پارت یک یونجی و تهیونگ
یک روز تابستونی که یونجین تو اتاقش تشسته بود به کامپیوترش نگاه میکرد گفت ایکاش میتونستم اون رو از نزدیک ببینم اما حیف که نمیتونم فقط میتونم اهنگاشو گوش کنم و عکساشو ببینم و کنسرتاشو ببینم چیشد میتونستم ببینم اشک تو چشمای یونجی حلقه زد بعد یه اه بلندی کشید داشت گریه میکرد که مادرش در اتاق زد گفت یونجی دخترم دوستت هاله اومده یونجی گفت مامان باش بگو بیاد اتاقم مادرش گفت باشع دخترم هاله اومد اتاق یونجی به یونجی گفت یونجی چت شده تو یونجی گفت هاله افسوس میخورم ارزوهام براورده نمیشه فقط به عکساش خیره میشم و مات میشم کاش میتونستم از نزدیک ببینم هاله گفت کی رو میگی یونجی گفت تهیونگ رو میگم هاله گفت بگردم میدونم حسی عجیبی داری
لایک ۱۲
کامنت ۱۳
حمایت فراموش نشه
لایک ۱۲
کامنت ۱۳
حمایت فراموش نشه
۳.۶k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.