لیدی مغرور23
#لیدی_مغرور23
بدون اینکه اجازه بده ادامه بدم.. دستمو کشید و منو داخل ماشین نشوند. خودشم پشت فرمون نشست و راه افتاد..
هرازگاهی نگاهش میکردم.. همینطور که نگاهش به جاده بود لب از لب باز کرد.
-با خودت فکر کن.. اگه آدما حرفای دلشونو به هم نگن.. اگه چیزیو باهم درمیون نزارن.. اگه درخواست ندن، درخواست نشن.. اونموقع دیگه هیچ عاشقی به معشوقش نمیرسید..(سروده ای از پارک هه رین😁)
+حالا که گفتی هم چیزی تغییر نکرده..
به سمتم برگشت..
-پس تو الان کنارم چیکار میکنی؟!
+ نابی تورو دوس داره..
-اما من دوسش ندارم.
+ اگه دوسش نداری چطور تونستی انقد راحت باهاش نامزد کنی؟!
-پدرم مجبورم کرد. از همون اول به نابی گفتم که دوسش ندارم و اونم قبول کرد.. پس حالا جدا شدنمون چیزی رو تغییر نمیده..
+درهرصورت.... من نمیتونم دل اونو بشکنم..
ابرو بالا داد و خندید..
-مگه قراره دلشو بشکنی.؟
+اینهمه بحثمون دلیلش چیبود؟!
-دلیله..... خاصی باید داشته باشه؟
به روبه رو خیره شدمو نفسمو آهسته بیرون دادم..
ینی الان انقد راحت ری*د بهم؟! (بیتر ادب:/)
-نابی داشت میدیدمون..
+ برا همین سوارم کردی؟
سرشو تکون داد که پوفی کشیدم..
+همینجا نگه دار..
بدون حرفی ماشینو نگه داشت و منم بی معطلی پیاده شدم..
به کاپوت تکیه کردمو نخی از سیگارو بین لبام گذاشتم..
هنوز روشنش نکرده بودم که از دهنم بیرونش کشید..
چشم غره ای رفتمو پاکتو بالا اوردم تا دوباره بردارم.. ولی فورا اونو از دستم چنگ زد..
+یاااا، پسش بده!!
پاکتو بالا گرفت و همراه با چشمک ریزی لب زد..
_اگه میخوایش... پس نظر چیه خودت بگیریش؟!
(از زبان ادمین گلتون😊)
ا/ت کلافه موهاشو به عقب داد و بعد از کمی نگاه کردن به پسر مقابلش آهسته به سمت اون قدم برداشت...
دقیقا دوسانتی اون قرار گرفت و دستشو روی سرشونه و کروات اون کشید...
پسرک پوزخندی زد..
_نمیتونی گولم بزنی!
دختر سعی کرد چشمای خشمگینشو آروم کنه.. و با ظاهر مظلوم و کیوتی به اون خیره شد..
کروات اونو تو دستش گرفت و پایین کشید و این باعث شد تا صورتاشون روبه روی هم قرار بگیره...
نگاهای خمارشو بین چشما و ل.ب اون دور میداد و این کارش بدجوری پسرو اغوا میکرد..!
کم کم نزدیک هم میشدن اما ا/ت تو یه حرکت ناگهانی پاکت سیگار از دست اون قاپید و باعث خراب شدن حس حال پسرک شد..
به سمت ماشین رفت و درحالی که نخ دیگه ای از سیگار بیرون میکشید به سمت تهیونگ برگشت..
+وکیل کیم.. خیلی زود گول میخوریا.. اینجوری میخوای یه شرکتو به دست بگیری؟
تهیونگ نفس عمیقی گرفت و یکی از دستاشو داخل جیبش گذاشت(ازون سیسا🥲) و بعد از مطمئن شدن از امنیت اطراف به سمت درماشین قدم برداشت..
_تو ماشین منتظرم..
چرا کامنت نمیزارینن😭
بدون اینکه اجازه بده ادامه بدم.. دستمو کشید و منو داخل ماشین نشوند. خودشم پشت فرمون نشست و راه افتاد..
هرازگاهی نگاهش میکردم.. همینطور که نگاهش به جاده بود لب از لب باز کرد.
-با خودت فکر کن.. اگه آدما حرفای دلشونو به هم نگن.. اگه چیزیو باهم درمیون نزارن.. اگه درخواست ندن، درخواست نشن.. اونموقع دیگه هیچ عاشقی به معشوقش نمیرسید..(سروده ای از پارک هه رین😁)
+حالا که گفتی هم چیزی تغییر نکرده..
به سمتم برگشت..
-پس تو الان کنارم چیکار میکنی؟!
+ نابی تورو دوس داره..
-اما من دوسش ندارم.
+ اگه دوسش نداری چطور تونستی انقد راحت باهاش نامزد کنی؟!
-پدرم مجبورم کرد. از همون اول به نابی گفتم که دوسش ندارم و اونم قبول کرد.. پس حالا جدا شدنمون چیزی رو تغییر نمیده..
+درهرصورت.... من نمیتونم دل اونو بشکنم..
ابرو بالا داد و خندید..
-مگه قراره دلشو بشکنی.؟
+اینهمه بحثمون دلیلش چیبود؟!
-دلیله..... خاصی باید داشته باشه؟
به روبه رو خیره شدمو نفسمو آهسته بیرون دادم..
ینی الان انقد راحت ری*د بهم؟! (بیتر ادب:/)
-نابی داشت میدیدمون..
+ برا همین سوارم کردی؟
سرشو تکون داد که پوفی کشیدم..
+همینجا نگه دار..
بدون حرفی ماشینو نگه داشت و منم بی معطلی پیاده شدم..
به کاپوت تکیه کردمو نخی از سیگارو بین لبام گذاشتم..
هنوز روشنش نکرده بودم که از دهنم بیرونش کشید..
چشم غره ای رفتمو پاکتو بالا اوردم تا دوباره بردارم.. ولی فورا اونو از دستم چنگ زد..
+یاااا، پسش بده!!
پاکتو بالا گرفت و همراه با چشمک ریزی لب زد..
_اگه میخوایش... پس نظر چیه خودت بگیریش؟!
(از زبان ادمین گلتون😊)
ا/ت کلافه موهاشو به عقب داد و بعد از کمی نگاه کردن به پسر مقابلش آهسته به سمت اون قدم برداشت...
دقیقا دوسانتی اون قرار گرفت و دستشو روی سرشونه و کروات اون کشید...
پسرک پوزخندی زد..
_نمیتونی گولم بزنی!
دختر سعی کرد چشمای خشمگینشو آروم کنه.. و با ظاهر مظلوم و کیوتی به اون خیره شد..
کروات اونو تو دستش گرفت و پایین کشید و این باعث شد تا صورتاشون روبه روی هم قرار بگیره...
نگاهای خمارشو بین چشما و ل.ب اون دور میداد و این کارش بدجوری پسرو اغوا میکرد..!
کم کم نزدیک هم میشدن اما ا/ت تو یه حرکت ناگهانی پاکت سیگار از دست اون قاپید و باعث خراب شدن حس حال پسرک شد..
به سمت ماشین رفت و درحالی که نخ دیگه ای از سیگار بیرون میکشید به سمت تهیونگ برگشت..
+وکیل کیم.. خیلی زود گول میخوریا.. اینجوری میخوای یه شرکتو به دست بگیری؟
تهیونگ نفس عمیقی گرفت و یکی از دستاشو داخل جیبش گذاشت(ازون سیسا🥲) و بعد از مطمئن شدن از امنیت اطراف به سمت درماشین قدم برداشت..
_تو ماشین منتظرم..
چرا کامنت نمیزارینن😭
۹.۷k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.