اسم من هیون سو هستش و دارم توی دبیرستان هایول درس میخونم
اسم من هیون سو هستش و دارم توی دبیرستان هایول درس میخونم پسر خالم همکلاسیمه اصا اوففف/لامصب خیلی کراشه پوست سفید عین برف و مو های بلوند و کک و مک های کیوت و صدای گرگینه ای جذاب فکر کنین این چیز ها باهم ترکیب بشه و ی انسان از این ویژگی ها به وجود بیاد چی میشه/اسمش فلیکسه/ی پسر سرد و مغرور که از دختر ها خوشش نمیاد و ازشون دوری میکنه تنها رفیقش توی کلاس هیونجینه/دختر های قلدر عاشقشن و اون خیلی از دختر های قلدر متنفره و از دختر ها تنها با من یکی دو جمله حرف میزنم و بچه ها میگن همین هم از سرت زیاده و چون پسر خالته خیلی خوش شانسی ولی این ویژگی هایی که قبلا بهتون گفتم نظر دوست هامه و من هیچ علاقه ای ندارم بهش و به نظر من اصلا کراش نیست / خب ادامه ی داستان/نامادریم اون قدر که فکر میکنین بدجنس و بد اخلاق نیست بلکه خیلی خوش قلب و مهربون و پایست/خالم بست فرند نامادریمه و اون رو به عنوان خواهرش قبول کرده/خوشبختانه هروقت خالم میگه من میخوام هیون سو و فلیکس باید باهم ازدواج کنن نامادریم ازم دفاع میکنه و میگه هنوز سنشون خیلی کمه اما ی بار گفت وقتی به دانشگاه که برن ازدواجشون رو تدارک میدیم و همین حرف استرسم رو روز به روز بیشتر میکنه و هروقت دعا میکردم که هیچوقت به دانشگاه نرم اما ما که عشقی بینمون نیست که اگه این رو به نامادریم بگم میگه اشکالی نداره و اون ها دو روز بعد میان خونه ی ما میمونن چون مهمون های شوهر خالت میان توی خونشون و اگه باهم زیر ی سقف زندگی کنیم روز به روز عاشق هم میشین و به هم احساس پیدا میکنین/پایان داستان زندگیم/
۵.۵k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.