part⁸⁰🦖🗿
کوک « اون در لعنتی با هیچ تیر و تفنگی نابود نمیشد.... تمام تلاشم رو کردم اما فایده نداشت! تمرکز کن کوک... تمرکز کن پسر
جی گیونک « *خنده.... فایده نداره بچه جون بیخود تلاش نکن
جانگ می « از بچگی وقتی نمیتونستم مشکلی رو حل کنم حسابی کلافه میشدم..... دمای اینجا بشدت بالا رفته بود و صدای آژیر سنسور های ضد دود روی مغزم رژه میرفت! کوک تو اونجایی؟؟؟؟؟
کوک « ج.. جانگ می
_عشق چیز عجیبه! برای اینکه دوباره صدای یه نفر رو بشنوی یا اینکه دوباره بتونی اونو ببینی به زمین و زمان چنگ میزنی...... معمولا ادمی بود که توی موقعیت های حساس هنگ میکرد و شکه میشد اما الان نجات کوک جانگ می ترسو رو وادار کرده بود از همه چی بگذره...... سیستم دفاعی عمارت حسابی بهم ریخته بود و درست زمانی که حس میکردن به تهش رسیدن برق کل ساختمون بهم ریخت و درب آهنی بالا اومد
جانگ می « خودمو داخل اتاق انداختم و با دیدن کوک نفس راحتی کشیدم... کوک سالمیی؟؟
کوک « به من میگه کله خر اون وقت خودش احمق تر از منه.... باید بریم
جی گیونک « چطور ممکنه؟؟؟؟ این در لعنتی نباید بالا میومد
_قدرت تفکرش رو از دست داده بود..... چرا جلوی اون دوتا رو نمیگرفت؟ نه نه نباید به خوبی تموم میشد!
جی گیونک « ی.. یکی از شما باید امشب بمیره
جیمین « چرا نمیان بیرون؟؟؟؟ کل طبقه بالا تقریبا آتیش گرفته! نکنه گیر کردن؟؟؟
ووک « بهشون اعتماد داشته باش.... میان! یعنی باید بیان
......نیم ساعت بعد....
_دنیا جای عجیبی بود! هیچکدوم از افراد داخل عمارت فکرشم نمیکردن این اخرین روز زندگیشون و اخرین مهمانی عمرشون باشه..... عمارتی که شکوه و عظمتش مایه ی حسرت خیلی ها بود الان کوهی از خاکستر شده بود که رهگذاران با اندوه نگاهش میکردن.... همه اون عمارت سوخته رو تماشا میکردن غافل از اینکه دیشب چند نفر لحظات مرگباری رو سپری کرده بودن! و این فرق ظاهر و باطلی بود که تمام این مدت درباره اون میخوندیم و مینویشتیم
می شا « یعنی این پایان داستان ماست؟ اینجوری تموم میشه؟ پس این پایان خوش لعنتی کجاست؟
ته سان « چرا بیخود گریه میکنید ؟؟؟تا زمانی که با چشم خودم نبینم اینو نمیپذیرم که مردن.... باید این اطراف رو خوب بگردیم! مطمئنم زنده ان
جیمین « راست میگه! من اون دوتا کله خر رو خوب میشناسم...به همین راحتی تسلیم نمیشن * بابغض
....فلش بک به نیم ساعت پیش....
_ظاهرا کائنات شب طولانی ای رو براشون رقم زده بود .... تا میومدن یه نفس راحت بکشن کائنات یه پلن و مرحله به این شب تموم نشدنی اضاف میکرد! برای اینکه آسیبی به جانگ می نرسه اونو پشت سرش پنهان کرده بود تا یه وقت جی گیونک هوس نکنه اونو هدف بگیره ! عمیقا و برای اولین بار آرزو میکرد این عملیات لعنتی هر چی زودتر تموم بشه
کوک « تمومش کن!
جی گیونک « *خنده.... فایده نداره بچه جون بیخود تلاش نکن
جانگ می « از بچگی وقتی نمیتونستم مشکلی رو حل کنم حسابی کلافه میشدم..... دمای اینجا بشدت بالا رفته بود و صدای آژیر سنسور های ضد دود روی مغزم رژه میرفت! کوک تو اونجایی؟؟؟؟؟
کوک « ج.. جانگ می
_عشق چیز عجیبه! برای اینکه دوباره صدای یه نفر رو بشنوی یا اینکه دوباره بتونی اونو ببینی به زمین و زمان چنگ میزنی...... معمولا ادمی بود که توی موقعیت های حساس هنگ میکرد و شکه میشد اما الان نجات کوک جانگ می ترسو رو وادار کرده بود از همه چی بگذره...... سیستم دفاعی عمارت حسابی بهم ریخته بود و درست زمانی که حس میکردن به تهش رسیدن برق کل ساختمون بهم ریخت و درب آهنی بالا اومد
جانگ می « خودمو داخل اتاق انداختم و با دیدن کوک نفس راحتی کشیدم... کوک سالمیی؟؟
کوک « به من میگه کله خر اون وقت خودش احمق تر از منه.... باید بریم
جی گیونک « چطور ممکنه؟؟؟؟ این در لعنتی نباید بالا میومد
_قدرت تفکرش رو از دست داده بود..... چرا جلوی اون دوتا رو نمیگرفت؟ نه نه نباید به خوبی تموم میشد!
جی گیونک « ی.. یکی از شما باید امشب بمیره
جیمین « چرا نمیان بیرون؟؟؟؟ کل طبقه بالا تقریبا آتیش گرفته! نکنه گیر کردن؟؟؟
ووک « بهشون اعتماد داشته باش.... میان! یعنی باید بیان
......نیم ساعت بعد....
_دنیا جای عجیبی بود! هیچکدوم از افراد داخل عمارت فکرشم نمیکردن این اخرین روز زندگیشون و اخرین مهمانی عمرشون باشه..... عمارتی که شکوه و عظمتش مایه ی حسرت خیلی ها بود الان کوهی از خاکستر شده بود که رهگذاران با اندوه نگاهش میکردن.... همه اون عمارت سوخته رو تماشا میکردن غافل از اینکه دیشب چند نفر لحظات مرگباری رو سپری کرده بودن! و این فرق ظاهر و باطلی بود که تمام این مدت درباره اون میخوندیم و مینویشتیم
می شا « یعنی این پایان داستان ماست؟ اینجوری تموم میشه؟ پس این پایان خوش لعنتی کجاست؟
ته سان « چرا بیخود گریه میکنید ؟؟؟تا زمانی که با چشم خودم نبینم اینو نمیپذیرم که مردن.... باید این اطراف رو خوب بگردیم! مطمئنم زنده ان
جیمین « راست میگه! من اون دوتا کله خر رو خوب میشناسم...به همین راحتی تسلیم نمیشن * بابغض
....فلش بک به نیم ساعت پیش....
_ظاهرا کائنات شب طولانی ای رو براشون رقم زده بود .... تا میومدن یه نفس راحت بکشن کائنات یه پلن و مرحله به این شب تموم نشدنی اضاف میکرد! برای اینکه آسیبی به جانگ می نرسه اونو پشت سرش پنهان کرده بود تا یه وقت جی گیونک هوس نکنه اونو هدف بگیره ! عمیقا و برای اولین بار آرزو میکرد این عملیات لعنتی هر چی زودتر تموم بشه
کوک « تمومش کن!
۳۵.۸k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.