مرحله پنجم اعزاداری پارت 93
مرحله پنجم اعزاداری پارت 93
جدیدا ویسگون و گوگلم ریخته بود بهم ببخشید نتونستم پارت بزارم🌝
نشستم سر میز و شروع کردیم به خوردن
یونجون ـ برنامه ی امروزت چیه؟
ـ تا عصر شرکت بقیش هم یه کاری میکنم
یونجو ـ منم تا ساعت دو دانشگام
یونجون ـ که اینطور
یونجون با موتور یونجو رو برد منم رفتم شرکت که...
منشی ـ خانم جانگ؟
ـ بله؟
منشی ـ اقای پارک میخوان ببیننتون
ـ خب الان تو دفتر منن؟
منشی ـ نه، منشیشون بهم گفتن که هرموقع اومدین بهتون بگم برید پیششون
ـ باشه، مرسی که گفتی
رفتم تو دفتر هی سون
ـ سلام
هی سون ـ خوبی؟
ـ مرسی، چیزی شده؟
هی سون ـ برات ماموریت دارم، ژاپن
ـ پس باید زودتر برم
هی سون ـ مگه کار داشتی
ـ مسابقه
هی سون ـ اوکی، جزئیاتش رو میدم به منشیت
ـ باشه. من دیگه میرم
هی سون ـ ات
ـ بله؟
هی سون ـ خوبی؟
ـ خوب میشم نگران من نباش
برگشتم به اتاق خودم که جیهیون جلوم ظاهر شد که باعث شد یه قدم برم عقب
ـ سلام
جیهیون ـ چزا نزاشتی کمکت وسایلا رو بزارم تو ماشین؟
ـ خب خسته بودی نخواستم بندازمت تو زحمت
جیهیون ـ...*یه نگاه به ات انداخت*
ـ چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟
جیهیون ـ ات مث ادم توضیح بده
ـ چون باعث عذابمی
جیهیون ـ چی؟
ـ یه خورده فک کن، چرا روی یه پیانو کوفتی حساسی؟ که بگی اره ات هنوز برام ارزش داره *بغض*
جیهیون ـ ات...
ـ اسممو به زبون نیار
جیهیون ـ....
ـ ما جدا شدیم، دیگه دلیلی نیس که بخوای وسایل من و اون پیانو رو تو خونت نگه دار، رابطمون فقط دختر خاله و پسر خالس، همین
میخواست نزدیکم شه که
ـ نیا جلو، فقط تنهام بزار
از اتاق رف بیرون که گریه هام شروع شد
ویو جیهیون
برگشتم تو اتاق کارم که گریه هام شروع شد
ـ خب من هنوز دوست دارم، چرا انقدر درکش سخته؟
ـــــ مدرسه یونجو ـــــ
ویو یونجو
ـ یوشی؟
یوشی ـ هوم *در حال خوردن بستنی*
ـ میشه کمکم کنی؟
یوشی ـ تو چه موضوع؟
ـ همین...
یوشی ـ "همین"؟
ـ همین کارا...
یوشی ـ عااا گرفتم، فک کنم نیک از ترس کو*نش باهات از این کارا نکرده
ـ حالا میشه یه خورده راهنمایی کنی؟
یوشی ـ خب چه جور بگم....، وقتی یکی یه همچین کاری میکنه دو دلیل داره. دلیل اولش اینکه یا خیلی دوست داره، دلیل دوم فقط برای سرگرمی اینکارو میکنه
ـ امیدوارم اون دومی نباشه
یوشی ـ جریان چیه؟ نکنه....
ـ اونقدر که فک میکنی طولانی نبود همین صب اتفاق افتاد
یوشی ـ هومممم...، من فقط تا همینجاش رو تونستم بگم، دیگه نمیدونم چی تو فکرش بوده
ـ والا همینم خوبه
یوشی ـ حالا که کمکت کردم باید برم بستنی بخری
ـ کمتر بستنی بخور میمیریاااا
یوشی ـ Ic cream for ever
پول بهش دادم
ـ بیا، برا منم یکی بخر
یوشی ـ توت فرنگی؟
ـ روکش کاکائو
یوشی اوکیی
....
جدیدا ویسگون و گوگلم ریخته بود بهم ببخشید نتونستم پارت بزارم🌝
نشستم سر میز و شروع کردیم به خوردن
یونجون ـ برنامه ی امروزت چیه؟
ـ تا عصر شرکت بقیش هم یه کاری میکنم
یونجو ـ منم تا ساعت دو دانشگام
یونجون ـ که اینطور
یونجون با موتور یونجو رو برد منم رفتم شرکت که...
منشی ـ خانم جانگ؟
ـ بله؟
منشی ـ اقای پارک میخوان ببیننتون
ـ خب الان تو دفتر منن؟
منشی ـ نه، منشیشون بهم گفتن که هرموقع اومدین بهتون بگم برید پیششون
ـ باشه، مرسی که گفتی
رفتم تو دفتر هی سون
ـ سلام
هی سون ـ خوبی؟
ـ مرسی، چیزی شده؟
هی سون ـ برات ماموریت دارم، ژاپن
ـ پس باید زودتر برم
هی سون ـ مگه کار داشتی
ـ مسابقه
هی سون ـ اوکی، جزئیاتش رو میدم به منشیت
ـ باشه. من دیگه میرم
هی سون ـ ات
ـ بله؟
هی سون ـ خوبی؟
ـ خوب میشم نگران من نباش
برگشتم به اتاق خودم که جیهیون جلوم ظاهر شد که باعث شد یه قدم برم عقب
ـ سلام
جیهیون ـ چزا نزاشتی کمکت وسایلا رو بزارم تو ماشین؟
ـ خب خسته بودی نخواستم بندازمت تو زحمت
جیهیون ـ...*یه نگاه به ات انداخت*
ـ چیه؟ چرا اینجوری نگام میکنی؟
جیهیون ـ ات مث ادم توضیح بده
ـ چون باعث عذابمی
جیهیون ـ چی؟
ـ یه خورده فک کن، چرا روی یه پیانو کوفتی حساسی؟ که بگی اره ات هنوز برام ارزش داره *بغض*
جیهیون ـ ات...
ـ اسممو به زبون نیار
جیهیون ـ....
ـ ما جدا شدیم، دیگه دلیلی نیس که بخوای وسایل من و اون پیانو رو تو خونت نگه دار، رابطمون فقط دختر خاله و پسر خالس، همین
میخواست نزدیکم شه که
ـ نیا جلو، فقط تنهام بزار
از اتاق رف بیرون که گریه هام شروع شد
ویو جیهیون
برگشتم تو اتاق کارم که گریه هام شروع شد
ـ خب من هنوز دوست دارم، چرا انقدر درکش سخته؟
ـــــ مدرسه یونجو ـــــ
ویو یونجو
ـ یوشی؟
یوشی ـ هوم *در حال خوردن بستنی*
ـ میشه کمکم کنی؟
یوشی ـ تو چه موضوع؟
ـ همین...
یوشی ـ "همین"؟
ـ همین کارا...
یوشی ـ عااا گرفتم، فک کنم نیک از ترس کو*نش باهات از این کارا نکرده
ـ حالا میشه یه خورده راهنمایی کنی؟
یوشی ـ خب چه جور بگم....، وقتی یکی یه همچین کاری میکنه دو دلیل داره. دلیل اولش اینکه یا خیلی دوست داره، دلیل دوم فقط برای سرگرمی اینکارو میکنه
ـ امیدوارم اون دومی نباشه
یوشی ـ جریان چیه؟ نکنه....
ـ اونقدر که فک میکنی طولانی نبود همین صب اتفاق افتاد
یوشی ـ هومممم...، من فقط تا همینجاش رو تونستم بگم، دیگه نمیدونم چی تو فکرش بوده
ـ والا همینم خوبه
یوشی ـ حالا که کمکت کردم باید برم بستنی بخری
ـ کمتر بستنی بخور میمیریاااا
یوشی ـ Ic cream for ever
پول بهش دادم
ـ بیا، برا منم یکی بخر
یوشی ـ توت فرنگی؟
ـ روکش کاکائو
یوشی اوکیی
....
۴.۲k
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.