پارت 13
همونطور که قو لدادم بیفرمایین پارت🌚
ران بود
چرا اومده اینجا؟
دراکن رفت و چند مین دم در باهاش حرف زد
میا:عه..ران؟
ران:ای خدااااا!میدونی مایکی چقدر نگرانت شد؟!کجا بودی؟
میا:به تو چه من کجا بودمممم
بقیه:😐🤦🏻♀️
و بعد رفتیم
باورم نمیشد دوباره اما و یوزوها رو دیدم وایییی
خدافظی کردم و رفتیم خونه
ویو خونه
مایکی تا منو دید پرید بغلم
مایکی:وایییی چقدر نگرانت شدم..حالت خوبه؟چیزیت نشده؟کجا بودی؟
هیکاری:چرا داری مثل میتسویا حرف میزنی؟
مایکی:خب نگرانت شده بودم احمق(زد تو سر هیکاری)
هیکاری:باشه بابا نخوریمون
هیکاری:من حالم خوبه مشکلی نیست
ساداکو:هیکاری؟کجا بودی؟
هیکاری:هیچی مهم نیست..تو برو بخواب
هیکاری:فردا سعی کن با لونا دوست شی
ساداکو:اهوم
و رفت بخوابه
بقیه هم رفتن عمارت خودشون
رفتمو یکم به گرگا سر زدم
هیکاری:چی میشد اگه میتسویا پیشم بود؟
گرگ ی غرشی کرد ولی انگاری داشت میگفت: بهش فکر نکن
ویو راوی
هیکاری سر گرگ و ناز کرد و رفت بخوابه
ساعت تقریبا سه نصفه شب بودو اون باید ساعت هفت صبح بیدار میشد میرفت شرکت
ویو ساداکو فردا صبح
صبح با صدای خدمتکار از خواب بیدار شدم
رفتم سرویس و کارام و انجام دادم و رفتم مدرسه
امروز دیگه باید با لونا حرف بزنم
هیکاری شرکت بود
سانزو اومد پیشم و منو برد مدرسه
ویو مدرسه
وقتی وارد شدم لونا داشت چپ چپ نگاهم میکرد
رفتم و سر جام که همیشه ته کلاس بود نشستم
تنها ی تنها
لونا:به به خانم خانما چیشده این چند وقت با ماشین شخصی میای؟(نیشخند)
ساداکو:😖
لونا:زبونتو موش خورده؟!(داد)
ساداکو:هی..هیچی
لونا:نمیشه هیچی باشه زود باش بگو!
الحق که خواهر هیکاریه رفتارش کاملا شبیهشه
ساداکو:خب..میگم ولی قبلش..باهام دوست میشی؟(اروم)
لونا:براچی باید با تو ی احمق دوست شم؟
ساداکو:نمیشی؟
لونا:معلومه که نمیشم عمرا!
ساداکو:با..باشه😖
حالا تو پارت های بعدی میخوام یکم بیشتر درموردش ساداکو بگم
ران بود
چرا اومده اینجا؟
دراکن رفت و چند مین دم در باهاش حرف زد
میا:عه..ران؟
ران:ای خدااااا!میدونی مایکی چقدر نگرانت شد؟!کجا بودی؟
میا:به تو چه من کجا بودمممم
بقیه:😐🤦🏻♀️
و بعد رفتیم
باورم نمیشد دوباره اما و یوزوها رو دیدم وایییی
خدافظی کردم و رفتیم خونه
ویو خونه
مایکی تا منو دید پرید بغلم
مایکی:وایییی چقدر نگرانت شدم..حالت خوبه؟چیزیت نشده؟کجا بودی؟
هیکاری:چرا داری مثل میتسویا حرف میزنی؟
مایکی:خب نگرانت شده بودم احمق(زد تو سر هیکاری)
هیکاری:باشه بابا نخوریمون
هیکاری:من حالم خوبه مشکلی نیست
ساداکو:هیکاری؟کجا بودی؟
هیکاری:هیچی مهم نیست..تو برو بخواب
هیکاری:فردا سعی کن با لونا دوست شی
ساداکو:اهوم
و رفت بخوابه
بقیه هم رفتن عمارت خودشون
رفتمو یکم به گرگا سر زدم
هیکاری:چی میشد اگه میتسویا پیشم بود؟
گرگ ی غرشی کرد ولی انگاری داشت میگفت: بهش فکر نکن
ویو راوی
هیکاری سر گرگ و ناز کرد و رفت بخوابه
ساعت تقریبا سه نصفه شب بودو اون باید ساعت هفت صبح بیدار میشد میرفت شرکت
ویو ساداکو فردا صبح
صبح با صدای خدمتکار از خواب بیدار شدم
رفتم سرویس و کارام و انجام دادم و رفتم مدرسه
امروز دیگه باید با لونا حرف بزنم
هیکاری شرکت بود
سانزو اومد پیشم و منو برد مدرسه
ویو مدرسه
وقتی وارد شدم لونا داشت چپ چپ نگاهم میکرد
رفتم و سر جام که همیشه ته کلاس بود نشستم
تنها ی تنها
لونا:به به خانم خانما چیشده این چند وقت با ماشین شخصی میای؟(نیشخند)
ساداکو:😖
لونا:زبونتو موش خورده؟!(داد)
ساداکو:هی..هیچی
لونا:نمیشه هیچی باشه زود باش بگو!
الحق که خواهر هیکاریه رفتارش کاملا شبیهشه
ساداکو:خب..میگم ولی قبلش..باهام دوست میشی؟(اروم)
لونا:براچی باید با تو ی احمق دوست شم؟
ساداکو:نمیشی؟
لونا:معلومه که نمیشم عمرا!
ساداکو:با..باشه😖
حالا تو پارت های بعدی میخوام یکم بیشتر درموردش ساداکو بگم
۱.۹k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.