فیک دوقلو ها پارت ۵
پدر :چیشده سورا(سرد)
سورا :پدر من تونستم ۳ تا شوریکن بزنم به هدف (با خوشحالی)
پدر یکم تعجب کرد چون ساسکه و ایتاچی دو روز تمرین کردن تا تونستن ولی سورا فقط توی چند ساعت یاد گرفت ؟
پدر :باشه برو توی حیاط تا منم بیام
سورا باشه ای گفت و به حیاط رفت و بعد چند دقیقه پدر اومد نقطه قرمز چک کرد ۳ تا شوریکن کامل به هدف خورده بود
پدر گفت :سورا درشون بیار و دوباره پرتابشون کن
سورا :باشه
سورا رفت شوریکن هارو در آورد و رفت جای خودش وایستاد و پرتاب کرد بازم همشون به هدف خورد فوکاگو تعجب کرده بود ولی سریع روی خودشو اونور کرد و رفت .
سورا سرشو انداخت پایین و به زمین خیره شد ناراحت بود حس میکرد پدرش اصلا دوستش نداره و همش تو دلش میگفت اگر از من متنفره منم ازش متنفرم .
همینجور که تو فکر بود میکوتو صداش زدم گفت :سورا بیا نهار بخور ساسکه هم اومده .
سورا تا مادرش گفت ساسکه اومده خوشحال شد رفت تو خونه .از راهرو داشت میرفت پیش ساسکه. که ساسکه رو تو راهرو میبینه انگار ساسکه هم داشته نیومده دنبال سورا
سورا بلند و باخوشحالی گفت :نی چاننننن بدو بدو رفت به ساسکه رسید بغلش کرد
ساسکه :سلام سورا و با تعجب پرسید :سورا چرا آنقدر کثیف شدی ؟
سورا :داشتم تمرین شوریکن میکردم نی چان میخوای بهت نشون بدم؟(با خوشحالی)
ساسکه :باشه سورا ولی اول برو حموم کن بعدم غذا بخوریم بعدش بهم نشون بده باشه ؟؟(لبخند چشم بسته)
سورا :های
بعدش سورا رفت تا حموم کنه ساسکه هم رفت تو آشپز خونه از مادرش پرسید : مامان سورا براش زود نیست که تمرین با شوریکن رو یاد بگیره ؟
مادرش تا میخواست جوابشمو بده به جاش پدرش که کنار میز نهار خوری نشسته بود جواب داد:نه ساسکه زود نیست ایتاچی و تو هم تو همین سن یاد گرفتین پس چیزی نمیشه .
ساسکه :ولی.....
که همون مغه صدای باز شدن در اومد و ساسکه حرفشو ادامه نداد و رفت ببینه کیه که ایتاچی رو دید و گفت :نی سان
ایتاچی یه سلام سرد کرد و یه لبخند کوچیک زد
ساسکه گفت :نی سان الان از ماموریت برگشتی؟
ایتاچی :آره
که همون مغه میکوتو از آشپز خونه اومد بیرون گفت :سلام ایتاچی و روبه ساسکه گفت :ساسکه الان برادرت خسته گشنست پس اذیتش نکن
ساسکه باشه ای گفت
ایتاچی :من میرم لباسمو عوض کنم . رفت
همون مغه سورا اومد گفت : داداش ایتاچی اومده ؟
میکوتو یه خنده ی ریزی کردو گفت :آره اومده الآنم نهار حاضره بیاید باهم نهار بخوریم (لبخند چشم بسته)
لایک :۲۰
کامنت :۲۰
سورا :پدر من تونستم ۳ تا شوریکن بزنم به هدف (با خوشحالی)
پدر یکم تعجب کرد چون ساسکه و ایتاچی دو روز تمرین کردن تا تونستن ولی سورا فقط توی چند ساعت یاد گرفت ؟
پدر :باشه برو توی حیاط تا منم بیام
سورا باشه ای گفت و به حیاط رفت و بعد چند دقیقه پدر اومد نقطه قرمز چک کرد ۳ تا شوریکن کامل به هدف خورده بود
پدر گفت :سورا درشون بیار و دوباره پرتابشون کن
سورا :باشه
سورا رفت شوریکن هارو در آورد و رفت جای خودش وایستاد و پرتاب کرد بازم همشون به هدف خورد فوکاگو تعجب کرده بود ولی سریع روی خودشو اونور کرد و رفت .
سورا سرشو انداخت پایین و به زمین خیره شد ناراحت بود حس میکرد پدرش اصلا دوستش نداره و همش تو دلش میگفت اگر از من متنفره منم ازش متنفرم .
همینجور که تو فکر بود میکوتو صداش زدم گفت :سورا بیا نهار بخور ساسکه هم اومده .
سورا تا مادرش گفت ساسکه اومده خوشحال شد رفت تو خونه .از راهرو داشت میرفت پیش ساسکه. که ساسکه رو تو راهرو میبینه انگار ساسکه هم داشته نیومده دنبال سورا
سورا بلند و باخوشحالی گفت :نی چاننننن بدو بدو رفت به ساسکه رسید بغلش کرد
ساسکه :سلام سورا و با تعجب پرسید :سورا چرا آنقدر کثیف شدی ؟
سورا :داشتم تمرین شوریکن میکردم نی چان میخوای بهت نشون بدم؟(با خوشحالی)
ساسکه :باشه سورا ولی اول برو حموم کن بعدم غذا بخوریم بعدش بهم نشون بده باشه ؟؟(لبخند چشم بسته)
سورا :های
بعدش سورا رفت تا حموم کنه ساسکه هم رفت تو آشپز خونه از مادرش پرسید : مامان سورا براش زود نیست که تمرین با شوریکن رو یاد بگیره ؟
مادرش تا میخواست جوابشمو بده به جاش پدرش که کنار میز نهار خوری نشسته بود جواب داد:نه ساسکه زود نیست ایتاچی و تو هم تو همین سن یاد گرفتین پس چیزی نمیشه .
ساسکه :ولی.....
که همون مغه صدای باز شدن در اومد و ساسکه حرفشو ادامه نداد و رفت ببینه کیه که ایتاچی رو دید و گفت :نی سان
ایتاچی یه سلام سرد کرد و یه لبخند کوچیک زد
ساسکه گفت :نی سان الان از ماموریت برگشتی؟
ایتاچی :آره
که همون مغه میکوتو از آشپز خونه اومد بیرون گفت :سلام ایتاچی و روبه ساسکه گفت :ساسکه الان برادرت خسته گشنست پس اذیتش نکن
ساسکه باشه ای گفت
ایتاچی :من میرم لباسمو عوض کنم . رفت
همون مغه سورا اومد گفت : داداش ایتاچی اومده ؟
میکوتو یه خنده ی ریزی کردو گفت :آره اومده الآنم نهار حاضره بیاید باهم نهار بخوریم (لبخند چشم بسته)
لایک :۲۰
کامنت :۲۰
۴.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.