⊙جُدایی نامُمکِن⊙
⊙جُدایی نامُمکِن⊙
#part13
رضا:صدای جیغای منفی دیا بود نگاه زیرچشمی به ارسلان کردم داشت لبشو میکند(ارسلان زمانی که فکرو استرس میگیره لبشومیکنه)
یهو اتوسا بلند شد گفت:فیکه بعدشم دیا الان هرشب زیرخواب شکیب اون الان داره حال میکنه
ارسلان:با حرفش دیگه داشتم نفس کم میاوردم که پاشدم رفتم بیرون تمام عصبانیتی که داشتمو سر گاز ماشین خالی کردم
رضا:ژاتیس میمیری خفه شی الان بره بلایی سر خودش بیاره ما چیکار کنیم هاااا(با یه خورده صدای بلند)
اتوسا:من که چیزی نگفتم
رضا:تو چیزی نگفتی هااا
امیر:اتوسا رضا آروم باشید هرجایی بره برمیگرده رضا(اتوسامیر از ترکیه اومدن پیش بچه ها
ارسلان:رفتم سمت قبر بی بی هرموقع حالم بد بود میرفتم پیشش الان ۱سال و نیم هست که منو تنها گذاشت و مهاجرت کرد به آسمون
که یهو...
ادامه دارد...
#part13
رضا:صدای جیغای منفی دیا بود نگاه زیرچشمی به ارسلان کردم داشت لبشو میکند(ارسلان زمانی که فکرو استرس میگیره لبشومیکنه)
یهو اتوسا بلند شد گفت:فیکه بعدشم دیا الان هرشب زیرخواب شکیب اون الان داره حال میکنه
ارسلان:با حرفش دیگه داشتم نفس کم میاوردم که پاشدم رفتم بیرون تمام عصبانیتی که داشتمو سر گاز ماشین خالی کردم
رضا:ژاتیس میمیری خفه شی الان بره بلایی سر خودش بیاره ما چیکار کنیم هاااا(با یه خورده صدای بلند)
اتوسا:من که چیزی نگفتم
رضا:تو چیزی نگفتی هااا
امیر:اتوسا رضا آروم باشید هرجایی بره برمیگرده رضا(اتوسامیر از ترکیه اومدن پیش بچه ها
ارسلان:رفتم سمت قبر بی بی هرموقع حالم بد بود میرفتم پیشش الان ۱سال و نیم هست که منو تنها گذاشت و مهاجرت کرد به آسمون
که یهو...
ادامه دارد...
۲.۶k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.