mylovr bloodپارت۳
꧁3꧂
#جنی
بعداز اینکه دانشگاه تموم شد با دخترا رفتیم کافه تریا
همینجوری مشغول صحبت بودیم که دیدم جیسو زل زده به روبه رو
_هعی جیسو چیه چیزی شده
نگاهمو برداشتم به همونجایی که جیسو مینگره
😐چشام از تعجب چهارتا شده بود
اونا اینجا چیکار میکنن
رزی:چرا هعی هرجا میریم اینام میان اخه
لیسا:حالا حالا ولشون کنید
جنی:اره ولشون کنید من میرم سفارش بگیرم
سفارشارو دادم و گرفتمشون به سمت دخترا اومدم که تهیونگ خیلی محکم بهم خورد همه ی چیزایی که سفارش داده بودیم ریخته بودن زمین
چون داغ بودن قهوه ها ریختن رو دستم منم جیغ زدم
تهیونگ:چشاتو باز کن
_تو هواستو جمع کن(با داد)توبهم خوردی
همه نگامون میکردن
رزی که اب شدع بود
______
نامجون دست تهیونگو کشیدو رفتن سمت میز خودشون
تهیونگ(حالیت میکنم دختره چندش)
____
دخترا رفتن خونه و صبح بازم دانشگاه
مثل همیشه به دروردی که رسیدن (اب سیاه یا رنگ)از بالای سرشون ریخت روی لباسشون
جنی#
اماده شدیم مثل همیشه داشتیم میرفتیم دانشگاه که یکچیزی از بالا خورد روی سرمون
اینفدر اعصبانی شده بودم که میخواستم بکشمشون
اون هفتا هم از بالا نگامون میکردن اسغالا
همه ی بچه های دانشگاه اونجا بودن بهمون میخندیدن
تهیونگ با داد:میبینی هرکس باما درافتاد ......میمیره دیگه التماسمون کنیدشاید کاری به کارتون نداشته باشیم همه داد میزدن
التماس کنید
هو
التماس کنید
بچه فقیرا
التماس کنید
مگرنه مردید
....
ماهم با اعصبانیت از اونجا خارج شدیم به طرف حموم های دانشگاه رفتبم خوبه همیشخ لباس اضافی همراهمون بود
______^________^______
رفتیم سرکلاسمون که رزی کیفشو تا باز کرد چندنمونه حشره از کیفش اومدن بیرون رزی که حساسیت داشت بهشون کامل همونساعت صورتش سرخ شد منم سریع دارویی که خوبش میکنه رو از کیف خودش دراوردم همه میخندیدن
(عوضیا)
حالیتون میکنم
خیلی بلاها سرمون اوردن الان سه هفته هست که اعذاب میکشیم صبرم به سر رسیده بود
دخترا رو جمع کروم
رزی :چی میخوای بهمون بگی!
جنی:حالا که اونا اینجورین ماهم انتقام میگیریم
تصمیم گرفتیم ماهم اذیتشون کنیم
جیمین#
همینجوری که از کلاس خارج میشدم یک دفعه رزی اب ریخت روسرم از این کارش تعجب نکردم اخه تهیونگ و بقیه خیلی اذیتشون کرده بودن
رزی:ببخشید همش تخصیره خودتونه
جیمین:امم باسه
رزی:اعصبانی نیستی!
جیمین:نه.اما خوب این کوت رو تازه گرفته بودم دوسش داشتم خیلی
جیمین به طرف رزی میاد
رزی به دیوار میخوره
اروم اروم اوند طرفش طوری که نه میلی متر فاصله داشتن
رزی:امم چیکارم داری توروخدا ولم کن
جیمین دندوناشو فروکرد توگردن رزی
جیهوپم از دور نگاشون میکرد و پوزخند میزد
جیمین همینجور خون میخورد یک دفعه به خودش اومد
_ببخشید ...درد داشت !
رزی بیهوش شده بود
جیمین رزی رو بغل کرد و به سمت اتاق های دانشگاه که مال استراحته برد
_خوب تا چشماتو باز کنی کنارتم
____________
کوک:تهیونگ بریم
تهیونگ:عا یادم رفت گوشیمو بردارم از توکلاس یونگی توماشینه برو متم میام
کوک:باشع ...
کوگ همینجوری به سمت ماشین میرفت و نامجونم از دور نگاش میکرد که لیسا جلوی کوک اومد
لیسا:دوره حکومتت به پایان رسیده داش
لیسا سطلایی پراز خون گاو به سمت کوک پرت کرد
کوک:نه اونکارو نکن
لیسا:گندیدترین خونی که همه انسانا بدشون میاد ههه
گوک:(نه برای من بهترین خون حبوانیه )نه ببین .....
......
کوک:چیکار کردی!
کوک چشماش قرمز شدن نامجون که ازتوی ماشین نگاش میکرد
نامجون:لیسا قبر خودتا کندی 😝
کامنت یادتون نره ها پارت بعد خیلی جالبه
#جنی
بعداز اینکه دانشگاه تموم شد با دخترا رفتیم کافه تریا
همینجوری مشغول صحبت بودیم که دیدم جیسو زل زده به روبه رو
_هعی جیسو چیه چیزی شده
نگاهمو برداشتم به همونجایی که جیسو مینگره
😐چشام از تعجب چهارتا شده بود
اونا اینجا چیکار میکنن
رزی:چرا هعی هرجا میریم اینام میان اخه
لیسا:حالا حالا ولشون کنید
جنی:اره ولشون کنید من میرم سفارش بگیرم
سفارشارو دادم و گرفتمشون به سمت دخترا اومدم که تهیونگ خیلی محکم بهم خورد همه ی چیزایی که سفارش داده بودیم ریخته بودن زمین
چون داغ بودن قهوه ها ریختن رو دستم منم جیغ زدم
تهیونگ:چشاتو باز کن
_تو هواستو جمع کن(با داد)توبهم خوردی
همه نگامون میکردن
رزی که اب شدع بود
______
نامجون دست تهیونگو کشیدو رفتن سمت میز خودشون
تهیونگ(حالیت میکنم دختره چندش)
____
دخترا رفتن خونه و صبح بازم دانشگاه
مثل همیشه به دروردی که رسیدن (اب سیاه یا رنگ)از بالای سرشون ریخت روی لباسشون
جنی#
اماده شدیم مثل همیشه داشتیم میرفتیم دانشگاه که یکچیزی از بالا خورد روی سرمون
اینفدر اعصبانی شده بودم که میخواستم بکشمشون
اون هفتا هم از بالا نگامون میکردن اسغالا
همه ی بچه های دانشگاه اونجا بودن بهمون میخندیدن
تهیونگ با داد:میبینی هرکس باما درافتاد ......میمیره دیگه التماسمون کنیدشاید کاری به کارتون نداشته باشیم همه داد میزدن
التماس کنید
هو
التماس کنید
بچه فقیرا
التماس کنید
مگرنه مردید
....
ماهم با اعصبانیت از اونجا خارج شدیم به طرف حموم های دانشگاه رفتبم خوبه همیشخ لباس اضافی همراهمون بود
______^________^______
رفتیم سرکلاسمون که رزی کیفشو تا باز کرد چندنمونه حشره از کیفش اومدن بیرون رزی که حساسیت داشت بهشون کامل همونساعت صورتش سرخ شد منم سریع دارویی که خوبش میکنه رو از کیف خودش دراوردم همه میخندیدن
(عوضیا)
حالیتون میکنم
خیلی بلاها سرمون اوردن الان سه هفته هست که اعذاب میکشیم صبرم به سر رسیده بود
دخترا رو جمع کروم
رزی :چی میخوای بهمون بگی!
جنی:حالا که اونا اینجورین ماهم انتقام میگیریم
تصمیم گرفتیم ماهم اذیتشون کنیم
جیمین#
همینجوری که از کلاس خارج میشدم یک دفعه رزی اب ریخت روسرم از این کارش تعجب نکردم اخه تهیونگ و بقیه خیلی اذیتشون کرده بودن
رزی:ببخشید همش تخصیره خودتونه
جیمین:امم باسه
رزی:اعصبانی نیستی!
جیمین:نه.اما خوب این کوت رو تازه گرفته بودم دوسش داشتم خیلی
جیمین به طرف رزی میاد
رزی به دیوار میخوره
اروم اروم اوند طرفش طوری که نه میلی متر فاصله داشتن
رزی:امم چیکارم داری توروخدا ولم کن
جیمین دندوناشو فروکرد توگردن رزی
جیهوپم از دور نگاشون میکرد و پوزخند میزد
جیمین همینجور خون میخورد یک دفعه به خودش اومد
_ببخشید ...درد داشت !
رزی بیهوش شده بود
جیمین رزی رو بغل کرد و به سمت اتاق های دانشگاه که مال استراحته برد
_خوب تا چشماتو باز کنی کنارتم
____________
کوک:تهیونگ بریم
تهیونگ:عا یادم رفت گوشیمو بردارم از توکلاس یونگی توماشینه برو متم میام
کوک:باشع ...
کوگ همینجوری به سمت ماشین میرفت و نامجونم از دور نگاش میکرد که لیسا جلوی کوک اومد
لیسا:دوره حکومتت به پایان رسیده داش
لیسا سطلایی پراز خون گاو به سمت کوک پرت کرد
کوک:نه اونکارو نکن
لیسا:گندیدترین خونی که همه انسانا بدشون میاد ههه
گوک:(نه برای من بهترین خون حبوانیه )نه ببین .....
......
کوک:چیکار کردی!
کوک چشماش قرمز شدن نامجون که ازتوی ماشین نگاش میکرد
نامجون:لیسا قبر خودتا کندی 😝
کامنت یادتون نره ها پارت بعد خیلی جالبه
۱۹.۱k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.