۲پارت(۲۰ ۱۹)
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#19
یه دست مبل مشڪی رنگ دقیقا ڪنج بار بود
نشستیم و از شانش بدم بن ڪنارم نشست...
ڪمی خودمو عقب ڪشیدم و به لوڪاس نزدیڪ تر شدم..
سرمو برگردوندم و خیره شدم بهش
دستشو براے گارسن بلند ڪردو اون با یه سینی پر از لیوان هاے شرابش به سمتمون اومد...
قلبم نزدیڪ به هزار تا توے سینم میڪوبید
من تا حالا هیچ نوشیدنی الڪلی نخورده بودم الانم نمیخواستم ڪم بیارم..
لوڪاس و سوفیا هر ڪدوم یه لیوان برداشتن بن دوتا لیوان برداشت و مستقیم سمت من گرفت...
با تعجب خیره شدم بهش
با حالت خاصی خیره شد بهمون سرشو ڪنارم گوشم آوردو گفت:دوست ندارے امتحانش ڪنی؟..
واے خدا یعنی فهمید
چطور فهمید ڪه من تا حالا نخوردم...
دستمو بالا آوردم و آروم لیوانو ازش گرفتم
لبخندے زدو گفت:خوش بگذرون.
اینو گفت و لیوان خودشو یه دفعه اے سر ڪشید..
هیچوقت فڪر نمیڪردم آدم مغرور و اعصباب خورد ڪنی ڪه اون روز توے حیاط دیدم بخواد امشب اینقدر صمیمی باهام برخورد ڪنه...✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#20
آروم یڪم ازش مزه ڪردم
خوب شاید اینقدرا هم بدنبود...
دوباره،دوباره و دوباره
لوڪاس و سوفیا بلند شدن تا برن برقصن
ولی من سرم گیچ بود انگار بد بهم ساخته بود.
دستی پشت سرم نشست...
بن بود
آروم خودشو نزدیڪم ڪردو یه لیوان دیگه داد دستم..
نمیخواستم بخورم ولی انگار اونقدرا هم بد نبود...
لیوانو روے میز گذاشتم و بلند شدم و گفتم:میخوام برم دستشویی
بن بلند شد و گفت:چی؟
با صداے بلند ترے گفتم:دستشویی ڪجاست؟
دستمو گرفت و گفت:خودم میبرمت..
تلو تلو میرفتم
ڪیفمو روے مبل گذاشتم و به سمت دستشویی رفتیم...
ــــــــ
از دستشویی بیرون اومدم
با ندیدن بن تعجب ڪردم ڪجا رفته بود؟..
حالم خوب نبود توے دستشوویی بالا آورده بود دهنم بوے گند میداد از خودم متنفر شده بود
اصلا چرا من اومده بودم؟
تلو تلو حرڪت ڪردم...
محڪم به ڪسی برخورد ڪردم سرمو ڪه بالا آوردم یه پسر مست مثل خودمو دیدم...
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#19
یه دست مبل مشڪی رنگ دقیقا ڪنج بار بود
نشستیم و از شانش بدم بن ڪنارم نشست...
ڪمی خودمو عقب ڪشیدم و به لوڪاس نزدیڪ تر شدم..
سرمو برگردوندم و خیره شدم بهش
دستشو براے گارسن بلند ڪردو اون با یه سینی پر از لیوان هاے شرابش به سمتمون اومد...
قلبم نزدیڪ به هزار تا توے سینم میڪوبید
من تا حالا هیچ نوشیدنی الڪلی نخورده بودم الانم نمیخواستم ڪم بیارم..
لوڪاس و سوفیا هر ڪدوم یه لیوان برداشتن بن دوتا لیوان برداشت و مستقیم سمت من گرفت...
با تعجب خیره شدم بهش
با حالت خاصی خیره شد بهمون سرشو ڪنارم گوشم آوردو گفت:دوست ندارے امتحانش ڪنی؟..
واے خدا یعنی فهمید
چطور فهمید ڪه من تا حالا نخوردم...
دستمو بالا آوردم و آروم لیوانو ازش گرفتم
لبخندے زدو گفت:خوش بگذرون.
اینو گفت و لیوان خودشو یه دفعه اے سر ڪشید..
هیچوقت فڪر نمیڪردم آدم مغرور و اعصباب خورد ڪنی ڪه اون روز توے حیاط دیدم بخواد امشب اینقدر صمیمی باهام برخورد ڪنه...✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#20
آروم یڪم ازش مزه ڪردم
خوب شاید اینقدرا هم بدنبود...
دوباره،دوباره و دوباره
لوڪاس و سوفیا بلند شدن تا برن برقصن
ولی من سرم گیچ بود انگار بد بهم ساخته بود.
دستی پشت سرم نشست...
بن بود
آروم خودشو نزدیڪم ڪردو یه لیوان دیگه داد دستم..
نمیخواستم بخورم ولی انگار اونقدرا هم بد نبود...
لیوانو روے میز گذاشتم و بلند شدم و گفتم:میخوام برم دستشویی
بن بلند شد و گفت:چی؟
با صداے بلند ترے گفتم:دستشویی ڪجاست؟
دستمو گرفت و گفت:خودم میبرمت..
تلو تلو میرفتم
ڪیفمو روے مبل گذاشتم و به سمت دستشویی رفتیم...
ــــــــ
از دستشویی بیرون اومدم
با ندیدن بن تعجب ڪردم ڪجا رفته بود؟..
حالم خوب نبود توے دستشوویی بالا آورده بود دهنم بوے گند میداد از خودم متنفر شده بود
اصلا چرا من اومده بودم؟
تلو تلو حرڪت ڪردم...
محڪم به ڪسی برخورد ڪردم سرمو ڪه بالا آوردم یه پسر مست مثل خودمو دیدم...
۱.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.