار هیکلم رو خراب میکنه یه برکه آزمایش قلابی جور کردم همین
هیون: تو خیلی بدجنسی دختر
اسلوونی: میدونم حالام بچه ای ات هم بزودی به درک میره (باخنده)
هیون: کارت عالیه تو دست شیطان از پشت بستی
اسلوونی: خب حالا قطع کنم من باید بریم پیش جونگکوک
گوشیو قطع کردم برگشتم که برم با هیکل جونگکوک مواجه شدم نمیتونستم نفس بکشم به تته پته افتاده بودم
اسلوونی: جو... جونگکوک
جونگکوک اومد سمتم از موهام کشید
اسلوونی: اونجوری که فک میکنی نیست
جونگکوک: بلایی سرت بیارم که اصلا فکرشو نکنی ات کجاست
اسلوونی: نمیدونم بخدا نمیدونم
[ویو جونگکوک]
موهای اسلوونی رو ول کردم تمام فکرم شده بود ات از اتاق اومدم بیرون
جونگکوک: نزارید در بره هیون رو هم پیدا کنید (روبه نگهبانا)
&: بله قربان
ماشینو روشن کردم با تمام سرعت رفتم تمام هتل ها رو گشتم هیجا نبود ات تو کجایی چشمم خورد به پارکی که اولین بار منو ات اونجا همدیگه رو دیدیم رفتم از ماشین پیاده شدم رفتم داخل پارک داشتم همه جاشو نگاه میکردم که چشمم خورد به یه چمدون رفتم جلوتر که بدن بی جون ات دیدم که داشت میلرزید
جونگکوک: ات ات حالت خوبه چشماتو باز کن عزیزم
ات به سختی چشماشو باز کرد
ات: جونگ... کوک (سرفه)
جونگکوک: هیچی نگو الان میریم عمارت
براید استایل بغلش کردم سوار ماشین شدیم با سرعت گاز دادم به سمت عمارت تا رسیدیم ات بعل کردم سریع بردمش اتاق رو تخت گذاشتمش پتو روش کشیدم
ات: جونگ... کوک خودتی (سرفه)
جونگکوک: هیس دیگه من پیشتم ات
[ویو ات]
تو عمارت بودم فک میکردم چیزای که میبینم یه رویاعه از جام بلند شدم رو تخت نشستم
ات: حرفای اسلوونی رو باور نکن (باگریه)
جونگکوک: باش دوست دارم ات من عاشقتم
ات: ولی دیگه نمیشه باهم باشیم
جونگکوک: چرا نمیشه یه فرصت بهم بده قول میدم همچیو درست میکنم بخاطر بچمون
ات: تو از کجا...
دستشو گدفت جلو لبم
جونگکوک: من دارم پدر میشم
بهش لبخند زدم اروم رفتم بغلش
ات: بخاطر سه تامون
اومد رو تخت کنارم نشست سرمو گذاشتم رو سینش چشامو بستم
ʟɪᴋᴇ³⁰
ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ⁷⁰
[ویو جونگکوک]
فکرم کاملا پیش ات بود الان کجاست سردشه وایی داشتم دیوونه میشدم داشتم میرفتم تو اتاق اسلوونی تا ببینم خوابه یانه
[ویو اسلوونی]
پرسنل: انداختیمش بیرون
اسلوونی: باشه خوبه پولت رو صبح که میام بهت میدم
گوشیو قطع کردم زنگ زدم با هیون باید اینو جشن میگرفتیم
اسلوونی: هیون
هیون: اوه خانم اسلوونی
اسلوونی: ات انداختم بیرون از هتل الان بدبخت معلوم نیست تو بارون چیکار میکنه جونگکوک فک میکنه من حاملم
هیون: مگه نیستی!
اسلوونی: بچه میخوای چیکار هیکلم رو خراب میکنه یه برکه آزمایش قلابی جور کردم همین
هیون: تو خیلی بدجنسی دختر
اسلوونی: میدونم حالام بچه ای ات هم بزودی به درک میره (باخنده)
هیون: کارت عالیه تو دست شیطان از پشت بستی
اسلوونی: خب حالا قطع کنم من باید بریم پیش جونگکوک
گوشیو قطع کردم برگشتم که برم با هیکل جونگکوک مواجه شدم نمیتونستم نفس بکشم به تته پته افتاده بودم
اسلوونی: جو... جونگکوک
جونگکوک اومد سمتم از موهام کشید
اسلوونی: اونجوری که فک میکنی نیست
جونگکوک: بلایی سرت بیارم که اصلا فکرشو نکنی ات کجاست
اسلوونی: نمیدونم بخدا نمیدونم
[ویو جونگکوک]
موهای اسلوونی رو ول کردم تمام فکرم شده بود ات از اتاق اومدم بیرون
جونگکوک: نزارید در بره هیون رو هم پیدا کنید (روبه نگهبانا)
&: بله قربان
ماشینو روشن کردم با تمام سرعت رفتم تمام هتل ها رو گشتم هیجا نبود ات تو کجایی چشمم خورد به پارکی که اولین بار منو ات اونجا همدیگه رو دیدیم رفتم از ماشین پیاده شدم رفتم داخل پارک داشتم همه جاشو نگاه میکردم که چشمم خورد به یه چمدون رفتم جلوتر که بدن بی جون ات دیدم که داشت میلرزید
جونگکوک: ات ات حالت خوبه چشماتو باز کن عزیزم
ات به سختی چشماشو باز کرد
ات: جونگ... کوک (سرفه)
جونگکوک: هیچی نگو الان میریم عمارت
براید استایل بغلش کردم سوار ماشین شدیم با سرعت گاز دادم به سمت عمارت تا رسیدیم ات بعل کردم سریع بردمش اتاق رو تخت گذاشتمش پتو روش کشیدم
ات: جونگ... کوک خودتی (سرفه)
جونگکوک: هیس دیگه من پیشتم ات
[ویو ات]
تو عمارت بودم فک میکردم چیزای که میبینم یه رویاعه از جام بلند شدم رو تخت نشستم
ات: حرفای اسلوونی رو باور نکن (باگریه)
جونگکوک: باش دوست دارم ات من عاشقتم
ات: ولی دیگه نمیشه باهم باشیم
جونگکوک: چرا نمیشه یه فرصت بهم بده قول میدم همچیو درست میکنم بخاطر بچمون
ات: تو از کجا...
دستشو گدفت جلو لبم
جونگکوک: من دارم پدر میشم
بهش لبخند زدم اروم رفتم بغلش
ات: بخاطر سه تامون
اومد رو تخت کنارم نشست سرمو گذاشتم رو سینش چشامو بستم
ʟɪᴋᴇ³⁰
ᴄᴏᴍᴍᴇɴᴛ⁷⁰
۴۲.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.