part⁸🐊🧋🫐
_میگن اگه ادما به این فکر کنن که روزی ممکنه تمام دارایی شون رو از دست بدن کمتر ظلم میکنن.....اون موقع میفهمی همین ادمایی که از بالا بهشون نگاه میکردی چه نقش مهمی برای ادامه حیاتت دارن.....
دوجین « بچه هاااا... بچه هاااا
آری « دوجینا! چه خبر شده؟
دوجین « این یه اعلامیه است!
شین هه « خب این چه ربطی به ما داره دوجین؟
دوجین « یه آزمون استخدامیه! هیچ شرطی هم نداره
آری « یعنی حتی خدمتکار ها هم میتونن شرکت کنن؟
دوجین « اوهوم....
شین هه « مربوط به کدوم بخش میشه؟
دوجین « گارد ویژه!
شین هه « بیخیال؛ واقعا فکر کردی پسرای اشراف زاده رو بیخیال میشن و ما رو انتخاب میکنن؟
دوجین « اما خوده ولیعهد داور این مسابقه اس
شین هه « ولیعهد هم یکی مثل همه ی این اشراف زاده های مفت خوره دوجین.... هیزم رو اوردی؟
دوجین « اره ارباب گفت باید ببریمش کلبه جنگلی
آری « این همه هیزم؟؟؟؟ خدایا
::::::بازگشت به زمان حال ::::
شین هه « قصر واقعا جای بزرگیه! اونقدر بزرگ که اگه توش گم بشی یه روز کامل زمان میبره تا پیدات کنن..... همین باعث میشه گاهی اوقات از خودم بپرسم خدمه و خوده اهالی قصر چطور راهشون رو پیدا میکردن؟ اگه قرار بود چیزی رو مخفی کنن کجا رو انتخاب میکردن؟ دره همه ی اتاق ها به جز چند تا همیشه بسته بود اما الان به لطف حضور جیمین و نفوذش اجازه داشتیم وارد اون اتاق های بسته بشیم
جیمین « زیاد دور نشو ... باید برگردیم دانشگاه
شین هه « باشه
_زمانی که جیمین مشغول بررسی کتاب های زرد شده ی قدیمی بود شین هه اتاق رو ترک کرد و با کمک راهنما اتاق ملکه رو پیدا کرد.....خیلی کم پیش میومد عکس زنان صیغه ای یا همسر دوم امپراطور توی معبد نیاکان سلطنتی گذاشته بشه...شاید اون بانویی که دنبال هویتش بودن یه ملکه بوده! تلفنش رو در اورد و دوباره نگاهی به عکس انداخت . ....تاج گل و سنجاقی که به موهاش بسته بودن متعلق به ملکه ها بود.... هانبوک و لباس تاجگذاریش با پارچه های سبز یشمی آماده شده بود و سر آستینش نمایی از تمام رنگ های شاد و نشانه لطافت ملکه بود ! نقش گل های روی آستین بسیار طبیعی و باشکوه بود و همه ی اینا تصویری فریبنده به وجود اورده بودن
شین هه « با اینکه نزدیک به هزاران سال از قدمت این کاخ میگذشت اما همچنان باشکوه و زیبا بود....وارد اتاق که شدم همه چیز رو از نظر گذروندم و با دقت همه جا رو بررسی کردم! شاید یه جایی توی همین کاخ سزنخی نهفته باشه
_حس عجیبی داشت... انگار اولین باری نبود که پا به این اتاق گذاشته! همه چیز آشنا بود، جوری که حس میکرد یه زمانی اینجا خونه ی اون بوده! سردرد عجیبی داشت و صدا های عجیبی توی مغزش بود..... اما این تصاویر و این صدا ها متعلق به چه کسی بود؟
دوجین « بچه هاااا... بچه هاااا
آری « دوجینا! چه خبر شده؟
دوجین « این یه اعلامیه است!
شین هه « خب این چه ربطی به ما داره دوجین؟
دوجین « یه آزمون استخدامیه! هیچ شرطی هم نداره
آری « یعنی حتی خدمتکار ها هم میتونن شرکت کنن؟
دوجین « اوهوم....
شین هه « مربوط به کدوم بخش میشه؟
دوجین « گارد ویژه!
شین هه « بیخیال؛ واقعا فکر کردی پسرای اشراف زاده رو بیخیال میشن و ما رو انتخاب میکنن؟
دوجین « اما خوده ولیعهد داور این مسابقه اس
شین هه « ولیعهد هم یکی مثل همه ی این اشراف زاده های مفت خوره دوجین.... هیزم رو اوردی؟
دوجین « اره ارباب گفت باید ببریمش کلبه جنگلی
آری « این همه هیزم؟؟؟؟ خدایا
::::::بازگشت به زمان حال ::::
شین هه « قصر واقعا جای بزرگیه! اونقدر بزرگ که اگه توش گم بشی یه روز کامل زمان میبره تا پیدات کنن..... همین باعث میشه گاهی اوقات از خودم بپرسم خدمه و خوده اهالی قصر چطور راهشون رو پیدا میکردن؟ اگه قرار بود چیزی رو مخفی کنن کجا رو انتخاب میکردن؟ دره همه ی اتاق ها به جز چند تا همیشه بسته بود اما الان به لطف حضور جیمین و نفوذش اجازه داشتیم وارد اون اتاق های بسته بشیم
جیمین « زیاد دور نشو ... باید برگردیم دانشگاه
شین هه « باشه
_زمانی که جیمین مشغول بررسی کتاب های زرد شده ی قدیمی بود شین هه اتاق رو ترک کرد و با کمک راهنما اتاق ملکه رو پیدا کرد.....خیلی کم پیش میومد عکس زنان صیغه ای یا همسر دوم امپراطور توی معبد نیاکان سلطنتی گذاشته بشه...شاید اون بانویی که دنبال هویتش بودن یه ملکه بوده! تلفنش رو در اورد و دوباره نگاهی به عکس انداخت . ....تاج گل و سنجاقی که به موهاش بسته بودن متعلق به ملکه ها بود.... هانبوک و لباس تاجگذاریش با پارچه های سبز یشمی آماده شده بود و سر آستینش نمایی از تمام رنگ های شاد و نشانه لطافت ملکه بود ! نقش گل های روی آستین بسیار طبیعی و باشکوه بود و همه ی اینا تصویری فریبنده به وجود اورده بودن
شین هه « با اینکه نزدیک به هزاران سال از قدمت این کاخ میگذشت اما همچنان باشکوه و زیبا بود....وارد اتاق که شدم همه چیز رو از نظر گذروندم و با دقت همه جا رو بررسی کردم! شاید یه جایی توی همین کاخ سزنخی نهفته باشه
_حس عجیبی داشت... انگار اولین باری نبود که پا به این اتاق گذاشته! همه چیز آشنا بود، جوری که حس میکرد یه زمانی اینجا خونه ی اون بوده! سردرد عجیبی داشت و صدا های عجیبی توی مغزش بود..... اما این تصاویر و این صدا ها متعلق به چه کسی بود؟
۲۹.۳k
۱۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.