دختر کله صورتی:پارت 8
*از زبان بکی*
از اونروز به بعد دمتریوس منو بلاک کردو دیگه حتی خونه هم پیداش نشد اما یروز بهم پیام داد که دیگه دوسم نداره و منو بچمو ول میکنه
«چند ماه بعد»
*از زبان انیا*
منو دامیان تو خونه بودیم که گوشیم زنگ خورد
من:بله
پرستار:شما بهترین دوست خانم بلکبل هستید؟
من:بله مگه چی شده؟
پرستار:ایشون الان دارن زایمان می کنن!
من:چی الان خودمو می رسونم!!!
و سریع قطع کردم که دامیان گفت...
دامیان:چی شده؟
من:بکی داره زایمان می کنه
دامیان:چی پس بدو بریم
«تو راه»
*از زبان انیا*
تو راه بودیم که یه روانی محکم زد به در دامیان و دامیان بیهوش افتاد سریع یه تاکسی گرفتم و خودم و دامیان رو رسوندم به همون بیمارستانی که بکی بود دکترا دامیان رو بستری کردن و بهم گفتن که نیام تو یهو همون پرستار که زنگ زده بود اومد یک بچه هم دستش بود بچه رو داد به منو گفت...
پرستار: خانم بلکب...
که یهو سیاهی
بچه ها الان پارت بعدو میزارم
از اونروز به بعد دمتریوس منو بلاک کردو دیگه حتی خونه هم پیداش نشد اما یروز بهم پیام داد که دیگه دوسم نداره و منو بچمو ول میکنه
«چند ماه بعد»
*از زبان انیا*
منو دامیان تو خونه بودیم که گوشیم زنگ خورد
من:بله
پرستار:شما بهترین دوست خانم بلکبل هستید؟
من:بله مگه چی شده؟
پرستار:ایشون الان دارن زایمان می کنن!
من:چی الان خودمو می رسونم!!!
و سریع قطع کردم که دامیان گفت...
دامیان:چی شده؟
من:بکی داره زایمان می کنه
دامیان:چی پس بدو بریم
«تو راه»
*از زبان انیا*
تو راه بودیم که یه روانی محکم زد به در دامیان و دامیان بیهوش افتاد سریع یه تاکسی گرفتم و خودم و دامیان رو رسوندم به همون بیمارستانی که بکی بود دکترا دامیان رو بستری کردن و بهم گفتن که نیام تو یهو همون پرستار که زنگ زده بود اومد یک بچه هم دستش بود بچه رو داد به منو گفت...
پرستار: خانم بلکب...
که یهو سیاهی
بچه ها الان پارت بعدو میزارم
۳.۸k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.