دو پارتی فلیکس
دو پارتی فلیکس
#درخواستی
پارت۱
(وقتی دختر خالت كه روى فيليكس كراشه ميبوستش و ما فكر میكنيم خيانت كرده)
امشب قرار بود با فلیکس برید خونه ی خالت ، به سمت حموم داخل اتاق رفتی و یه دوش ۲۰ مینی گرفتی و از حموم بیرون اومدی ، موهای لخت و سیاهتو خشک کردی و دورت ریختی یه لباس جذب مشکی که تا وسط های زانوت میومدو پوشیدی عطر شیرینی که بوی بلوبری میدادو به گردنت و شونه هات زدی ، همینطور که داشتی گوشواره ی ساده ی مشکیتو گوشت میکردی دستای یکی از پشت دور کمر باریک و خوش فرمت حلقه شد ، میدونستی فلیکس برای همین لبخندی زدی و تو هم دستای ظریفت رو روی دستاش گذاشتی و آروم نوازششون کردی، که فلیکس هم سرشو توی گردنت فرو برد و از بوی عطر شیرین و بلوبریت لذت برد
_هوم بیب عاشق این عطرتم
+مرسی لیکسی
_بریم؟
+بریم
دستتو توی دستش گرفت و از خونه بیرون رفتید و سوار ماشین شدید توی طول راه هم فلیکس دستتو گرفته بود و آروم نوازشش میکرد بعد از نیم ساعت به خونه ی خالت رسیدید زنگو زدید که دختر خالت درو باز کرد به سمتش رفتی و سلام کردی ولی اون تمام مدت حواسش و نگاهش به فلیکس بود از این حرکتش هم ناراحت و کمی عصبی شدی ولی به سمت داخل خونه اومدید و به خاله و شوهر خالت سلام کردید و نشستید و شروع کردین به صحبت کردن با همدیگه ،همینجور که سرتون گرم صحبت کردن بود یکدفعه دختر خالت بلند شد و دست فلیکس گرفت و بهش گفت(علامت دختر خالت&)
&اوپا بیا اتاقم یه چیزی میخوام نشونت بدم
_چ...چ .. باشه... ا.ت توهم بیا
&نه اوپا من فقط با تو کار دارم
_ولی ا.ت چ
اومد حرفشو بزنه که دختر خالت دستشو کشید و برد سمت اتاقش تو از این کار دختر خالت خیلی عصبیو ناراحت شدی ، اون بعد از اینکه فهمید تو با فلیکس قرار میزاری خیلی رفتارش باهات عجیب شده بود و تو هم دلیل اون رفتارشو نمیدونستی
*ویو لیکسی*
حس بدی به اون دختر داشتم خیلی داشت بهم میچسبید همش دستاشو حلقه ی بازوم میکرد و میچسبید بهم و منم هی تلاش میکردم ازش فاصله بگریم برای همین پسش میزدم که یکدفعه گفت
&اوپا چرا پسم میزنی از من متنفری؟
_نه فقط لطفا بهم نچسب چون من دوست دختر دارم
&ا.تو ول کن
_چ..چی؟
&ا...اوپا من عاشقتم
یکدفعه لباشو رو لبام گذاشت که برگام ریخت فریز شده بودم
*ا.ت ویو *
دیدم که چند دقیقس که از اتاق صدایی نمیاد، بلند شدمو به سمت اتاق رفتم ،در اتاق باز بود با لبخند داشتم به سمت اتاق میرفتم که با دیدن صحنه ی روبهروم لبخندم محو شد و اشک تو چشمام جمع شد ا..ونا داشتن چیکار میکردن؟؟؟
*فلیکس ویو*
بعد از چند ثانیه از توی اون حالت فریز شدگی دراومدم و محکم هلش دادم عقب ، سنگینی نگاه کسیو روی خودم احساس کردم سرمو به سمت در برگردوندم و ا.تو دیدم...
ادامه پست بعد
#درخواستی
پارت۱
(وقتی دختر خالت كه روى فيليكس كراشه ميبوستش و ما فكر میكنيم خيانت كرده)
امشب قرار بود با فلیکس برید خونه ی خالت ، به سمت حموم داخل اتاق رفتی و یه دوش ۲۰ مینی گرفتی و از حموم بیرون اومدی ، موهای لخت و سیاهتو خشک کردی و دورت ریختی یه لباس جذب مشکی که تا وسط های زانوت میومدو پوشیدی عطر شیرینی که بوی بلوبری میدادو به گردنت و شونه هات زدی ، همینطور که داشتی گوشواره ی ساده ی مشکیتو گوشت میکردی دستای یکی از پشت دور کمر باریک و خوش فرمت حلقه شد ، میدونستی فلیکس برای همین لبخندی زدی و تو هم دستای ظریفت رو روی دستاش گذاشتی و آروم نوازششون کردی، که فلیکس هم سرشو توی گردنت فرو برد و از بوی عطر شیرین و بلوبریت لذت برد
_هوم بیب عاشق این عطرتم
+مرسی لیکسی
_بریم؟
+بریم
دستتو توی دستش گرفت و از خونه بیرون رفتید و سوار ماشین شدید توی طول راه هم فلیکس دستتو گرفته بود و آروم نوازشش میکرد بعد از نیم ساعت به خونه ی خالت رسیدید زنگو زدید که دختر خالت درو باز کرد به سمتش رفتی و سلام کردی ولی اون تمام مدت حواسش و نگاهش به فلیکس بود از این حرکتش هم ناراحت و کمی عصبی شدی ولی به سمت داخل خونه اومدید و به خاله و شوهر خالت سلام کردید و نشستید و شروع کردین به صحبت کردن با همدیگه ،همینجور که سرتون گرم صحبت کردن بود یکدفعه دختر خالت بلند شد و دست فلیکس گرفت و بهش گفت(علامت دختر خالت&)
&اوپا بیا اتاقم یه چیزی میخوام نشونت بدم
_چ...چ .. باشه... ا.ت توهم بیا
&نه اوپا من فقط با تو کار دارم
_ولی ا.ت چ
اومد حرفشو بزنه که دختر خالت دستشو کشید و برد سمت اتاقش تو از این کار دختر خالت خیلی عصبیو ناراحت شدی ، اون بعد از اینکه فهمید تو با فلیکس قرار میزاری خیلی رفتارش باهات عجیب شده بود و تو هم دلیل اون رفتارشو نمیدونستی
*ویو لیکسی*
حس بدی به اون دختر داشتم خیلی داشت بهم میچسبید همش دستاشو حلقه ی بازوم میکرد و میچسبید بهم و منم هی تلاش میکردم ازش فاصله بگریم برای همین پسش میزدم که یکدفعه گفت
&اوپا چرا پسم میزنی از من متنفری؟
_نه فقط لطفا بهم نچسب چون من دوست دختر دارم
&ا.تو ول کن
_چ..چی؟
&ا...اوپا من عاشقتم
یکدفعه لباشو رو لبام گذاشت که برگام ریخت فریز شده بودم
*ا.ت ویو *
دیدم که چند دقیقس که از اتاق صدایی نمیاد، بلند شدمو به سمت اتاق رفتم ،در اتاق باز بود با لبخند داشتم به سمت اتاق میرفتم که با دیدن صحنه ی روبهروم لبخندم محو شد و اشک تو چشمام جمع شد ا..ونا داشتن چیکار میکردن؟؟؟
*فلیکس ویو*
بعد از چند ثانیه از توی اون حالت فریز شدگی دراومدم و محکم هلش دادم عقب ، سنگینی نگاه کسیو روی خودم احساس کردم سرمو به سمت در برگردوندم و ا.تو دیدم...
ادامه پست بعد
۴.۳k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.