پارت۱۴....من مال توعم
ویوادمین:
ات هرچقد گفت جیمین گوش نکرد که ات اخر خسته شد از خواهش کردن و تا صب دعا کردن😔
*صبح*
ویوات:
از خواب بیدار شدم دیدم بغل جیمینم..اتفاقات دیشب یادم افتاد...دیشب هرچی به جیمین گفتم به حرفم گوش نکرد عنتر..از خجالت ذوب شدم..هیچ کدوممون لباس تنمون نبود..تو فکر بودم که دیدم جیمین بیدار شد
_:هنوز زوده بگیر بخواب
+:...*خجالت*
_:یجوری خجالتی میشی که انگار بار اولمونه
+:من با تو حرفی ندارم
_:عجب..دلت درد میکنه؟
+:....
_:دلت درد میکنه یا نه؟*جدی*
+:انتظار داری درد نکنه؟میدونی چند ساعت بود؟مگه ولکن بودی؟از ساعت ۱۰ شب تا ۳ صبح بود
_:*خنده*..تو که از من بدتر بودی
+:نه خیرم..من میرم حموم
_:منم میام
+:حدقل تو حموم تنهام بزار
_:نه..مگه دلت درد نمیکنه؟میخوام ماساژ بدم
+:دستت درد نکنه دو دیقه ازت دور شم همه چی عالی میشه
_:باشه برو سریع بیا
ویوجیمین:
من دیگه نمیتونستم تحمل کنم واقعا عاشق ات بودم..نمیتونستم انکار کنم..امروز ی جلسه ۱ ساعتی داشتم بعدش میخواستم با ات برم بیرون یکم بگردیم
*۳ ساعت بعد*
صبحونه خوردن و اماده شدنم طول کشید بعد رفتم جلسه و برگشتم هتل..با ات رفتیم کلی گشتیم و خوش گذروندیم اومدیم خوابیدیم.. فردا شد باز جلسه داشتم ولی طولانی بود بعد ۴ ساعت جلسه تموم شد ی نفس عمیق کشیدم و از شرکت اومدم بیرون جلو در شرکت بودم که ی پیامی برام اومد..ی فیلم بود زدم روش و پخش شد...باورم نمیشه اون ات بود که داشت با ی مرد دیگه*دعا میخوند دوستان🥲😔* از عصبانیت زیاد برگشتم کره و به سونگ کاگ گفتم اتو بیاره اتاق شکنجه رو آماده کردم و وقتی ات اومد و دیدمش دیوونه شدم
_:که به من خیانت میکنی*عصبی*
+:چه خیانتی؟چیمیگی جیمین
_:از اولم عاشق تو شدن اشتباه بود..بیا نشونت میدم با کی طرفی*عصبی*
*دست اتو گرفت و کشون کشون برد اتاق شکنجه*
+:جیمین چی میگی چه خیانتی قسم میخورم من به کسی نگاهم نکردم چه برسه به خیانت*ترس*
_:دروغ نگو..حقیقتو میدونم..مگه بازیچه دستتم؟هان...شلاقو بیارین...اگه نشمری درعوض یکی۱۰ تا میزنم
ویوات:
شوکه بودم که جیمین بهم ۵۰۰ تا شلاق زد خون کل بدنمو گرفته بود..دیگه بدنم نمیکشید..چشمامو رو هم گزاشتمو سیاهی....
بعد چند روز بهوش اومدم آجوما بالا سرم بود بدنمو پانسمان کرده بود..از درد نمیتونستم تکون بخورم..اجوما همه چیو بهم گفت..جیمین فک میکنه بهش خیانت کردم..ولی من جز اون با هیچ کس نبودم..من عاشق جیمینم نه کس دیگه ای
*یک ماه بعد*
ویوادمین:
ات هرچقد گفت جیمین گوش نکرد که ات اخر خسته شد از خواهش کردن و تا صب دعا کردن😔
*صبح*
ویوات:
از خواب بیدار شدم دیدم بغل جیمینم..اتفاقات دیشب یادم افتاد...دیشب هرچی به جیمین گفتم به حرفم گوش نکرد عنتر..از خجالت ذوب شدم..هیچ کدوممون لباس تنمون نبود..تو فکر بودم که دیدم جیمین بیدار شد
_:هنوز زوده بگیر بخواب
+:...*خجالت*
_:یجوری خجالتی میشی که انگار بار اولمونه
+:من با تو حرفی ندارم
_:عجب..دلت درد میکنه؟
+:....
_:دلت درد میکنه یا نه؟*جدی*
+:انتظار داری درد نکنه؟میدونی چند ساعت بود؟مگه ولکن بودی؟از ساعت ۱۰ شب تا ۳ صبح بود
_:*خنده*..تو که از من بدتر بودی
+:نه خیرم..من میرم حموم
_:منم میام
+:حدقل تو حموم تنهام بزار
_:نه..مگه دلت درد نمیکنه؟میخوام ماساژ بدم
+:دستت درد نکنه دو دیقه ازت دور شم همه چی عالی میشه
_:باشه برو سریع بیا
ویوجیمین:
من دیگه نمیتونستم تحمل کنم واقعا عاشق ات بودم..نمیتونستم انکار کنم..امروز ی جلسه ۱ ساعتی داشتم بعدش میخواستم با ات برم بیرون یکم بگردیم
*۳ ساعت بعد*
صبحونه خوردن و اماده شدنم طول کشید بعد رفتم جلسه و برگشتم هتل..با ات رفتیم کلی گشتیم و خوش گذروندیم اومدیم خوابیدیم.. فردا شد باز جلسه داشتم ولی طولانی بود بعد ۴ ساعت جلسه تموم شد ی نفس عمیق کشیدم و از شرکت اومدم بیرون جلو در شرکت بودم که ی پیامی برام اومد..ی فیلم بود زدم روش و پخش شد...باورم نمیشه اون ات بود که داشت با ی مرد دیگه*دعا میخوند دوستان🥲😔* از عصبانیت زیاد برگشتم کره و به سونگ کاگ گفتم اتو بیاره اتاق شکنجه رو آماده کردم و وقتی ات اومد و دیدمش دیوونه شدم
_:که به من خیانت میکنی*عصبی*
+:چه خیانتی؟چیمیگی جیمین
_:از اولم عاشق تو شدن اشتباه بود..بیا نشونت میدم با کی طرفی*عصبی*
*دست اتو گرفت و کشون کشون برد اتاق شکنجه*
+:جیمین چی میگی چه خیانتی قسم میخورم من به کسی نگاهم نکردم چه برسه به خیانت*ترس*
_:دروغ نگو..حقیقتو میدونم..مگه بازیچه دستتم؟هان...شلاقو بیارین...اگه نشمری درعوض یکی۱۰ تا میزنم
ویوات:
شوکه بودم که جیمین بهم ۵۰۰ تا شلاق زد خون کل بدنمو گرفته بود..دیگه بدنم نمیکشید..چشمامو رو هم گزاشتمو سیاهی....
بعد چند روز بهوش اومدم آجوما بالا سرم بود بدنمو پانسمان کرده بود..از درد نمیتونستم تکون بخورم..اجوما همه چیو بهم گفت..جیمین فک میکنه بهش خیانت کردم..ولی من جز اون با هیچ کس نبودم..من عاشق جیمینم نه کس دیگه ای
*یک ماه بعد*
۴.۰k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.