سناریو این عکس از نظر من 👇🏽
داستانی که من حسش کردم:
یه فلش بک میزنیم به خیلی خیلی خیلی قبل تر (یه چی تو مایه های چن سال قبل)
enfp وارد کلاس میشه ( کلاس تاریکه ) *enfp لامپ رو روشن میکنه*
کل دوستاش (کل تایپ های mbti) داد میزنن سوپرایززززز!!!
enfp میخنده و همه بغلش میکنن.
بعدش estp و entp یه صندلی پادشاهی ضایع که بهش کلی کاغذ چسبیده میارن و enfpرو کول میکنن و میزارن روی صندلی وهمه آهنگ تولدت مبارک رو میخونن و infp کیک رو میاره.
(کیک توی تصویر)
*نکته دوس پسرش intj هس*
همه میان و کادو هارو بهش میدن و...
بعد از پایان تولد enfp دوس پسرش یعنی intj رو میبینه که داره به گوشی یه لبخند کوچیک میزنه.
enfp کنجکاویش گل میکنه و میره تا سرک بکشه که intj یهو گوشیش رو خاموش میکنه.
enfp درمورد اینکه داشت چی میدید که لبخند زد از اون پرسید و intj گفت: هیچی هیچی خالم گفت که فردا قراره پسر خالم رو که سه سالشه بیاره پیشم.
enfp:آخیییی حتما از طرف من لپش رو بکش.
intj :باشه ...باشه (با بی حوصلگی)
[فردا] روز بارونی
از اونجایی که enfp یه رد یاب روی گوشی intj داره(چون intj خیلی یهویی توی مهمونی غیب میشه و میخواد هرچه سریع تر پیداش کنع) و از اونجایی که خیلی دوس داشت پسر خاله ی intj روببینه میره دنبال intj و وقتی میرسه جلوی کافه چیزی میبینه که باعث میشه از اون به بعد کلمه ی enfp به جای معنای شاد و شنگول بودن معنای افسرده و تنها رو بده.
intj با یه دختر دیگه توی کافس و داره بهش کادو میده و کادو یک انگشتره و دختره هم بلند بلند داره میگه معلومه با هات ازدواج میکنم.
که یهو intj اون رو (enfp) از پشت شیشه ی کافه میبینه .
enfp در حال اشک ریختن روی شیشه ها میکنه و مینویسه:
پسر خالت ... آره؟...
و intj با یه نگاه سرد به enfp نگاه میکنه.
enfp که قلبش مثل یک شیشه بوده حالا به لطف سنگی که intj پرتاب کرده، شکسته و هزار تیکه شده.
enfp در حال اشک ریختن و دویدن از اونجا دور میشه...
از اون روز به بعد enfp با بقیه سرد میشه... افسرده میشه... و دیگه مثل سابق نمیشه .
بخاطر این عوض شدنِ رفتارش کم کم همه ی دوستاش رو از دست میده....
.
.
.
و امروز تولد enfp هستش یک روز سرد بارونی و کیکی که یاد آور کل خاطراتشه.
#enfp
یه فلش بک میزنیم به خیلی خیلی خیلی قبل تر (یه چی تو مایه های چن سال قبل)
enfp وارد کلاس میشه ( کلاس تاریکه ) *enfp لامپ رو روشن میکنه*
کل دوستاش (کل تایپ های mbti) داد میزنن سوپرایززززز!!!
enfp میخنده و همه بغلش میکنن.
بعدش estp و entp یه صندلی پادشاهی ضایع که بهش کلی کاغذ چسبیده میارن و enfpرو کول میکنن و میزارن روی صندلی وهمه آهنگ تولدت مبارک رو میخونن و infp کیک رو میاره.
(کیک توی تصویر)
*نکته دوس پسرش intj هس*
همه میان و کادو هارو بهش میدن و...
بعد از پایان تولد enfp دوس پسرش یعنی intj رو میبینه که داره به گوشی یه لبخند کوچیک میزنه.
enfp کنجکاویش گل میکنه و میره تا سرک بکشه که intj یهو گوشیش رو خاموش میکنه.
enfp درمورد اینکه داشت چی میدید که لبخند زد از اون پرسید و intj گفت: هیچی هیچی خالم گفت که فردا قراره پسر خالم رو که سه سالشه بیاره پیشم.
enfp:آخیییی حتما از طرف من لپش رو بکش.
intj :باشه ...باشه (با بی حوصلگی)
[فردا] روز بارونی
از اونجایی که enfp یه رد یاب روی گوشی intj داره(چون intj خیلی یهویی توی مهمونی غیب میشه و میخواد هرچه سریع تر پیداش کنع) و از اونجایی که خیلی دوس داشت پسر خاله ی intj روببینه میره دنبال intj و وقتی میرسه جلوی کافه چیزی میبینه که باعث میشه از اون به بعد کلمه ی enfp به جای معنای شاد و شنگول بودن معنای افسرده و تنها رو بده.
intj با یه دختر دیگه توی کافس و داره بهش کادو میده و کادو یک انگشتره و دختره هم بلند بلند داره میگه معلومه با هات ازدواج میکنم.
که یهو intj اون رو (enfp) از پشت شیشه ی کافه میبینه .
enfp در حال اشک ریختن روی شیشه ها میکنه و مینویسه:
پسر خالت ... آره؟...
و intj با یه نگاه سرد به enfp نگاه میکنه.
enfp که قلبش مثل یک شیشه بوده حالا به لطف سنگی که intj پرتاب کرده، شکسته و هزار تیکه شده.
enfp در حال اشک ریختن و دویدن از اونجا دور میشه...
از اون روز به بعد enfp با بقیه سرد میشه... افسرده میشه... و دیگه مثل سابق نمیشه .
بخاطر این عوض شدنِ رفتارش کم کم همه ی دوستاش رو از دست میده....
.
.
.
و امروز تولد enfp هستش یک روز سرد بارونی و کیکی که یاد آور کل خاطراتشه.
#enfp
۵.۰k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.