Vkook
the rescue
Part 4
+خب...
میرم سر اصل مطلب...
+ازت میخوام نصف سهام شرکتتو در اختیار من بزاری... من در عوضش بهش سود شرکت موادم و هروئینمو میدم...
_ممنونم نیازی به این کثیف کاریا ندارم...
سوال بعدی..
مرد واقعا همچین انتظاری از پسر کیم سهون نداشت...
*اسم پدر تهیونگ که مرد کیم سهون بود*
براهمین همهی رشته هاش پنبه شده بود..
سعی کرد با زبونش نیش بزنه..
+با خودت چی فک کردی ؟
تو هنوز یه بچه ای...
یک ماه از مرگ پدرت نگذشته اینطوری فاز برت داشته...
انقد خودتو دانا و همه چیز تموم جلوه نده..
تو هنوز *بی تجربه ای*..
ته که برای دومین بار توی همین یه ساعت این حرف بهش زده شده بود فوران کرد...
جیمین با شنیدن کلمه بی تجربه ای از یارو تو ذهنش گفت :
قبرتو با دستای خودت کَندی پیر مرد..
تهیونگ به نشانه ی تهدید اصلحشو از پشتش برداشت و به نزدیک ترین بادیگارد یارو شلیک کرد..
یارو ام برا تلافی از زیر میزش اصلحشو برداشت و به یه دونه به دست جیمین زد...
اوضاع کاملا آشفته شد...
_جیمین
*داد*
+تهیونگ فرار کن من خوبم...
تهیونگ سریع از دری که وارد شده بود خارج شد..
توی خیابون رفت .. یه زیر زمین دید که پله میخورد میرفت پایین....
«این زیر زمین همونجایی که مسابقات بُکس غیر مجاز تشکیل میشده و کوک توش شرکت میکرده»
افکار جانگ کوک :
مسابقه بُکس تموم شد..
بعد از ناک اوت کردن حریفم با تشویقهای زیاد هوادارام از زمین اومد بیرون و نهصد هزار دلار مال خودم شد...
با این وضع خراب زندگیم باید ازهر راهی که شده پول در بیارم ، تا بتونم اجاره اون صاحب خونه رو مخمو بدم..
کوک داشت زندگی خودشو تو مغذش مرور میکرد که با صدای ناتالی به خودش اومد...
*ناتالی دوست صمیمی کوک*
+خسته نباشی...حریفت چطور بود ؟
_مثل همیشه ضعیف و افتضاح...
حالم ازشون بهم میخوره..
+همین حریفای ضعیف بودن که تو تونستی تا اینجا اجازه خونه بدی..
_لی لی جوری حرف نزن که انگار قویاشونو نمیتونم شکست بدم...
ناتالی و کوک در حال کل کل دوستانه بودن که یه دختر سمت کوک رفت...
از ظاهر و تیپش معلوم بود دختر خرابیه..
دستشو رو شونه های کوک کشید و دم گوشش با صدای مرموز گفت :
+خسته نباشی ...
و لیس ریزی به گوش کوک زد..
کوک برگشت روبه دختره..
دختره به کوک چشمک زد و شونه هاشو رها کرد
انگشتشو به نشونه دنبالم بیا روبه کوک تکون داد..
*کوک پسر دختر بازیه*
کوک روبه ناتالی کرد و گفت
_مثل اینکه باید یه مسابقه دیگه ام برنده شم...
ناتالی که لحن تیکه و مسخره کوک رو فهمیده بود یه نیشخند گوشه لبی زد و گفت:
+فقط بپا حاملش نکنی پسر...
|_continues_|
لایک و کامنت فراموش نشه...
به نظرتون تو زیر زمین چی انتظار تهیونگو میکشه؟
با حمایتاتون بهم انرژی بدین
Part 4
+خب...
میرم سر اصل مطلب...
+ازت میخوام نصف سهام شرکتتو در اختیار من بزاری... من در عوضش بهش سود شرکت موادم و هروئینمو میدم...
_ممنونم نیازی به این کثیف کاریا ندارم...
سوال بعدی..
مرد واقعا همچین انتظاری از پسر کیم سهون نداشت...
*اسم پدر تهیونگ که مرد کیم سهون بود*
براهمین همهی رشته هاش پنبه شده بود..
سعی کرد با زبونش نیش بزنه..
+با خودت چی فک کردی ؟
تو هنوز یه بچه ای...
یک ماه از مرگ پدرت نگذشته اینطوری فاز برت داشته...
انقد خودتو دانا و همه چیز تموم جلوه نده..
تو هنوز *بی تجربه ای*..
ته که برای دومین بار توی همین یه ساعت این حرف بهش زده شده بود فوران کرد...
جیمین با شنیدن کلمه بی تجربه ای از یارو تو ذهنش گفت :
قبرتو با دستای خودت کَندی پیر مرد..
تهیونگ به نشانه ی تهدید اصلحشو از پشتش برداشت و به نزدیک ترین بادیگارد یارو شلیک کرد..
یارو ام برا تلافی از زیر میزش اصلحشو برداشت و به یه دونه به دست جیمین زد...
اوضاع کاملا آشفته شد...
_جیمین
*داد*
+تهیونگ فرار کن من خوبم...
تهیونگ سریع از دری که وارد شده بود خارج شد..
توی خیابون رفت .. یه زیر زمین دید که پله میخورد میرفت پایین....
«این زیر زمین همونجایی که مسابقات بُکس غیر مجاز تشکیل میشده و کوک توش شرکت میکرده»
افکار جانگ کوک :
مسابقه بُکس تموم شد..
بعد از ناک اوت کردن حریفم با تشویقهای زیاد هوادارام از زمین اومد بیرون و نهصد هزار دلار مال خودم شد...
با این وضع خراب زندگیم باید ازهر راهی که شده پول در بیارم ، تا بتونم اجاره اون صاحب خونه رو مخمو بدم..
کوک داشت زندگی خودشو تو مغذش مرور میکرد که با صدای ناتالی به خودش اومد...
*ناتالی دوست صمیمی کوک*
+خسته نباشی...حریفت چطور بود ؟
_مثل همیشه ضعیف و افتضاح...
حالم ازشون بهم میخوره..
+همین حریفای ضعیف بودن که تو تونستی تا اینجا اجازه خونه بدی..
_لی لی جوری حرف نزن که انگار قویاشونو نمیتونم شکست بدم...
ناتالی و کوک در حال کل کل دوستانه بودن که یه دختر سمت کوک رفت...
از ظاهر و تیپش معلوم بود دختر خرابیه..
دستشو رو شونه های کوک کشید و دم گوشش با صدای مرموز گفت :
+خسته نباشی ...
و لیس ریزی به گوش کوک زد..
کوک برگشت روبه دختره..
دختره به کوک چشمک زد و شونه هاشو رها کرد
انگشتشو به نشونه دنبالم بیا روبه کوک تکون داد..
*کوک پسر دختر بازیه*
کوک روبه ناتالی کرد و گفت
_مثل اینکه باید یه مسابقه دیگه ام برنده شم...
ناتالی که لحن تیکه و مسخره کوک رو فهمیده بود یه نیشخند گوشه لبی زد و گفت:
+فقط بپا حاملش نکنی پسر...
|_continues_|
لایک و کامنت فراموش نشه...
به نظرتون تو زیر زمین چی انتظار تهیونگو میکشه؟
با حمایتاتون بهم انرژی بدین
۲.۴k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.