🔞هشدار🔞 🔞این پارت هنتایی هست اگه نمیخواین نخونین🔞
دازای~
به ارومی لب هاشو از روی لب های چویا بر میداره و یکم فاصله میگیره ازش
به صورت چویا مخصوصا چشماش خیره میشه
و آروم باز دوباره لب هاشو میزاره روی لب های چویا
ولی این بار محکم اونارو میمکه
چویا~
لپاش کاملا قرمز شدن
انقدر توی شوکه که حتی نمیتونست همراهی کنه
با این حال دازای با بوسه دوم خیلی محکم تر لب هاشو میمکید
چویا ضربه ای به شونه دازای میزنه به نشونه کم آوردن نفسش
دازای~
آروم ازش جدا میشه
نفس نفس میزنه
چویا کم کم خودشو عقب میکشونه
تا از دازای دور بشه
زیر پتو پناه بگیره و خودشو یه جورایی نجات داده باشه
ولی تلاش هاش کاملا بی فایده بود
اون مرد کاملا مست بود و اون شب به چویا نیاز داشت
چویا...بیا جلو تر انقدر عقب نکش!!
اذیتم نکن لطفا…
من میخوامت
چویا~
این چی داره میگه:/
چرا چرت و پرت میگه
یعنی چی میخوامت!!
این جمله اصن...اصن
کاملا غلطه.......هیچ معنایی نمیده
نمیتونم این جمله رو وقتی از دهن اون خارج میشه و خطاب به من میشه درک کنم اصلا... .
هوفففف
دازاااااااای برو عقب
گمشو بیرون میدونی که باید بخوابم
فردا کلی کار دارم
میتونی بفهمی؟؟؟؟؟
یا مستی همه چیز رو از سرت انداخته؟؟
حتی مغزتو؟؟
نگو که دیگه نمیتونی فکر کنی داری چیکار میکنی
دازای~
یکم جلو تر میره
و چویا انقدر عقب میره که با تاج تخت برخورد میکنه
چویا~
با نگرانی :
نکن امشب نه خواهش میکنم دازای نیا سمتم برو مثل بچه های خوب بخواب بدو
اما خب دیگه دیر شده
اون تصمیمشو گرفته
چویا مضطرب خیره میشه به دازای
دازای~
آروم آروم میره سمتش
طوری که سر چویا میچسبه به تاج تخت و چشم هاشو میبنده
دازای آروم دکمه های لباس چویا رو باز میکنه، اونو در میاره و میندازه اون طرف
چویا~
عین چی فقط عرق میریزه و ترس داره
از همین الان میتونه درد رو توی شکمش حس کنه
دازای~
لیس کوچیکی به سینه چویا میزنه و مک های آرومی به نیپل هاش
انگار بدن چویا مثل اسباب بازی کوچکی دل اون بچه رو شاد و آروم میکرد
دازای دو تا دست هاشو حالت بغل کردنی اون رو گرفت و محکم تر سینه چویا رو لیسید همین طور نیپل هاشو
چویا چشماش رو بسته بود و التماس میکرد تا اون به این کاراش هر چه زود تر خاتمه بده ولی مگه دازای گوش میکرد :/
چویا: داز..دازااااای..! تمومش کن لطــ...فاً خواهش میکنم دازای بسه
لعنتی اونو....عااااااای عاححح اونو گاز نگیر ( نیپل سمت چپشو گاز گرفت )
و به نفس زدن میوفته
معمولا چویا روی نیپل هاش خیلی حساسه و کم ترین لمس کردنی اونو تحریک میکنه و باعث گیج شدنش یا درد توی بدنش میشه
دازای~
کم کم از نیپل هاش دل میکنه و همین اول کاری گاز محکمی از گردنش تا حد کبود شدن میگیره
چویا~
داد میزد: دازایه لعنتی بس کننننننن درد داره دیوونه .!! میفهمی درددددد
ادامه دارد…
به ارومی لب هاشو از روی لب های چویا بر میداره و یکم فاصله میگیره ازش
به صورت چویا مخصوصا چشماش خیره میشه
و آروم باز دوباره لب هاشو میزاره روی لب های چویا
ولی این بار محکم اونارو میمکه
چویا~
لپاش کاملا قرمز شدن
انقدر توی شوکه که حتی نمیتونست همراهی کنه
با این حال دازای با بوسه دوم خیلی محکم تر لب هاشو میمکید
چویا ضربه ای به شونه دازای میزنه به نشونه کم آوردن نفسش
دازای~
آروم ازش جدا میشه
نفس نفس میزنه
چویا کم کم خودشو عقب میکشونه
تا از دازای دور بشه
زیر پتو پناه بگیره و خودشو یه جورایی نجات داده باشه
ولی تلاش هاش کاملا بی فایده بود
اون مرد کاملا مست بود و اون شب به چویا نیاز داشت
چویا...بیا جلو تر انقدر عقب نکش!!
اذیتم نکن لطفا…
من میخوامت
چویا~
این چی داره میگه:/
چرا چرت و پرت میگه
یعنی چی میخوامت!!
این جمله اصن...اصن
کاملا غلطه.......هیچ معنایی نمیده
نمیتونم این جمله رو وقتی از دهن اون خارج میشه و خطاب به من میشه درک کنم اصلا... .
هوفففف
دازاااااااای برو عقب
گمشو بیرون میدونی که باید بخوابم
فردا کلی کار دارم
میتونی بفهمی؟؟؟؟؟
یا مستی همه چیز رو از سرت انداخته؟؟
حتی مغزتو؟؟
نگو که دیگه نمیتونی فکر کنی داری چیکار میکنی
دازای~
یکم جلو تر میره
و چویا انقدر عقب میره که با تاج تخت برخورد میکنه
چویا~
با نگرانی :
نکن امشب نه خواهش میکنم دازای نیا سمتم برو مثل بچه های خوب بخواب بدو
اما خب دیگه دیر شده
اون تصمیمشو گرفته
چویا مضطرب خیره میشه به دازای
دازای~
آروم آروم میره سمتش
طوری که سر چویا میچسبه به تاج تخت و چشم هاشو میبنده
دازای آروم دکمه های لباس چویا رو باز میکنه، اونو در میاره و میندازه اون طرف
چویا~
عین چی فقط عرق میریزه و ترس داره
از همین الان میتونه درد رو توی شکمش حس کنه
دازای~
لیس کوچیکی به سینه چویا میزنه و مک های آرومی به نیپل هاش
انگار بدن چویا مثل اسباب بازی کوچکی دل اون بچه رو شاد و آروم میکرد
دازای دو تا دست هاشو حالت بغل کردنی اون رو گرفت و محکم تر سینه چویا رو لیسید همین طور نیپل هاشو
چویا چشماش رو بسته بود و التماس میکرد تا اون به این کاراش هر چه زود تر خاتمه بده ولی مگه دازای گوش میکرد :/
چویا: داز..دازااااای..! تمومش کن لطــ...فاً خواهش میکنم دازای بسه
لعنتی اونو....عااااااای عاححح اونو گاز نگیر ( نیپل سمت چپشو گاز گرفت )
و به نفس زدن میوفته
معمولا چویا روی نیپل هاش خیلی حساسه و کم ترین لمس کردنی اونو تحریک میکنه و باعث گیج شدنش یا درد توی بدنش میشه
دازای~
کم کم از نیپل هاش دل میکنه و همین اول کاری گاز محکمی از گردنش تا حد کبود شدن میگیره
چویا~
داد میزد: دازایه لعنتی بس کننننننن درد داره دیوونه .!! میفهمی درددددد
ادامه دارد…
۱۱.۱k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.