خانواده ی من
خانواده ی من
پارت ۱۲💎
آسیه : دخترم تو معلوم هست کجایی زنگ میزنم میگه در دسترس نمیباشد نگرانت شدم خب ، میدونی چقدر فکر بد کردم فکر کردم یه بلایی سرت اومده داداش هات هم که هنوز نیومدن اعصابم بهم ریخت
آسدور : سلام
آیبر : سلام خاله
آسدور : مامان من اول رفتم کتابخونه تا شبیهه سوال های تکلیفمون رو پیدا کنم تا حل کردنش واسم راحت تر بشه و این یخورده طول کشید
آیبر : بعدش هم من بهش زنگ زدم و گفتم که دارم میام خونتون تا باهم تکلیفمون رو حل کنیم اونم گفت من هنوز مدرسه ام منم گفتم توی اون پارک کنار مدرسه منتظر باش من با تاکسی میام تو هم میگیریم و میریم خونه ی شما. یعنی نصفش هم تقصیر من بود ببخشید
آسیه : چرا گوشیت در دسترس نبود ؟
آسدور : شارژم تموم شده بود
آسیه : خب باشه تو الان اینجایی ولی داداشت اینا کجان ؟ دانوش گفت که میره باشگاه ولی دوکان و دوروش کجان الان ؟
آسدور : اونا خیلی زود تر از من حرکت کردن هنوز نیومدن ؟
آسیه : نه نیومدن
آسدور : آیبر یه زنگ بزن ببینم کجان منکه شارژم تموم شده
آیبر : باشه
(زنگ زد و گذاشت روی بلندگو)
دوروش : الو سلام آیبر
آیبر : سلام دوروش کجایید من الان با آسدور اومدیم خونتون شما نیستید خاله آسیه نگران شده
دوروش : ببخشید من ماشینمو برده بودم سرویس رفتیم اونو برداشتیم یه یک ربعی هم تو ترافیک موندیم ولی داریم میایم
آیبر : آها باشه پس خداحافط
دوروش : خداحافظ
آسیه : اوه نگران شدم
آیبر : خاله میگم میشه بعد از تکالیف بریم با آسدور خرید ؟آخه پارتی داریم
آسدور : چه پارتیای ؟
آیبر : مدرسه واسمون پارتی ترتیب داده
آسدور : چه خوب . مامان میشه بریم ؟؟
آسیه : باشه دخترا برید
آسدور : مرسی مامان (آسیه رو بغل کرد)
آیبر : خب بریم بالا توی اتاقت آسدور
آسدور : بریم
🔻اتاق آسدور
آیبر : تعریف کن آسدور
*آسدور ماجرا رو توضیح داد*
آسدور: ببین نه یه حرف کم گفتم نه یه حرف زیاد همش همین بود
آیبر : نمیدونم چی بگم الان. خیلی اذیتمون کردن ولی هم دلم به حال جانر سوخت هم دلم خنک شد
آسدور : واقعا نمیدونم چرا کمکش کردم . اما خب خیلی براش ناراحت شدم یه جوری افتاد که صداش حتی فکر کنم تا دفتر استاد اِمره رسید حتی ناله میکرد باورت میشه دارم میگم ناله میکرد
آیبر : وای جانر پسر قلدر مدرسه با مُخ اومد زمین و ناله میکرد
آسدور : آره😂😂
آیبر : دلم میخواست اون صحنه رو ببینم روده بُر میشدم از خنده
آسدور : شیرینی هاهم تموم شد ماجرا هم که بهت گفتم بیا تکلیفو حل کنیم
آیبر : باشه
(۲۰ دقیقه بعد )
آیبر: اوف یخورده سخت بود
اسدور: اره خب آماده شو بریم
آسدور پیژامه هاشو با یه کراپ سفید با راه راه های صورتی عوض کرد و یه شلوار لی به رنگ آبی پر رنگ پوشید مو هاشو هم باز گذاشت و آماده شد تا برن
آیبر: خیلی ناز شدی
پارت ۱۲💎
آسیه : دخترم تو معلوم هست کجایی زنگ میزنم میگه در دسترس نمیباشد نگرانت شدم خب ، میدونی چقدر فکر بد کردم فکر کردم یه بلایی سرت اومده داداش هات هم که هنوز نیومدن اعصابم بهم ریخت
آسدور : سلام
آیبر : سلام خاله
آسدور : مامان من اول رفتم کتابخونه تا شبیهه سوال های تکلیفمون رو پیدا کنم تا حل کردنش واسم راحت تر بشه و این یخورده طول کشید
آیبر : بعدش هم من بهش زنگ زدم و گفتم که دارم میام خونتون تا باهم تکلیفمون رو حل کنیم اونم گفت من هنوز مدرسه ام منم گفتم توی اون پارک کنار مدرسه منتظر باش من با تاکسی میام تو هم میگیریم و میریم خونه ی شما. یعنی نصفش هم تقصیر من بود ببخشید
آسیه : چرا گوشیت در دسترس نبود ؟
آسدور : شارژم تموم شده بود
آسیه : خب باشه تو الان اینجایی ولی داداشت اینا کجان ؟ دانوش گفت که میره باشگاه ولی دوکان و دوروش کجان الان ؟
آسدور : اونا خیلی زود تر از من حرکت کردن هنوز نیومدن ؟
آسیه : نه نیومدن
آسدور : آیبر یه زنگ بزن ببینم کجان منکه شارژم تموم شده
آیبر : باشه
(زنگ زد و گذاشت روی بلندگو)
دوروش : الو سلام آیبر
آیبر : سلام دوروش کجایید من الان با آسدور اومدیم خونتون شما نیستید خاله آسیه نگران شده
دوروش : ببخشید من ماشینمو برده بودم سرویس رفتیم اونو برداشتیم یه یک ربعی هم تو ترافیک موندیم ولی داریم میایم
آیبر : آها باشه پس خداحافط
دوروش : خداحافظ
آسیه : اوه نگران شدم
آیبر : خاله میگم میشه بعد از تکالیف بریم با آسدور خرید ؟آخه پارتی داریم
آسدور : چه پارتیای ؟
آیبر : مدرسه واسمون پارتی ترتیب داده
آسدور : چه خوب . مامان میشه بریم ؟؟
آسیه : باشه دخترا برید
آسدور : مرسی مامان (آسیه رو بغل کرد)
آیبر : خب بریم بالا توی اتاقت آسدور
آسدور : بریم
🔻اتاق آسدور
آیبر : تعریف کن آسدور
*آسدور ماجرا رو توضیح داد*
آسدور: ببین نه یه حرف کم گفتم نه یه حرف زیاد همش همین بود
آیبر : نمیدونم چی بگم الان. خیلی اذیتمون کردن ولی هم دلم به حال جانر سوخت هم دلم خنک شد
آسدور : واقعا نمیدونم چرا کمکش کردم . اما خب خیلی براش ناراحت شدم یه جوری افتاد که صداش حتی فکر کنم تا دفتر استاد اِمره رسید حتی ناله میکرد باورت میشه دارم میگم ناله میکرد
آیبر : وای جانر پسر قلدر مدرسه با مُخ اومد زمین و ناله میکرد
آسدور : آره😂😂
آیبر : دلم میخواست اون صحنه رو ببینم روده بُر میشدم از خنده
آسدور : شیرینی هاهم تموم شد ماجرا هم که بهت گفتم بیا تکلیفو حل کنیم
آیبر : باشه
(۲۰ دقیقه بعد )
آیبر: اوف یخورده سخت بود
اسدور: اره خب آماده شو بریم
آسدور پیژامه هاشو با یه کراپ سفید با راه راه های صورتی عوض کرد و یه شلوار لی به رنگ آبی پر رنگ پوشید مو هاشو هم باز گذاشت و آماده شد تا برن
آیبر: خیلی ناز شدی
۲.۹k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.