Part,11
«ا.ت»
از دستشویی اومدم بیرون که توسط کسی کوبنده شدم به دیوار...که دیدم هجیونه..
هجیون:دلم برات تنگ شده بود بیب(به لب ا.ت نگاه کرد)
ا.ت:هجیون ولم ک....(که حرفش با قرار گرفتن لب هجیون رو لب هایش قطع شد)یهو لباش رو کبوند رو لبام سعی داشتم از خودم جداش کنم ولی زورش از من بیشتر بود با مشت میزدم رو سینش که دستام رو بالا سرم پین کرد..دیگه داشتم نفس کم نیاوردم که توسط کسی پرت شد..
«تهیونگ»
با ا.ت سر میز نشسته بودیم که یه پسره اومد(بقیش رو میدونید)
منظورش از این حرف چی بود که باید خاکم میکردی ..
پسره رفت ا.ت تو فکر بود...
چند بار صداش زدم ولی خیلی فکرش درگیر بود که صدامو نشنید..بلند صداش زدم که هول شد و بعد رفت دستشویی...۱۰ مین گذشته بود دیگه داشتم نگرانش میشدم..رفتم دنبال ولی با چیزی که دیدم خون جلو چشمام رو گرفت..
اون پسره داشت ا.ت به زور میبوسه.....رفتم پسرو پرت کردم رو زمین و تا میخورد زدمش...
بعد رفتم پیش ا.ت و گفتم:
تهیونگ:چرا حواست نبود هان اگه بلایی به سرت میآورد چی ..(داد)
ا.ت:من که کاری نکردم اون منو به زور بوسید..چرا سرم داد میزنی(بغض)
تهیونگ:ببخشید نباید سرت داد میزدم(ا.ت رو بغل کرد)
ا.ت:مرسی که نجاتم دادی(بغض)
تهیونگ:حالت خوبه
ا.ت:ا..ار..اره خو..خوبم
تهیونگ:بریم
«ا.ت»
که دیدم تهیونگ هجیون پرت کرد و تا میخورد زدش بعد اومد طرف من(بقیش رو میدونید)و با تهیونگ از بار خارج شدیم....
ادامه دارد.....
ممنون میشم لایک و کامنت بزارید😊
از دستشویی اومدم بیرون که توسط کسی کوبنده شدم به دیوار...که دیدم هجیونه..
هجیون:دلم برات تنگ شده بود بیب(به لب ا.ت نگاه کرد)
ا.ت:هجیون ولم ک....(که حرفش با قرار گرفتن لب هجیون رو لب هایش قطع شد)یهو لباش رو کبوند رو لبام سعی داشتم از خودم جداش کنم ولی زورش از من بیشتر بود با مشت میزدم رو سینش که دستام رو بالا سرم پین کرد..دیگه داشتم نفس کم نیاوردم که توسط کسی پرت شد..
«تهیونگ»
با ا.ت سر میز نشسته بودیم که یه پسره اومد(بقیش رو میدونید)
منظورش از این حرف چی بود که باید خاکم میکردی ..
پسره رفت ا.ت تو فکر بود...
چند بار صداش زدم ولی خیلی فکرش درگیر بود که صدامو نشنید..بلند صداش زدم که هول شد و بعد رفت دستشویی...۱۰ مین گذشته بود دیگه داشتم نگرانش میشدم..رفتم دنبال ولی با چیزی که دیدم خون جلو چشمام رو گرفت..
اون پسره داشت ا.ت به زور میبوسه.....رفتم پسرو پرت کردم رو زمین و تا میخورد زدمش...
بعد رفتم پیش ا.ت و گفتم:
تهیونگ:چرا حواست نبود هان اگه بلایی به سرت میآورد چی ..(داد)
ا.ت:من که کاری نکردم اون منو به زور بوسید..چرا سرم داد میزنی(بغض)
تهیونگ:ببخشید نباید سرت داد میزدم(ا.ت رو بغل کرد)
ا.ت:مرسی که نجاتم دادی(بغض)
تهیونگ:حالت خوبه
ا.ت:ا..ار..اره خو..خوبم
تهیونگ:بریم
«ا.ت»
که دیدم تهیونگ هجیون پرت کرد و تا میخورد زدش بعد اومد طرف من(بقیش رو میدونید)و با تهیونگ از بار خارج شدیم....
ادامه دارد.....
ممنون میشم لایک و کامنت بزارید😊
۱.۸k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.